افطار خونین
شهید حاج شیخ عبدالرحیم دانشجو در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی در یک خانواده مستضعف چشم به جهان گشود و در محیطی سرشار از روح مذهب و زیبایی آن دوران کوددکی را گذراند و به تحصیلات ابتدایی پرداخت.زندگی نامه و خاطرات دکتر محمد باقر دانشپوی
تحصیلاتم را که ناتمام مانده بود طی سه سال اول ورودم به ارتش تمام کرده دیپلم خود را گرفتم. سپس در کنکور شرکت کردم و در رشته ی پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شدم اما دو سال بعد که توسط ساواک دستگیر شدم ناچار درسم نیمه تمام ماند.خاطرات سرهنگ پاسدار غلامرضا خبیری
سوم آذرماه سال ۱۳۸۹ درپی گفت و گویی تلفنی با سرهنگ پاسدار غلامرضا خبیری برای اولین بار در محل حوزه هنری آذربایجان غربی ملاقات کردم. از لابه لای صحبت هایش خاطراتی که در پیش رو دارید استخراج شد. خاطراتی که سعی در به تصویر کشیدن یک روز نبرد چریکی، اهمیت این روش جنگی و مشکلاتی که رزمندگان این عرصه با آن روبه رو بودند را دارد.زندگینامه و خاطرات سید صادق صادقی
سروان بازنشسته ی نیروی هوایی، سید صادق صادقی فرزند سید ضیا الدین هستم. در سال 1350 به استخدام نیروی هوایی ارتش در آمدم و پس از دوره ی آموزشی در فرماندهی پدآفند نیروی هوایی مشغول به کار شدم.از نینوا تا نینوا
بعد از اتمام نماز با برادری که عقب دار بود جایم را عوض کردم و او مشغول نماز شد. نماز قبل از عملیات سوار بر قایق، صفای دیگری داشت. شاید برای بسیاری از برادران آخرین گفتوگو و راز و نیاز با خدا در این دنیا بود.کازرونیها در عملیات والفجر 8
با اتمام چهل و هشت ساعت مرخصی که صالح زارع فرمانده گردان الفتح به من داده بود تا بعد از حدود سه ماه به کازرون بروم میخواستم به اهواز برگردم که در کازرون تعدادی از بچههای گردان فجر را دیدم که از فرماندهان یا نیروهای قدیمی گردان بودند و برای یکی دو روز به کازرون آمده بودند.یادگاران درخشان
مادربزرگم، مادربزرگم نبود. ولی در آمریکا، هر وقت می خواستم از او با کسی حرف بزنم می گفتم«مادربزرگ» ، چون تنبل تر از آن بودم که برای دیگران توضیح بدهم چطور شد که او معنای فعلی را برایم پیدا کرد. مادر بزرگ غیراز چند سال آخر عمر، باقی زندگیش را در بوسنی گذرانده بود، عمدتا در سارایوو. اسمش جوزفینا بود اما بچه که بودم نمی توانستم این اسم را تلفظ کنم و به همین خاطر تتا سینا (عمه سینا) صدایش می کردم.روایتی از عملیات کربلای 4
آخرین نماز مغرب و عشا را در سوله هایی که در خرمشهر برپا کرده بودند خواندیم . بچه ها آماده ی حرکت شدند و با شور و شوقی وصف ناپذیر همدیگر را در آغوش می کشیدند و با هم خداحافظی می کردند و هر یک از دیگری طلب شفاعت می کرد.از جبههها تا کربلا
بیتردید شیرینترین خاطره دوران اسارت من و کسانی که توفیق اسارت را داشتهاند، رفتن به پابوسی امام علی(ع) و حضرت سیدالشهدا(ع) و یاران فداکارش بود. البته تنها فکری که نمیکردیم این بود که روزی به زیارت این بزرگواران نایل شویم و هنوز که هنوز است، متعجب ماندهایم که آیا بهراستی ما بودهایم که به زیارت رفتهایم؟!حرف های آسمانی
سخت است اما بگذار بگویم و بنویسم تا همه بدانندکسی که عصاره سال های جوانی خویش را به خاک سرد می سپارد و شیره جانش را به مسلخ عشق می فرستد و چیزی از بنده خدا جز ادامه راه و رسم شهدا نمی خواهد و درد دلی جز بی وفائی عده ای که از شهدا دور شده اند ندارد، چگونه در جامعه مورد تکریم قرار می گیرد......
64
آخرین مطالب
پربازدیدها
شانههای زخمی خاکریز - 5
اولین دژبانی سر راه ـ صالحآباد ـ اولین ایستگاه صلواتی هم بود. شربتی خوردیم و بعد مستقیم حرکت کردیم به طرف مهران که هنوز التهاب عملیات چند هفته پیش والفجر ـ 3 را در خود داشت. تپه «کلهقندی» آنجا بود. بچههای لشکر 27 در این تپه عملیات کرده بودند. تعریف میکردند: وقتی عملیات شد، عراقیها در محاصره قرار گرفتند. مدتی که گذشت وضع بسیار بدی پیدا کردند، به طوری که با هلیکوپتر برایشان غذا میآوردند.






