خـاطـرات احمـد احمـد (59)

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۹)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى غفلت از فرزندان سازمان تمام زندگى، حيات و وقت ما را گرفته بود، به نحوى كه بسيارى از جزئيات زندگى و امور شخصى خود را فراموش كرده بوديم. در اين ميان سهم بزرگى كه ناديده گرفته شد، حقوق طبيعى فرزندانمان بود. نه من و نه همسرم، هيچ كدام توجهى به رشد و پرورش دوقلوهايمان نداشتيم. من در كارها و آموزشهاى سازمانى، قرارها، چاپ و تكثير اعلاميه‏ها و كارهاى مختلف سازمان غرق...

خـاطـرات احمـد احمـد (58)

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۸)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى وقايعى از پس هم چند روز پس از ملاقات با تقى شهرام، دستور رسيد كه خانه تيمى خيابان بوذر جمهرى (15 خرداد) را تخليه كنم و خانه‏اى ديگر اجاره كنم كه امكان ماندن خسرو و پرويز نيز در شبها، در خانه تيمى خيابان سبلان باشد. همسرم به جهت مهارتى كه در اين كار داشت، ظرف مدت كوتاهى، مكان مناسبى را حوالى ميدان قيام (شاه) نزديك هنرستان فنى امام صادق عليه‏السلام يافت. بعد كمى...

خـاطـرات احمـد احمـد (57)

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۷)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى تقى شهرام كه از دست من كاملاً عصبانى شده بود در بين صحبتهاى خود مدام برچسبهاى مختلفى مانند خرده بورژواى مرفه، اپورتونيست چپ‏نماى راست‏رو(1) و مرتجع به من مى‏زد. او رو به ايرج گفت: «اين خرده بورژواى مرفه است و هنوز نمى‏تواند موقعيت كارگرى را تشخيص بدهد.» گفتم: «اين شما هستيد كه تشخيص نمى‏دهيد، از پول اين كارگرها، مسلمانها و ملت استفاده كرده‏ايد و حال به آنها...

خـاطـرات احمـد احمـد (56)

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۶)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى ديدارى پشت پرده با تقى شهرام نمى‏دانستم كه چرا فاطمه در برابر اين تغيير از خود واكنشى نشان نمى‏دهد و اين سخت آزارم مى‏داد. حدس مى‏زدم كه در بينش فاطمه تغييراتى ايجاد شده باشد. خيال مى‏كردم رگه‏هاى مذهبى او اين اجازه را نمى‏دهد كه او موضعى در مقابل من بگيرد. عدم واكنش او مرا به فكر درباره كارها و اقدامات و حرفهاى چندين ماهه او فرو برد و بعد بر خود لرزيدم.ايرج...

خـاطـرات احمـد احمـد (55)

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۵)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى آنچه كه بعد از تحويل كليد مغازه اتفاق افتاد، جاى تأمل بسيار دارد. ايرج كليد را در اختيار تقى شهرام قرار داد. او و يك دختر جوان به آنجا آمد و شد كرده و شبها در آنجا مستقر مى‏شدند. سرايدار پاساژ مى‏گفت كه عصرها، دختر خانمى از در سمت خيابان سيروس وارد پاساژ شده و به مغازه اكبرى مى‏رفت و شب كه همه مغازه‏ها تعطيل مى‏شدند، آنها (تقى شهرام و دختر جوان) آنجا را ترك...

خـاطـرات احمـد احمـد (54)

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۴)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى ترورها و تغييرها در اواخر زمستان سال 53، ايرج دستور تهيه هفت متر چادر مشكى را از طرف سازمان به ما ابلاغ كرد. براى ما جاى سئوال بود كه چادر براى چه؟ و چرا هفت متر؟ چادرها معمولاً يك قواره‏اى (شش مترى) خريدارى مى‏شدند. به هرحال به سختى ما چادرى در اين اندازه براى آنها تهيه كرديم. چند روز بعد اعلاميه‏اى براى چاپ و تكثير به ما دادند. در اعلاميه شماره 21 به شرح ترور...

خـاطـرات احمـد احمـد (53)

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۳)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى با آمدن ايرج، كار جعل اسناد به كارهاى قبلى ما اضافه شد. ما شناسنامه، پاسپورت و... را جعل مى‏كرديم. البته اين جعل آماتورى بود. برخى مواقع سازمان تعدادى شناسنامه و پاسپورت به ما مى‏داد و ما فقط عكسهاى آنها را با مهارت جدا كرده و عكس ديگرى الصاق و ممهور مى‏كرديم يا شماره آن را عوض مى‏كرديم.ايرج گاهى قبل از ظهر به خانه ما مى‏آمد و تا پس از مغرب آنجا مى‏ماند، ولى ما...

خـاطـرات احمـد احمـد (52)

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۲)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى شيوه‏هاى ماندن از ابتداى زندگى مخفى، ارتباط ما با بيرون از سازمان بسيار محدود شد. حتى با خانواده‏هاى خود فقط ارتباط تلفنى داشتيم. براى تماس تلفنى بايد از تلفنهاى عمومى استفاده مى‏كرديم و مكالماتمان را ظرف كمتر از سه دقيقه به پايان مى‏برديم تا به اين ترتيب محل تماس رديابى نشود. در همين تماسها بود كه دريافتم در اين مدت، ساواك چندين مرتبه به منزل پدر و پدرخانمم...

خـاطـرات احمـد احمـد (51)

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۱)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى پس از مدتى حبيب به پرويز گفت: «تو به همسرت خيلى وابسته هستى و اين براى ادامه راه تو و سازمان مخاطره‏آميز است. اگر در آينده با مشكلى مواجه شوى و دستگير و زندانى شوى، اين وابستگى تو را در موضع ضعف قرار خواهد داد، درنتيجه لطمه و آسيب سازمان حتمى است. حبيب در روزهاى بعد به طرح چنين مباحثى با پرويز پرداخت و بعد از طرف سازمان به او دستور داد كه با يكى از دختران سازمان...

خـاطـرات احمـد احمـد (50)

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۰)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى زندگى در خانه امن! تولد دوقلوها در بيستم شهريور ماه سال 1353، زندگى ما را وارد مرحله جديدى كرد. وجود اين دو عطيه الهى، مريم و زهرا، كانون زندگى ما را گرم‏تر از پيش كرد. ديگر هيچ وقت اضافه‏اى نداشتيم كه به مسئله ديگرى غير از تربيت و پرورش كودكانمان بينديشيم. بزرگ كردن هم‏زمان اين دو خيلى سخت بود. اگر يكى مى‏خوابيد، ديگرى او را با گريه‏اش بيدار مى‏كرد، و اگر آن يكى...
...
50
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.