سیصد و شصت و نهمین شب خاطره - 1

سیصد و شصت و نهمین برنامه شب خاطره، 5 تیر 1404 با یاد شهدای حمله اسرائیل، به صورت برخط در فضای مجازی حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. در این برنامه سیدعباس حیدری رابوکی، سید امیر عبداللهی و حاج‌جواد علی‌گلی به بیان خاطرات خود پرداختند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت. راوی نخست مراسم، از اهالی قدیمی میدان خراسان و یکی از موتورسواران حرفه‌ای پیش از انقلاب است.

کمک‌های مردم اصناف و بازار

خاطرات حاج‌حسین فتحی

با کمک برادر خانی و دوستانش، غذای گرم تهیه کردیم و فرستادیم برای خطوط درگیری، خود ما هم با چند تن از برادران بازاری وارد منطقه شدیم و لباس گرم و اورکت و جوراب برده و میان رزمندگان پخش کردیم و دوباره به مسجد بازگشتیم. باز هم به فکر مردم آواره و مهاجرین جنگی افتادیم، به اتفاق آرا قرار شد غذای گرم تهیه کنیم و روز بعد، یک دیگ اضافه‌تر را به مردم جنگ‌زده اختصاص دادیم.

سیصد و شصت و هشتمین شب خاطره - 3

راوی سوم شب خاطره، مسعود ده‌نمکی، روزنامه‌نگار، نویسنده، تهیه‌کننده و کارگردان سینما و تلویزیون بود. او گفت: عکاسان جنگ خوب یادشان است؛ یکی از معضلات جنگ تحمیلی این بود که رزمندگان از عکس فراری بودند. اگر هم عکسی گرفته می‌شد، سر بیشتر رزمنده‌ها در عکس پایین بود. بیشتر افراد برای دوری از ریا، دوست نداشتند درباره خود چیزی بگویند یا در تصاویر باشند.

خاطرات حاج‌حسین فتحی درباره بازگشت از حج

نزدیک غروب از هواپیما پیاده شدیم و به سوی خانه حرکت کردیم. خیابان آزادی در تاریکی کامل قرار داشت. از راننده‌ تاکسی پرسیدم: «چرا چراغ‌های شهر خاموش است؟» خنده‌ تلخی کرد و گفت: «مگر نمی‌دانید! جنگ است. تمام ایران در تاریکی به سر می‌برد». به خانه رسیدیم. چهرۀ‌ شهر جور دیگری بود. غریب بود برای ما. انگار پا به شهر دیگری گذاشته بودیم، شهر تاریک.

سیصد و شصت و هشتمین شب خاطره - 2

راوی دوم شب خاطره، سردار نصرالله سعیدی، متولد دوم خرداد 1340 در اصفهان بود. او که از هم‌رزمان شهید محسن حاج‌بابا به شمار می‌رود، در زمان آغاز جنگ تحمیلی در یکی از اردوهای آموزشی سپاه حضور داشته و در مجموع حدود 73 ماه در جبهه‌های نبرد حضور فعال داشته است. وی در ابتدای سخنانش گفت: در سال 1358 در دانشگاه پذیرفته شدم و برای تحصیل به تهران آمدم؛ اما اوایل سال 1359 با وقوع انقلاب فرهنگی، دانشگاه‌ها تعطیل شدند...

برشی از خاطرات سردار محمدجعفر اسدی

دروغ جاویدان!

از جنوب، زیاد خیالمان راحت نبود، اما جای درنگ هم نبود. کارها را به گردان‌ها سپردیم و با قاسم سلیمانی و تعدادی از مسئولان المهدی رفتیم به سمت غرب. بعداً معلوم شد برای اینکه منافقین را عَلَم کنند، گفته بودند شرایط ایران بسامان نیست؛ شما مثل گلوله برف می‌مانید که اگر راه بیفتید تا برسید تهران، شده‌اید بهمن و بر سر حکومت خراب شده‌اید.

سیصد و شصت و هشتمین شب خاطره - 1

سیصد و شصت و هشتمین برنامه شب خاطره 1 خرداد 1404 با یاد شهدای خدمت در تالار اندیشه حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. در این برنامه سیدمحمد جوزی، سردار نصرالله سعیدی و مسعود ده‌نمکی به بیان خاطرات خود پرداختند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.

برشی از خاطرات رهبر انقلاب اسلامی

مؤسس حسینیه ارشاد

در مورد شرکت ایشان [شهید آیت‌الله مطهری] در «حسینیه ارشاد» نباید گفت: شرکت، باید گفت: مؤسس؛ ایشان مؤسس حسینیه ارشاد است. آن وقتی که در تهران جلسات مذهبی درست و حسابی و منظمی نبود، چند نفر به فکر افتادند که یک کار این جوری بکنند و عنصر اصلی آقای مطهری بود و آقای همایون که بانی مالی آنجا بود، جزو پیشقدمان این کار بودند. چند نفری نشستند و زمینی را در یک مقداری بالاتر از محل کنونی حسینیه در نظر گرفتند و چادری زدند و دیوار مختصری دورش کشیدند...

سیصد و شصت و هفتمین شب خاطره - 5

سردار رحیم‌صفوی در پایان گفت: مردم خرمشهر پیاده از جاده ماهشهر به آبادان می‌آمدند. هوا گرم بود. آب خوردن نداشتند. ما پشت ماشین مقداری آب و خوراکی داشتیم. پیاده شدیم و هرچه در ماشین داشتیم، به آنها می‌دادیم. در آبادان بیشتر چراغ‌ها خاموش بود. سوسنگرد هم همینطور. شهری که مردم در آن زندگی نکنند، مدرسه و نانوایی باز نباشد، شهر ارواح است.

برشی از زندگی و سیرۀ مبارزاتی امام خمینی در بیانات مقام معظم رهبری

صدور انقلاب

در اینکه در راه‌های دور، اسم مبارک امام(رضوان‌الله علیه) کار خودش را کرده و نفوذ کرده، شکی نیست؛ این را من یک وقت به خودِ امام هم عرض کردم. جاهایی هست که اصلاً صدای تبلیغات ما به آنجاها نرسیده بود؛ اما رادیوهای دشمن، بی‌توجه به اینکه چه کار می‌کنند، خبرهای امام را در دنیا دست به دست می‌کردند.
1
...
 

شانه‌های زخمی خاکریز - 7

سه ـ چهار روز از عملیات گذشت. بچه‌ها از سمت راست کوه بالا کشیده بودند. ارتفاعات شیلر در حال فروپاشی بود. من چند بار با یکی از راننده‌های آمبولانس زیر خیمه آتش دشمن نشستیم و زیارت عاشورا خواندیم، در حالی که خشم خمپاره‌ها در اطرافمان شعله می‌کشید. یک بار که آمدند و آمبولانس خواستند، فهمیدم این بار جنازه شهید «حاجی‌پور» را باید ببریم. حاجی‌پور فرمانده تیپ عمار بود. شجاعت او را از زبان بچه‌ها زیاد شنیده بودم. حاجی‌پور با موتور می‌رفته که زده بودندش.