خاطرات فرشاد نجفی‌پور

امیر سرتیپ دوم پزشک؛ «فرشاد نجفی‌پور»، جانشین قرارگاه اقتصاد مقاومتی وزارت دفاع، مهمان دویست‌وسی‌وچهارمین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1392) بود. او درباره تیراندازی در تپه 114 خاطره گفت. او گفت: «زمانی که شهید علی صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی بودند، دانشجوی پزشکی بودم. توفیق این را نداشتم که از نزدیک با شهید صیاد کار کرده باشم. متولد 1345 هستم. 1363 با بورسیه وارد پزشکی ارتش شدم.

خاطرات حسین دقیقی

سردار حسین دقیقی، مشاور عالی فرمانده کل سپاه، مهمان دویست‌وسی‌وسومین برنامه شب خاطره (اسفند 1391) بود. او درباره روزهای اول جنگ تحمیلی، خاطره گفت. او گفت: «روزهای اول جنگ تحمیلی بود. هنوز به ماه نرسیده بود. رفتیم در جبهۀ دارخوین مستقر شدیم. عراقی‌ها می‌خواستند از دارخوین به سمت اهواز پیش‌روی کنند. شهید جهان‌آرا این نقطه را تعیین کرد. ما با نیروهایی که از سپاه‌های مختلف جمع کرده بودیم رفتیم در دارخوین مستقر شدیم.

خاطرات محمدرضا گلشنی

محمدرضا گلشنی، سرباز آزاده دوران دفاع مقدس، مهمان دویست‌وسی‌وسومین برنامه شب خاطره (اسفند 1391) بود. گلشنی درباره زیارت کربلا در دوران اسارت، خاطره گفت. او گفت: «بعد از اینکه قطعنامه قبول شد، اسیران را گروه به گروه به کربلا بردند. ما را با ماشین از اردوگاه به موصل بردند. بعد سوارِ قطار شدیم به بغداد رفتیم. از آنجا با ماشین ما را به کربلا و زیارت بردند. در حرم امام حسین(ع) هم با مسلسل ایستاده بودند.»

خاطرات ‌حبیب‌الله بوربور

حبیب‌الله بوربور، مبارز انقلابی و عضو کمیته استقبال از امام در بهمن ۱۳۵۷، مهمان دویست‌وسی‌وسومین برنامه شب خاطره (اسفند 1391) بود. بوربور در حال حاضر، دبیرکل جمعیت وفاداران انقلاب اسلامی است. او درباره شب 22 بهمن خاطره گفت. او گفت: «بعد از شب 22 بهمن امام خمینی اعلام کردند حکوت نظامی را بشکنید و به خیابان‌ها بریزید. من و آقای قمی، نزدیک مدرسه علوی پاس می‌دادیم. از یک همسایه خواهش کردیم فولکس واگن خود را از کوچه بردارد و در خیابان اصلی، پارک کند.

خاطرات‌ حسین نجات

سردار حسین نجات، دوستِ شهید علی‌اکبر وهاج، مهمان دویست‌وسی‌ودومین برنامه شب خاطره (دی 1391) بود. او درباره شهید وهاج خاطره گفت. او گفت: «آشنایی ما با شهید وهاج به 1354 باز می‌گردد. ما دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بودیم. وقتی بیانیه تغییر مواضع سازمان مجاهدین خلق منتشر شد، این اعلامیه تغییر مواضع در دانشگاه‌ها تأثیر گذاشت. دانشجویان 3 گرایش داشتند؛ یا به دکتر شریعتی گرایش داشتند، یا درس شهید مطهری گوش می‌کردند...

خاطرات‌ غلامرضا حیدری

مهندس غلامرضا حیدری، دوستِ شهید علی‌اکبر وهاج، مهمان دویست‌وسی‌ودومین برنامه شب خاطره (دی 1391) بود. او درباره شهید وهاج خاطره گفت. او گفت: «آشنایی ما با شهید وهاج به 1353 باز می‌گردد. من دانشجوی دانشگاه امیرکبیر (پلی‌تکنیک) بودم. در انتشارات بعثت با او آشنا شدم. حاج قاسم تبریزی هم آنجا بودند. انتشارات بعثت، پاتوق مبارزان انقلابی بود.

خاطرات‌ وجیهه قلی‌ها

وجیهه قلی‌ها، همسر شهید علی‌اکبر وهاج، مهمان دویست‌وسی‌ودومین برنامه شب خاطره (دی 1391) بود. او درباره شهید وهاج خاطره گفت. او گفت: «خانه ما دو اتاق داشت. یکی از اتاق‌ها پر از اسلحه بود. دوستانش اسلحه‌ها را با رمز از من تحویل می‌گرفتند و می‌بردند. ضبط صوت را در کمد گذاشته بودیم. وقتی آن را روشن می‌کردیم، جاروبرقی را هم روشن می‌کردیم تا صدای نوارها بیرون نرود....»

خاطرات‌ سیدضیاء قدسی‌پور

سیدضیاء قدسی‌پور، دوست شهید علی‌اکبر وهاج، مهمان دویست‌وسی‌ودومین برنامه شب خاطره (دی 1391) بود. او درباره آشنایی و همکاری با شهید وهاج خاطره گفت. او گفت: «آشنایی من با شهید وهاج در جلسات حاج‌آقا مجتبی تهرانی شروع شد. او قدرت جذب و اعتماد به‌نفس بالایی داشت. به او گفتیم اگر ساواک تو را تعقیب کند، از آن طرفِ ایران بیرون می‌روی. شهید وهاج به حدی ارتباطات زیاد داشت، که می‌توانست از دست ساواک فرار کند.

خاطرات‌ مهدی قادری

مهدی قادری، دوست شهید علی‌اکبر وهاج، مهمان دویست‌وسی‌ودومین برنامه شب خاطره (دی 1391) بود. او درباره آشنایی و همکاری با شهید وهاج خاطره گفت. او گفت: «آشنایی من با شهید وهاج به اواخر 1355 باز می‌گردد. منزل ما یکی از پایگاه‌های تکثیر اعلامیه بود. چند دستگاه کپی و یک دستگاه تایپ داشتیم که خواهرم تایپ اعلامیه‌ها را انجام می‌داد. من و خود شهید و جناب قدسی‌پور، تکثیر و توزیع را به عهده داشتیم.

خاطرات‌ فاطمه وهاج

فاطمه وهاج، دختر شهید علی‌اکبر وهاج، مهمان دویست‌وسی‌ودومین برنامه شب خاطره (دی 1391) بود. او درباره متحول شدن پدرش خاطره گفت. او گفت: «مادرم و زن عموجانم همکار بودند. پدرم در خانه عموجانم با مادر آشنا شد. در همان دوران سربازی ازدواج کردند. 1352، وقتی 29 ساله بود و دو فرزند داشت، به سینما رفت. از مسجدِ روبه‌روی سینما، صدای مرحوم فخرالدین حجازی را شنید. ضمیر ناخودآگاهش او را به سمتِ مسجد کشید...
1
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 127

به بصره آمدم و به شغل بنّایی مشغول شدم. روزانه به پول شما شصت تومان مزد می‌گرفتم. در شهر جمهوریه چهار نفر از مجاهدین مسلمان عراق به یکی از کلانتریهای شهر حمله کردند و چند نفر از مأموران آنها را کشتند. درگیری از ساعت دو و نیم شب تا نزدیک شش صبح ادامه داشت. نیروهای دولتی چند تانک به شهر آوردند و ساختمانی را که مجاهدین مسلمان در آن سنگر گرفته بودند به گلولۀ تانک بستند.