خاطرات باقر عباسی

باقر عباسی، آزاده دوران دفاع مقدس، مهمان دویست‌وسی‌وهشتمین برنامه شب خاطره (شهریور 1392) بود. او درباره دوران اسارت، خاطره گفت. او گفت: «19 سال داشتم. 14ماه بعد از جنگ، وارد جبهه شدم و حدود 3 ماه بعد اسیر شدم. اردوگاه موصل، یک محوطه بود که دو طبقه ساختمان و 4 طرف سرباز داشت. ما فقط یک بخش از آسمان را می‌دیدیم.

خاطرات کمال معنوی

کمال معنوی، آزاده دوران دفاع مقدس، مهمان دویست‌وسی‌وهشتمین برنامه شب خاطره (شهریور 1392) بود. او درباره آغاز جنگ در خرمشهر خاطره گفت. او گفت: «وقتی سر کار بودم، رادیو اعلام کرد که عراق به ایران حمله کرده است. سریع حقوقم را از اوستا گرفتم. رفتم گمرک پوتین خریدم...

خاطرات مهرزاد ارشدی

مهرزاد ارشدی، نیروی جهادی و عکاس دوران دفاع مقدس، مهمان دویست‌وسی‌وهفتمین برنامه شب خاطره (مرداد 1392) بود. او درباره شهید داوود حیدری و ماجرای هندوانه در ماه رمضان خاطره گفت. او گفت: «وقتی جنگ شروع شد، جوان‌های انقلابی مساجد، بدون کارت و پلاک، برای دفاع از مرزها به جبهه رفتند. داوود حیدری هم از محله استادمعینِ تهران به آبادان آمد...

خاطرات خانم اشتری

خانم اشتری، امدادگر بیمارستان شرکت نفت آبادان، مهمان دویست‌وسی‌وهفتمین برنامه شب خاطره (مرداد 1392) بود. او درباره امدادگری در آبادان و پاسداری بانوان در شکست حصر آبادان خاطره گفت. او گفت: «15 ساله بودم که شیپورِ جنگ به صدا درآمد. سال دوم دبیرستان! خیلی تلاش کردم خانواده راضی شوند تا در یکی از بیمارستان‌های آبادان امدادگر شوم. با آموزش‌هایی که قبل از جنگ در مورد امدادگری و اسلحه دیده بودم، وارد بیمارستان شرکت نفت آبادان (امام خمینی) شدم.

خاطرات محمد علی‌آبادی

دکتر محمد علی‌آبادی، مداح و شاعر اهل بیت، مهمان دویست‌وسی‌وهفتمین برنامه شب خاطره (مرداد 1392) بود. او درباره عملیات رمضان و شهادت شاگرد و برادرش خاطره گفت. او گفت: «دانشجوی معماری بودم. از امور تربیتی استقبال کردم. بچه نظام‌آباد تهران هستم. از پایگاه شهید بهشتی به عنوان بسیجی، راهی جبهه شدم. یکی از دانش‌آموزانم من را در جبهه دید...

خاطرات پیمان پورجبار

پیمان پورجبار، مترجم کتاب «جنگ نفت‌کش‌ها»، مهمان دویست‌وسی‌وششمین برنامه شب خاطره (تیر 1392) بود. او درباره جنایتِ سقوط هواپیمای ایرباس ایرانی که در 12 تیر 1367 اتفاق افتاد، صحبت کرد. او گفت: «این جلسه، جلسۀ خاطره‌گویی است. ای کاش این فاجعه، مانند جریان هیروشیما بازمانده‌ای داشت که آن را روایت کند. اگر کسی بخواهد واقعه‌ای را بیان کند باید مانند فیلم، آن را آهسته کنیم و زوایای آن را بررسی کنیم. متأسفانه، این واقعه در هیاهوی اتفاقاتِ آن زمان گم شد.»

خاطرات محمدصادق کوشکی

دکتر محمدصادق کوشکی، کارشناس علوم سیاسی، مهمان دویست‌وسی‌وششمین برنامه شب خاطره (تیر 1392) بود. او ابتدا از شهدای هفتم تیر 1360 به‌ویژه شهید بهشتی یاد کرد. سپس درباره عملیات بیت‌المقدس 7 و خوزستان، خاطره گفت. او گفت: «عملیات بیت‌المقدس 7 بود. گرمای تابستان همه را کلافه کرده بود. گفتند ممکن است دشمن، نزدیکِ صبح، پاتک بزند. همه بی‌خواب بودیم. دوستی به نام «هدایت» داشتیم. با پتوی سربازی روی خاکریز نشسته بود.

خاطرات علیرضا مرادی

علیرضا مرادی، سروانِ بازنشسته نیروی زمینی ارتش، مهمان دویست‌وسی‌وپنجمین برنامه شب خاطره (خرداد 1392) بود. او درباره عملیات بیت‌المقدس خاطره گفت. او گفت: «من؛ علیرضا مرادی؛ افسر اطلاعات عملیات نیروهای مخصوص یا همان کلاه‌سبزها افتخار این را دارم که در طول 8 سال دفاع مقدس و سال‌های بعد از جنگ در محورهای شمال و جنوب کشور خدمت کردم. به قول همسرم 8 سال جنگ تمام شد اما شما هنوز به خانه بازنگشته‌اید.

خاطرات صفر خوشنود

صفر خوشنود، جانباز دفاع مقدس، مهمان دویست‌وسی‌وپنجمین برنامه شب خاطره (خرداد 1392) بود. او درباره رفتن به جبهه خاطره گفت. او گفت: «سال 1359 دانش‌آموز بودم. دوست داشتم به جبهه بروم. هم‌محله‌ای ما شهید شده بود. پدرم هم بیشتر موافق تحصیل بود.. از هر راهی اقدام می‌کردم نمی‌شد. آشنایی در مسجد از مأموریت آمده بود. گفت: «می‌خواهی به جای من بری؟ برو شهرری بگو من اعلا دل‌پیشه هستم. چند بار کردستان رفتم.» اسم من تا وقتی مجروح شده بودم هم اعلا دل‌پیشه بود...»

خاطرات محمد هادی

محمد هادی، جانباز دفاع مقدس، مهمان دویست‌وسی‌وپنجمین برنامه شب خاطره (خرداد 1392) بود. او به مناسبت شب میلاد امام علی(ع)، درباره تقویت روحیه و خنده در جبهه، خاطره گفت. او گفت: «ترس در وجود همه وجود دارد. اگر کسی بگوید من نمی‌ترسم دروغ می‌گوید. یکی از مواردی که ترس را تشدید می‌کند، سکوت و تاریکی است. یک شب خیلی ترسیده بودیم. نفس‌ها به شماره افتاده بود...
1
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 137

خدا گواه است که افراد از این حادثه خوشحال شدند. زیرا صدام و بعثیها نظامیان عراق را به طرف مسلخ سوق می‌دهند و آنها را به کشتار نیروهای شما تشویق می‌کنند در حالی که عده‌ای از ایشان مایل به جنگ نیستند و از همه مهمتر این که ما جان خودمان را دوست داریم و طالب نجاتیم. ما که مانند نیروهای شما ایمان نداریم که برای خدا جنگ کنیم. خدای ما صدام است. البته بود.