خاطرات سردار محمدجعفر اسدی درباره آیت‌الله مدنی

در کنار مهدی به عنوان جوانی انقلابی، همان‌طور که قبلاً گفتم، روحانی سیّدی هم در نورآباد بود که طبق اصول امنیتی گروه، باید با احتیاط به او نزدیک می‌شدیم تا هویتش را معلوم کنیم. حاج موسی رضازاده، از مغازه‌داران بومی نورآباد، که قبلاً با او آشنا شده بودیم و با گروهمان همکاری می‌کرد را مأمور کردیم ته و توی قضیه را در بیاورد که این روحانی کیست؟ از کجا آمده؟

برشی از کتاب تاریخ شفاهی ارتش و انقلاب اسلامی

دو روایت درباره 17 شهریور

در هفده شهریور، نیروها اکثراً تمارض کرده و در حکومت نظامی شرکت نکرده بودند. من فرمانده گردانی را سراغ دارم که از مراغه به تهران آمده بود، بعد به شهر ری و خانه‌ خواهرش رفته بود. خواهرش گفته بود برای چه به تهران آمده‌ای؟ گفته بود من در حکومت نظامی فرمانده گردان هستم، خواهرش گفته بود تو آمده‌ای مردم را بکشی و حالا آمده‌ای خانه‌ من که به تو ناهار بدهم؟ در آستانه‌ در، یک مناظره‌ عجیبی بین این خواهر و برادر ایجاد می‌شود که من هر وقت یادم می‌آید، بی‌اختیار گریه‌ام می‌گیرد. ایشان قسم می‌خورد که من آمده‌ام یک گردان را در اختیار مردم قرار بدهم. نمی‌گذارم این گردان را به مردم تیراندازی کند.

سیصدوپنجاه‌وپنجمین شب خاطره - 4

راوی سوم برنامه، عباس ابراهیمی در ابتدای سخنان خود گفت: 1359 به جبهه اعزام شدم. دو سال به عنوان دیده‌بان خدمت می‌کردم. در یک عملیات برون‌مرزی، نزدیک شهر خانقین موقعیت ِ‌ما، لو رفت. بعد از شهادت دوست بسیار عزیزم محمد مؤمنی که بچه راوند کاشان بود و مجروح‌شدنِ خودم، به اسارت نیروهای عراقی درآمدم. ما را به بیمارستان نیروی هوایی بردند. 50-60 نفر از بچه‌های عملیات محرم آنجا بودند. همه بسیجی بودند و من تنها سرباز آنجا بودم. احمد پاکار از بچه‌های اصفهان بود. او یک‌تنه در بیمارستان به بچه‌ها رسیدگی می‌کرد. خونِ زیادی از کمرم رفته بود؛ به همین دلیل لباسم را درآورده و لباس سبز عراقی تنم کرده بودند.

سیصدوپنجاه‌وپنجمین شب خاطره - 3

راوی دوم برنامه دکتر امیرحسین تروند، در 18 بهمن 1361 در سن 19 سالگی به اسارت نیروهای عراقی درآمد و در 6 شهریور 1369 آزاد شد و به ایران بازگشت. او در ابتدای سخنانش گفت: در اسارت دو بُعد معنویت بود: یکی دعاها و نوحه‌ها و دیگری سرودها. یک سری سرودها مثل «22 بهمن... / روز از خود گذشتن... » در یادها مانده بود که آنها را یادداشت می‌کردیم که داشته باشیم؛ ولی یک سری سرودها فقط آهنگش در ذهن‌مان بود و اشعارش در ذهن و خاطر ما نمی‌آمد. به همین دلیل سعی می‌کردیم که اشعاری روی آن بسازیم.

تحرکات عراق قبل از شروع جنگ

روایتِ علی تحیری

همان‌طور که امام دستور داده بودند، ما به دنبال این بودیم که از مسیر ارائه آموزش‌های نظامی به افراد مختلف، در راستای ایجاد ارتش 20 میلیونی مورد نظر ایشان حرکت کنیم. حضرت امام می‌فرمودند که ما باید در راستای ایجاد یک بسیج عمومی حرکت کنیم و آن‌چنان آن را تقویت و قدرت‌مند کنیم که هیچ ابرقدرتی در جهان نتواند چشم طمع به میهن اسلامی ما، به دین ما و به امت ما داشته باشد. حتی ایشان تأکید داشتند که بسیج ما باید آن‌قدر قدرت‌مند باشد که بتواند از مسلمانان و مظلومان دیگر کشورها نیز دفاع کند.

