خـاطـرات احمـد احمـد (72)
خـاطـرات احمـد احمـد (۷۲)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى بند 1 اوين در اواسط بهمن ماه، مأمورين آمدند و بدون اينكه مطلبى بگويند، چشمهايم را بستند و با خود بردند. حدس مىزدم كه اين بار تيرباران خواهم شد. زير لب شهادتين مىگفتم.در جايى چشمبند را از چشمهايم برداشتند. ديدم زندانيهاى ديگرى در رفت و آمد هستند. با هم حرف مىزنند و به من، به عنوان تازه وارد نگاه مىكنند. پرسيدم اينجا كجاست؟ گفتند كه بند 1 اوين است. تعجب كردم كه...خـاطـرات احمـد احمـد (71)
خـاطـرات احمـد احمـد (۷۱)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى زندان اوين فرداى روز عيد فطر گفتند كه براى انتقال به زندان آماده شوم. من ابتدا خانم مصلحى را صدا كرده و از كمكهايش در اين مدت، بهخصوص به خاطر فراهم كردن زمينه ماندنم در بيمارستان در يك ماهه رمضان؛ تشكر كردم و برايش خيلى دعا كردم.قبل از حركت، فرامرزى(1) ـ شكنجه گر ساواك ـ آمد و به مأمورين گفت كه چشمهاى او را نبنديد و از پلها و اتوبانهايى كه احداث شده برويد تا او...خـاطـرات احمـد احمـد (70)
خـاطـرات احمـد احمـد (۷۰)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى ماه رمضان در بيمارستان حدود پنج ماه از بسترى شدن من در بيمارستان شهربانى مىگذشت. به ماه مبارك رمضان نزديك مىشديم كه ساواك، از بيمارستان خواست مقدمات نقل و انتقال من به زندان را فراهم كند. بيمارستان نظر داد كه من هنوز خوب نشدهام و نياز به طول درمان بيشترى دارم. آنها گفتند همين قدر كه او روى چوب بايستد كافى است. من متوجه برنامه آنها شدم. از اينكه در آستانه ماه...خـاطـرات احمـد احمـد (69)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۹)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى بوى تعفن و مقاومتپانزده روز يا بيشتر در بيمارستان شهربانى بسترى بودم، ولى همچنان درد مىكشيدم. كار ويژهاى براى معالجهام جز تزريق چند آمپول مسكن صورت نداده بودند. گلولهها هنوز در بدنم بود. بدنم در تب مىسوخت. زخمهايم بوى چرك گرفته بود. روزى به دكتر جواد هيئت(1) ـ رئيس بخش جراحى بيمارستان ـ گزارشى مىرسد كه بوى تعفن در طبقه ما پخش شده است. او براى بازرسى...خـاطـرات احمـد احمـد (68)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۸)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى بيمارستان شهربانى پس از ورود به بيمارستان، مرا روى برانكارد گذاشتند. مأمورين فرصت را از دست نمىدادند و مدام مىپرسيدند: «اسمت چيست؟» وقتى فشار سؤالات آنها زياد مىشد، من از حال مىرفتم. آنها با شيوههاى مخصوص به خود، مثلاً با كشيدن چند مو يا زدن سيلى، به هوشم مىآوردند. پس از دقايقى برانكارد را به سوى اتاق عمل هل دادند. از اينكه عمل در چه شرايطى، با چه كادرى...خـاطـرات احمـد احمـد (67)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۷)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى درگيرى با ساواك پس از جدايى كامل از محسن طريقت در اواخر سال 54، ارتباطاتم با ميثم و دوستانش وسيعتر شد. لازم بود كه در شرايط جديد، از وضعيت خودم بيشتر مراقبت كنم. لذا در همه جا و هر لحظه كپسول سيانور و كلت كمرى 65/7 با خود همراه داشتم. حتى موقع خواب كلتم را از ضامن خارج كرده و زير بالش مىگذاشتم.سال 55 با نگرانيها و تشويشهاى خاص خود فرا رسيد. نگرانى از خيانت طريقت و...خـاطـرات احمـد احمـد (66)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۶)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى «فرج نزديك است» براى تقويت و قوام فعاليتها و تحركات، شهيد اندرزگو افراد همفكر و مسلمان را دور هم جمع مىكرد و آنها را به هم پيوند مىداد. از اين رو شهيد مجيد توسلى حجتى (1) را با نام مستعار ميثم، به من معرفى كرد، تا از طريق او با گروه موحدين همكارى كنم. اندرزگو گفت: «احمد! اينها هم جوانند و هم از سازمان مجاهدين بريدهاند. البته درجه همكارى آنها، در حد شما نبوده،...خـاطـرات احمـد احمـد (65)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۵)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى كشف يك جنايتپس از جدايى از سازمان و ارتباط با شهيد اندرزگو، روزى به پول احتياج پيدا كردم. تصميم گرفتم كه به آخرين خانه تيمى كه در خيابان گرگان اجاره كرده بودم، مراجعه و وديعهاى كه نزد صاحبخانه داشتم بگيرم. از اين رو سر ظهر به قهوهخانهاى كه متعلق به مالك و در خيابان مازندران بود رفتم. مالك تا مرا ديد، سلام و احوالپرسى گرمى كرد و گفت: «كجايى آقاى اكبرى؟» گفتم:...خـاطـرات احمـد احمـد (64)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۴)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى در همان جلسه اول وقايع خيانتبارى را كه از سرم گذشته بود شرح دادم. از نحوه برخورد و كلام او دريافتم كه وى مطلعتر از من است. به حاج آقا گفتم كه اكنون من كاملاً از سازمان به صورت تشكيلاتى جدا شدهام و در معرض تهديد سازمان و ساواك هستم. هر لحظه امكان درگيرى و يا ترور من وجود دارد. شهيد اندرزگو گفت: «احمد! نگران نباش، با خدا باش، به خدا توكل كن. آقا [حضرت امام خمينى]...خـاطـرات احمـد احمـد (63)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۳)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى تُندر ارتباط با شهيد اندرزگو پس از جدايى از سازمان و انتقال اسباب و اثاثيهام به خانه خيابان معزالسلطان، همينطور كه بى هدف در خيابانها قدم مىزدم، تصميم گرفتم به نزد حاج صادق اسلامى بروم. پس از سلاموعليك؛ شرح ماوقع، فعاليتها و ملاقاتهاى چند روز گذشتهام را به حاج آقا اسلامى گزارش دادم. از عمل سازمان نسبت به جداسازى من و همسرم اظهار تألم و تأسف كردم. حاج......
49
...