خاطرات سیدضیاء قدسیپور
سیدضیاء قدسیپور، دوست شهید علیاکبر وهاج، مهمان دویستوسیودومین برنامه شب خاطره (دی 1391) بود. او درباره آشنایی و همکاری با شهید وهاج خاطره گفت. او گفت: «آشنایی من با شهید وهاج در جلسات حاجآقا مجتبی تهرانی شروع شد. او قدرت جذب و اعتماد بهنفس بالایی داشت. به او گفتیم اگر ساواک تو را تعقیب کند، از آن طرفِ ایران بیرون میروی. شهید وهاج به حدی ارتباطات زیاد داشت، که میتوانست از دست ساواک فرار کند.خاطرات مهدی قادری
مهدی قادری، دوست شهید علیاکبر وهاج، مهمان دویستوسیودومین برنامه شب خاطره (دی 1391) بود. او درباره آشنایی و همکاری با شهید وهاج خاطره گفت. او گفت: «آشنایی من با شهید وهاج به اواخر 1355 باز میگردد. منزل ما یکی از پایگاههای تکثیر اعلامیه بود. چند دستگاه کپی و یک دستگاه تایپ داشتیم که خواهرم تایپ اعلامیهها را انجام میداد. من و خود شهید و جناب قدسیپور، تکثیر و توزیع را به عهده داشتیم.خاطرات فاطمه وهاج
فاطمه وهاج، دختر شهید علیاکبر وهاج، مهمان دویستوسیودومین برنامه شب خاطره (دی 1391) بود. او درباره متحول شدن پدرش خاطره گفت. او گفت: «مادرم و زن عموجانم همکار بودند. پدرم در خانه عموجانم با مادر آشنا شد. در همان دوران سربازی ازدواج کردند. 1352، وقتی 29 ساله بود و دو فرزند داشت، به سینما رفت. از مسجدِ روبهروی سینما، صدای مرحوم فخرالدین حجازی را شنید. ضمیر ناخودآگاهش او را به سمتِ مسجد کشید...خاطرات محمدرسول دریایی
دکتر محمدرسول دریایی، مترجم کتابهای طب سنتی، مهمان دویستوسیودومین برنامه شب خاطره (بهمن 1391) بود. او درباره آشنایی و همکاری با علیاکبر وهاج خاطره گفت. او گفت: «1353 با آقای علیاکبر وهاج آشنا شدم. یعنی درست یک سال بعد از تحولاتی که در ایشان رخ داد. به او پیشنهاد کردیم و کتابی درباره امام هادی(ع) را با هزینه او ترجمه کردیم. با هم بچههای محل را بسیج میکردیم میرفتیم و در جلسات آقای حجازی شرکت میکردیم. الحمدالله تعداد زیادی توسط همین رفت و آمدها هدایت شدند.خاطرات عبدالرسول نصیری
عبدالرسول نصیری، رزمنده دوران دفاع مقدس، مهمان دویست و سیو یکمین برنامه شب خاطره (دی 1391) بود. او درباره عملیات کربلای5 خاطره گفت. او گفت: عراقیها کارشناسان 5 کشور آلمان، انگلیس، آمریکا، فرانسه و شوروی را آوردند گفتند ایرانیها نمیتوانند از این موانع عبور کنند. این از موانع جنگ جهانی دوم سختتر است؛ اما رزمندگان ما عبور کردند.خاطرات علی صدقی
علی صدقی، رزمنده لشکر 27 محمد رسولالله، مهمان دویست و سیامین برنامه شب خاطره (آذر 1391) بود. او درباره عملیات بدر خاطره گفت. او گفت: 1363 عملیات بدر انجام شد. وقتی رسیدیم منطقه، میخواستیم پدافند کنیم و صبح به پاتک عراقیها پاسخ بدهیم. قرار بود شب تا صبح، امکانات خود را تجهیز کنیم. در حال آمادهسازیِ سنگر بودیم. هوا داشت روشن میشد. از پشت، گلوله دوشکا زدند. ما با امکانات کم رفته بودیم. عراق، هواپیماهایی سفارش داده بود که سقف پرواز آنها پایین بود. میتوانست نزدیکِ زمین پرواز کند و به راحتی شلیک کند...خاطرات ناصر سرنوشت