سیصدوپنجاه‌وپنجمین شب خاطره - 2

راوی اول برنامه ناصر قره‌باغی در ادامه صحبت‌هایش گفت: عراقی می‌گفت بلند شو،‌ قُم قُم قُم. من تکان نمی‌خوردم. گفتم بگذار به سرم بزند که زودتر راحت‌ شوم. یک رگبار بغل سرم بست؛ باز تکان نخوردم. دیدم صدا نمی‌آید، سرم را بلند کردم دیدم خبری از شهادت نیست. سالمم. سرم را برگرداندم ببینم دستم چی شده،‌ دیدم دستم روی آب سالم است. فهمیدم به عصبش خورده. همان لحظه عراقی دید من تکان می­خورم، گفت: قُم یالا!‌ دیگر بلند شدم.

سیصدوپنجاه‌وپنجمین شب خاطره - 1

سیصدوپنجاه‌وپنجمین برنامه شب خاطره، 3 اسفند 1402 با عنوان «نغمه‌ها و سرودهای دوران اسارت» با حضور آزادگان و رزمندگان دفاع مقدس به همراه رونمایی از «آلبوم نغمه‌های امید» در سالن سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. در این برنامه ناصر قره‌باغی، امیرحسین تروند و عباس ابراهیمی به بیان خاطرات خود پرداختند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.

ماجرای صلیب سرخ و سید علی‌اکبر ابوترابی

آسایشگاه شماره 13

راوی: سرهنگ محمد خوش‌نیت

در سال 1363 و چند ماه پس از انتقال ما به اردوگاه موصل، حاج‌آقا سید علی‌اکبر ابوترابی هم به آن‌جا تشریف آورد. حاج‌آقا همان اوایل جنگ اسیر شده بود. ما پیش‌تر، از زبان اسرایی که به استخبارات رفته و شکنجه شده بودند، تعاریف زیادی از او شنیده بودم. می‌دانستیم که شخصی به نام حاج‌آقا ابوترابی که هم روحانی است و هم پاسدار، متأسفانه هویتش لو رفته و زیر سخت‌ترین شکنجه‌های رژیم بعثی است. ما برای سلامتی‌شان دعا می‌کردیم. اسرا می‌گفتند ما در سلول‌های استخبارات صدای ناله‌ها و ذکر دعای توسل وی را می‌شنیدیم...

سیصدوپنجاه‌وچهارمین شب خاطره -2

راوی دوم برنامه منصوره اسکندری بود. او در روز ترور 4 ساله بود که هدفِ منافقین قرار گرفت. وی در ابتدای خاطراتش گفت: از مادر به جز روز شهادتش خاطره‌ای به یاد ندارم. بعد از شهادت مادر، یک ترسِ 24 ساعته همراه ما بود. به‌هیچ‌وجه یک مسیر کوتاه را بدون همراه نمی‌رفتم. حتی صبح‌ها با پدر از منزل خارج می‌شدیم و اصرار داشتم حتماً با او به محل کار بروم. پدرم همراهی می‌کرد و اجازه نمی‌داد این ترس بیشتر از این اذیتم کند. البته محل کار او هم چندان خوشایند نبود.

سیصدوپنجاه‌وچهارمین شب خاطره -1

سیصدوپنجاه‌وچهارمین برنامه شب خاطره، 5 بهمن 1402 در سالن سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی با عنوان «خانواده ابدی» برگزار شد. راویان این برنامه معصومه اسکندری، منصوره اسکندری، جواد اسکندری، محسن اسکندری و فاطمه عربی بودند که به مشاهدات و حوادث تلخ روز ترور خانواده اسکندری توسط منافقین و ماجراهای پس از آن پرداختند. همچنین کتاب «خانواده ابدی» به کوشش معصومه رامهرمزی با موضوع ترور این خانواده، معرفی شد. اجرای این شب خاطره را مونا اورعی برعهده داشت.
1
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 114

شبِ عملیات فتح‌المبین با شلیک اولین گلوله از داخل تانک بیرون پریدم و با تفنگ خودم به طرف نیروهای شما فرار کردم. مسافت زیادی را دویده بودم که به چند نفر از سربازان شما برخورد کردم و دستهایم را بالا بردم. سربازها به تصور این که من افسر هستم چند شهید ایرانی را نشان دادند و گفتند «تو اینها را شهید کرده‌ای.» من قسم خوردم که خودم به طرف شما ‌آمدم و سرباز احتیاط هستم.