اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-18
در اوایل جنگ نظامیان عراقی بسیار خوش میگذراندند. آنقدر آسودهخاطر بودند که فرماندهان در مقر فرماندهی شبها ضیافت میدادند. یکبار در یکی از همین ضیافتها که در واحد ستوان طه عبدالله برپا بود خود این افسر جنایتکار رفت و دو رأس گاو که متعلق به روستاییان منطقه عینخوش بود آورد و با کمک سربازهای آشپزخانه آنها را سر برید و بساط عیش و نوش فرماندهان واحدهای دیگر را مهیا کرد.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-17
در روزهای اول جنگ که روستاهای بیدفاع مرزی شما یکی پس از دیگری به تسخیر ارتش عراق در میآمد و بسیاری از سکنۀ روستاها در دشت و بیابان آواره میشدند، سرهنگ هشام فخری دستور ویرانی روستاها را یکی پس از دیگری صادر میکرد. من در قریۀ شیخ حسن بودم که این سرهنگ دستور داد بلدوزرها به کار بیفتند و تمام این قریه را با خاک یکسان کنند. هر چه خواستند کردند و چیزی از قریۀ شیخ حسن نماند ـ حتی حسینیۀ بزرگ آن قریه و لوازمش به تاراج رفت. مدتی رانندۀ یک افسر بعثی بودم. نام او طه عبدالله بود. او هنوز زنده است. یک هفته قبل از عملیات فتحالمبین به بغداد فراخوانده شداسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-16
...وقتی این صحنهها را مشاهده کردم اولین چیزی که به خاطرم آمد بیچارگی و ستمدیدگی ملت مسلمان عراق بود و بعد پستی و وقاحت صدام. صدام حسین با این تبلیغات دروغین توانسته است به مردم بقبولاند که ارتش و جنگ قادسیهاش رو به پیروزی است. او از کشورهای منطقه باج میگیرد و به آنها میگوید که به نیابت از طرف ایشان وارد این جنگ شده است. آنها بیمحابا نیازمندیهای نظامی و غیرنظامی قادسیه صدام حسین را فراهم میکنند. تأسفآور است که حکام کشورهای به اصطلاح مسلمان با ساز استکبار جهانی و مولود نامشروعش صهیونیسم میرقصند و با صدام حسین جانی شریک جرم هستند.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-15
از ظواهر امر کاملاً پیدا بود که فیلمبرداری از روی نقشۀ قبلی است. آنها به تهیۀ آن مقدار فیلم اکتفا نکردند. فرماندهان، طرح یک حالت تهاجمی را در اختیار فرماندهان جزء قرار دادند. طبق این برنامه یک گروه از سربازان خوشقامت را با سرووضع آراسته و با تمام تجهیزات آماده کردند و به آنها دستور دادند که به حالت تهاجمی و جنگی حرکت کنند. آنها دستورات را اجرا کردند. صحنهها گاهی آنقدر مضحک بود که حتی سربازان هم خندهشان گرفته بود. فیلمبرداران آن صحنه را گرفتند و رفتند.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-14
یادم نمیرود روزی در جبهه که بودیم مختصات یک هدف را به توپخانۀ ما دادند. برنامه این بود که آتش سنگین روی هدف مورد نظر اجرا کنیم. این کار انجام شد. در وهلۀ اول پنداشتیم که هدف، محل تجمع نفرات یا یکی از انبارهای مهمات شماست ولی چند روز بعد دریافتیم که هدف مسجد جامع سوسنگرد، یعنی خانۀ خدا، بوده است. فرماندهان ردۀ بالا در جواب سؤال ما گفتند که خمینی گفته است «مسجد سنگر است.» و سنگر دشمن باید درهم کوبیده شود.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-13
این جنگ ناجوانمردانه جنگ سادهای نیست و به سهولت نمیتوان از اهداف آن گذر کرد و آرمانهای دشمنان اسلام را ندیده گرفت ـ آرمانهایی که برای ریشهکن کردن اسلام است و سرکوب هر گونه گرایش به اسلام و جلوگیری از گسترش روزافزون آن در میان ملل مسلمان و اقوام محروم این دنیا. میدانید که سیاستمداران حزب بعث هنگامی که دریافتند انقلاب اسلامی اساس و پایه وجودشان را تهدید میکند و دیر یا زود دامن بسیاری از حکام مرتجع منطقه را خواهد گرفت شعله جنگ را افروختند.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-12
