اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 121
بلافاصله از کمین بیرون آمدیم و داخل موضع شدیم. در این موضع دو سنگر بیشتر ندیدیم که داخل یکی از آنها دو نفر و در دیگری سه نفر خواب بودند. ستوانیار حسین و یک سرباز دیگر داخل هر سنگر نارنجکی انداختند و نفرات آن را به شهادت رساندند. من سنگر دیگری، کمی دورتر از این دو سنگر، دیدم و به نظرم رسید باید انبار مهمات باشد زیرا اطراف آن با گونی پوشانده شده بود و تقریباً یک مترونیم ارتفاع داشت.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 120
شما حساب کنید. یک بسیجی اسیر دوازده سیزده ساله، در پشت جبهه دشمن، در کنار مقر فرمانده تیپ، چنان جسارتی دارد. مگر میشود با او در خط مقدم روبهرو شد و شکستش داد؟ نیروهای ارتش و سپاهی و بسیجی شما از امدادهای الهی برخوردارند. هیچ نیروی نظامی قدرت مقابله با نظامیان شما را ندارد. من میگویم ملت ایران قدر این امدادها را بدانند و قدر نیروهای نظامی خودشان را بدانند. نیروهای اسلام تا حد توصیفناپذیری مقاومند و تا آخرین لحظات مبارزه میکنند. این سرسختی را در چند جبهه دیگر مشاهده کردم.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 119
داشتم به آن بسیجی کوچولو نگاه میکردم که دیدم او از جمع دوستانش جدا شد و به طرف یک نفربر که در چند متری آنها پارک شده و دریچه آن باز بود رفت. وقتی کنار نفربر رسید دست در جیب گشادش کرد و با زحمت، نارنجکی بیرون آورد. میخواستم بلند شوم و داد و فریاد به راه بیندازم تا جلوی او را بگیرند ولی اصلاً قدرتِ تکان خوردن نداشتم. حیرتزده نگاه میکردم که این بسیجی کوچک چکار میکند. بسیجی با حوصله و دقت ضامن نارنجک را کشید و آن را از دریچه بالا داخل نفربر انداخت. با سرعت به طرف دوستان خود دوید و همه روی زمین دراز کشیدند.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 118
بعد از شهید شدن آن پاسدار، ما به طرف نیروهای شما آمدیم ولی در همین راه میدان مین قرار داشت که فرمانده گروهان؛ سرگرد عبدالوهاب و فرمانده گردان سرهنگ ستاد علی اسماعیل عواد روی مین رفتند و به همراه چند نفر دیگر کشته شدند. به هر زحمت و مشقتی بود خودمان را به نیروهای شما رساندیم. فرمانده دسته ما ستوان بدری و معاون فرمانده گردان سرگرد عبدالکریم حمادی زنده ماندند و همراه ما اسیر شدند. در موضع شما نیروهای زیادی از شما دیدم همه ادوات و تانکهای آنها سالم بود.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 117
تا ساعت نهونیم صبح همه افراد سرشناس آمدند و بعد از چند دقیقه چهار اتومبیل فورد سفید رنگ وارد محوطه شد. در کمال تعجب دیدم که از این اتومبیلها عدهای با گرمکن ورزشی سرخ رنگ و کلاه پیاده شدند که هر کدام را دو نفر محافظ مسلح حراست میکرد. نوزده نفر با سر و وضعی که گفتم پیاده شدند. تقریباً نیم ساعت بعد تمام کسانی که آنجا بودند به اتفاق آن نوزده نفر به طرف میدان تیر کاخ به راه افتادند. این میدان تیر مخصوص اعضای گارد کاخ ریاست جمهوری صدام بود.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 116
به چهره تکتک آنها نگاه کردم. همه ریش داشتند و آرام و ساکت دور یک میز مشغول خوردن ناهار بودند. چند تکه کباب، گوجهفرنگی، سبزی خوردن و نان روی میز آنها به چشم میخورد. میز و صندلیها از اموال صدا و سیمای آبادان بود که به غنیمت گرفته بودیم. وزیر نفت حالش خیلی عادی بود و من در سیمای جوان و دوستداشتنی او نگرانی یا اضطرابی ندیدم. او با خیال آسوده مشغول خوردن ناهار بود.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 115
ستوان نصر را به بیمارستان بردند ولی او مُرد، در حالی که انتظار آن را نداشتیم؛ زیرا ستوان فقط از ناحیه دهان زخمی شده بود و جراحتش خیلی عمیق نبود. حتی تا آخرین دقایق سرپا بود و هیچ ضعفی هم نداشت ولی با همه اینها او زنده نماند و به درک واصل شد. جوان خرمشهری که در کوچه بهوسیله ستوان نصر به شهادت رسید نظامی نبود. بعد از شهادت او افراد ما اعضای خانواده را اسیر کردند و به محله حیالبعث که محل استقرار خانوادههای اسیر خرمشهری بود فرستادند. یک هفته از استقرار ما در خرمشهر گذشت. روزی وانتی روی جاده آمد و ما به طرفش تیراندازی کردیم.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 114
شبِ عملیات فتحالمبین با شلیک اولین گلوله از داخل تانک بیرون پریدم و با تفنگ خودم به طرف نیروهای شما فرار کردم. مسافت زیادی را دویده بودم که به چند نفر از سربازان شما برخورد کردم و دستهایم را بالا بردم. سربازها به تصور این که من افسر هستم چند شهید ایرانی را نشان دادند و گفتند «تو اینها را شهید کردهای.» من قسم خوردم که خودم به طرف شما آمدم و سرباز احتیاط هستم.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 113
نیروهای شما بعد از ضربه زدن به ما توانستند فرار کنند ولی یک سرباز مجروح به جای ماند. این سرباز فاصله نسبتاً زیادی با محل درگیری داشت. به نظر میآمد در همان دقایق اول زخمی شده و خودش را از معرکه دور کرده بود. ما برای اسیر کردن او به طرفش رفتیم. داخل یک گودال کوچک پناه گرفته بود. وقتی به او نزدیک شدیم ناگهان از زیر پیراهنش نارنجکی بیرون کشید و منفجر کرد. چند نفر از افراد ما زخمهای سطحی برداشتند و او خود شهید شد و جنازهاش همانجا ماند.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 112
به طرف پاسگاه آمدیم. دیگر مقاومتی صورت نمیگرفت. در پاسگاه همه چیز به هم ریخته بود. جالب بود که وقتی چند تن از افراد پاسگاه را به اسارت گرفتیم، آنها اعتراف کردند که فقط 9 نفر بودهاند. چند نفرشان شهید و باقی به اسارت درآمده بودند. این 9 نفر توانسته بودند بیشتر از نصف روز در مقابل یک تیپ کامل زرهی با پشتیبانی توپخانه مقاومت کنند و صدمات فراوانی وارد آوردند. هر چه در پاسگاه بود به غارت رفت ـ حتی حصیر و لیوان آب.3
...
آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 141
من نمیدانم چرا آن معلول را اعدام کردند. فکر میکنم لازم هم نباشد که بدانم زیرا فقط باید با خود بگویم که او حتماً مخالف حزب بعث و صدام کافر بوده است شاید در این جا مصاحبهای کرده بوده که او را شناسایی و اعدامش کردند. فکر میکنم عدهای از این معلولین را اعدام کرده باشند.