دریادار؛ ناصر سرنوشت، مهمان دویست و سیامین برنامه شب خاطره (آذر 1391) بود. او درباره سیادت دریایی در دوران دفاع مقدس و ایثار نیروی دریایی ارتش خاطره گفت. او گفت: «همانا خداوند دریا را به فرمان شما درآورد. دریا برای این به وجود آمد که ما از آن بهره بگیریم. 8 سال دفاع مقدس در آبهای نیلگون خلیج فارس به ما آموخت که راه امرار معاش و بقای ما دریاست.خاطرات جواد علیگلی
جواد علیگلی، رزمنده و مداح دوران دفاع مقدس، مهمان دویست و سیامین برنامه شب خاطره (آذر 1391) بود. او درباره عزاداری محرم در جبهه خاطره گفت. او گفت: «بیشتر رزمندگان، دوست داشتند ایام محرم را در شهر و محل خود باشند. مداحان هم میخواستند به هیئت خودشان بروند. معمولاً مداح هم کم داشتیم. یک سال در دوکوهه از تهران کُتَل و پارچه مشکی گرفتیم. روی آنها یا حسین(ع) و یا ابوالفضل(ع) نوشتیم. همه گردانها سعی میکردند اقامه عزا داشته باشند که این خلأ، باعث نشود همه برای عزاداری مرخصی بگیرند.»خاطرات عبدالرسول نصیری
عبدالرسول نصیری، بسیجی دوران دفاع مقدس، مهمان دویست و بیستونهمین برنامه شب خاطره (آبان 1391) بود. او درباره یکی از رزمندگان آبادان خاطره گفت. او گفت: «فردی داشتیم به نام محمد که از بچههای آبادان و عربزبان بود که شهید شد. هیکل درشت و قد بلندی داشت. اما کارهایی که انجام میداد به هیکلش نمیخورد. بدنش نرم بود. روی سینه میخوابید و دو پا را 180 درجه میآورد روی شانه و مثل عقرب به نظر میرسید. او نیروی شناسایی بود و برای شناسایی به خاک عراق میرفت.خاطرات سیدحسین موسوی
سیدحسین موسوی، بسیجی دوران دفاع مقدس، مهمان دویست و بیستونهمین برنامه شب خاطره (آبان 1391) بود. او درباره آغاز حضور خود در بسیج و ادامه فعالیت در جنگ تحمیلی خاطره گفت. او گفت: «پیش از جنگ تحمیلی، مدرسه میرفتم و تازه وارد بسیج مسجد شده بودم. بعد از 3 ماه آموزش در بسیج، یک بار ما را به میدان تیر بردند. 31 شهریور 1359 وقتی در مدرسه بودیم هواپیماهای عراقی آمدند و بمباران کردند. شرایطی بسیار هیجانی در ما ایجاد شد. کمکم وارد سپاه و درگیر جبهه شدیم.3
...
آخرین مطالب
پربازدیدها
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 139
- اعتبار روایت فرماندهان، به ارائه سند است
- اخبار تاریخ شفاهی بهمن 1403
- خاطرات مهرزاد ارشدی
- مصاحبهگری در تاریخ شفاهی: چالشها، اهمیت و راهکارها
- خاطرات محسن رفیقدوست
- گزارش چهارمین همایش ملی تاریخ شفاهی دفاع مقدس-3 و پایانی
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 140
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 141
من نمیدانم چرا آن معلول را اعدام کردند. فکر میکنم لازم هم نباشد که بدانم زیرا فقط باید با خود بگویم که او حتماً مخالف حزب بعث و صدام کافر بوده است شاید در این جا مصاحبهای کرده بوده که او را شناسایی و اعدامش کردند. فکر میکنم عدهای از این معلولین را اعدام کرده باشند.