…او دوباره تکرار کرد: «هیچ ترسی نداشته باشید. شما برادران ما هستید.» دلگرم به آن سپاهی گفتم: »من پزشک هستم، زخمیهای ما احتیاج شدید به مواظبت و مداوا دارند.» سپاهی گفت: «شما زخمیهایتان را مداوا کنید.» گفتم: «دارو و وسایل لازم کم داریم و باید از انبار مخصوص بیاورم.» به اتفاق آن سپاهی و چند تن دیگر از افراد که جراحات سطحی داشتند از چادر بیرون آمدیم و به طرف انبار داروها رفتیم. هر چه لازم بود همراه آوردم. هنگام برداشتن دارو از انبار به آن سپاهی گفتم اجازه بدهید لباسها و لوازم شخصی خودم را هم بردارم. جوانک گفت: «شما آزادید هر کاری که میخواهید انجام دهید و هر چه لازم دارید از انبار بردارید.»اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-11
حمله رزمندگان شما آغاز شده بود و افراد ارتش ما تلفات قابل توجهی را متحمل شده بودند و ناچار دست به عقبنشینی زده و عده زیادی ههم به اسارت در آمده بودند. سربازان دلیر قادسیه صدام آنقدر عقبنشینی کرده بودند و رزمندگان شما آنقدر جلو آمده بودند که چادر بزرگ بهداری در برد سلاحهای سنگین و سبک شما قرار گرفته بود. داخل چادر بزرگ بهداری مملو از افراد مجروح و زخمی بود. همه هراسان بودند و نمیدانستند چکار کنند. وقتی که چند تن از مجروحان تازه خبر آوردند که در محاصره هستیم، با شنیدن این خبر، دلم آرام گرفت، اما تلاطم چشمگیری بین مجروحین و کادر پزشکی افتاد و هر کدام میخواستند از هر طرف که میتوانند بگریزند.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-10
وقتی دود و غبار خوابید آن سرباز هم خوابیده بود. همه جمع سالم بودند بدون این که کوچکترین صدمهای دیده باشند. فقط آن سرباز فحاش و شجاع صدام حسین در میان خاک و خون خفته بود. در آنجا به سربازان گفتم: «در هلاکت و تلف شدن این مرد عبرتهایی نهفته است.» و گفتم: «چرا از میان این جمع فقط این یک نفر باید هلاک بشود؟» و جواب را برایشان روشن کردم و گفتم که قرآن میگوید... «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی...» «ای پیامبر، کفار با دست تو کشته نشدند بلکه این خدا بود که این کفار را کشت.»اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-9
در تاریخ 1981/11/23 از طرف دولت عراق به خدمت احتیاط فراخوانده شدم. اگر حمل بر خودستایی نباشد چون کمی اهل مطالعه هستم از روز اول جنگ همه جوانب آن را دریافت کرده بودم و میدانستم که این جنگ به چه انگیزهای از طرف شخص صدام حسین که مجری فرامین بعضی از دولتهای منطقه و استکبار جهانی است شروع شده است. لذا در مقام آن بودم که به هر طریق از آمدن به جنگ طفره بروم. حتی تعارض کردم اما تلاشم بینتیجه ماند و باید هم بینتیجه میماند زیرا ما از آمدن به جبهه ناگزیریم و هیچ عذر و بهانهای قابل قبول بعثیون نیست و به هر طریق باید مطیع فرامین حیوانی آنان بود....
9
...
آخرین مطالب
پربازدیدها
- از نادیده گرفتنِ حقوق راوی تا اِعمال سلیقه در متن
- مرجعیت علمی و صنفی؛ چشمانداز انجمن تاریخ شفاهی ایران
- تلاش گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، برای تأسیس رشته تاریخ شفاهی
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97
- خاطرات محمد زقوت
- ما منتظر صدای تاریخ شفاهی از دانشگاهها هستیم
- سیصدوپنجاهویکمین شب خاطره -2
- تمرکز تاریخ شفاهی بر جنگ تحمیلی، دلیل عدم توجه دانشگاهها