زیتون سرخ (48)

زیتون سرخ (۴۸) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. گفتم: «زائو من هستم!»از آنجا كه شكمم خيلي كوچك بود، اصلاً معلوم نبود كه باردارم. آن خانم با پرخاش گفت: «خانم ما را مسخره نكن، برويد بيرون!»ـ شما را به دينتان سوگند، بياييد مرا معاينه كنيد. بچه دارد به دنيا مي‌آيد. مرا معاينه كردند، ديدند راست...

زیتون سرخ (47)

زیتون سرخ (۴۷) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. با حالت حزين و خاصي اين سرود را مي‌خواندند. همان‌جا و در همان وقت از نظر روحي تغييري در خود حس كردم و دلم براي خدا و نماز خواندن تنگ شد. حقيقت اين است كه من از سال دوم دانشگاه در اهواز، نماز را رها كرده بودم. با شنيدن آن سرود مذهبي، باز نور خدا...

زیتون سرخ (46)

زیتون سرخ (۴۶) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. يك روز آذر مي‌خواست از خانه بيرون برود. به من گفت: «امروز تو پلو درست كن.» پلو را درست كردم اما هنگام ناهار معلوم شد به جاي نمك، پودر لباس‌شويي در برنج ريخته‌ام!پس از مدتي زخم پاي روزبه خوب شد و من بايد او را براي ساخت پاي مصنوعي به هلال‌احمر...

زیتون سرخ (45)

زیتون سرخ (۴۵) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. در اتاقي نشسته بودم و به سفره‌هاي نوروز سال‌هاي گذشته فكر مي‌كردم. آذر وارد اتاق شد و گفت: «چيز زيادي به سال‌تحويل نمانده. بيا پاي سفره هفت‌سين.»ـ من نمي‌آيم. عيد من امسال عزا شده!بغض گلويم را مي‌فشرد. احساس مي‌كردم تكه‌سنگي در گلويم گير...

زیتون سرخ (44)

زیتون سرخ (۴۴) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. روزبه را به خاله‌ام دادم و آن دو در بيمارستان ماندند. در مسير تهران به سوي شاهرود‏، حال خاصي داشتم. حال مرغي كه زنده‌زنده آن را در آب جوش گذاشته باشند و پرهايش را بكنند. گريه دل آدم را سبك و خنك مي‌كند. اما دست تقدير مرا حتي از گريه بر...

زیتون سرخ (43)

زیتون سرخ (۴۳) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. بايد با زندگي و واقعيت‌هاي تلخ آن جنگيد. گذشته براي تو تمام شده. به فكر‌ آينده باش. اگر بخواهي در برابر زندگي خودت را سست نشان بدهي، روزگار تو را خـُرد مي‌كند. استوار و مقاوم باش. سعي كن مثل شير بايستي و بچه‌هايت را بزرگ كني!» خسرو و فريبرز هم...

زیتون سرخ (42)

زیتون سرخ (۴۲) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. خانواده‌ام مرا كه ديدند به شدت گريستند. بيشتر از همه مادرم گريه مي‌كرد. چشمان پدرم هم سرخ بود. مادرم بعدها برايم تعريف كرد كه يك شب قبل از حادثه خواب ديده كه مادر مرحومش آمده و روزبه را بغل كرده تا با خودش ببرد. در خواب مادرم جلوي او را گرفته و...

زیتون سرخ (41)

زیتون سرخ (۴۱) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. با برانكاردي كه روي آن خوابيده بودم مرا نزد روزبه بردند. بچه‌ام را به من دادند. او را بغل كردم و بوسيدم. دستم به پايش خورد، ديدم يك پا نداد. باز باورم نشد! صداي نفس‌هاي علي از پشت پرده‌اي كه آويزان بود به گوشم رسيد. خيالم راحت شد كه زنده است و...

زیتون سرخ (40)

زیتون سرخ (۴۰) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. علي و راننده را پشت وانت‌باري انداختند. فرياد زدم: «اين شوهرمن است! به دادش برسيد!»ـ خانم داريم مي‌بريم بيمارستان.ـ زنش را هم ببريد. اين مرد زخمي شوهر اوست.من و روزبه را جلوي تاكسي‌بار نشاندند. ماشين به راه افتاد. گريه روزبه آني قطع نمي‌شد....

زیتون سرخ (39)

زیتون سرخ (۳۹) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. اگر درست به خاطر داشته باشم شانزدهم آذرماه 1359 بود كه علي آمد و بعد رفت. كمي بعد از رفتن او متوجه شدم كه باردار هستم. تا بهمن‌ماه در شاهرود ماندم. در اين مدت روزبه با محمد، برادر علي، خيلي انس گرفته بود. محمد او را به گردش مي‌برد و سرگرمش...
...
61
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 107

سربازی در دسته من بود به نام عصام احمد. این سرباز خیلی مؤمن بود و به جمهوری اسلامی علاقه داشت. او بیشتر اوقات درباره مسائل سیاسی و مخصوصاً جنگ با من صحبت می‌کرد. شبی داخل سنگر نشسته بودیم و حرف می‌زدیم. هنوز چند روزی به حمله شما برای شکستن محاصره آبادان مانده بود. فکر می‌کنم پنج یا هفت روز. من از یک ماه و نیم پس از شروع جنگ تا روز آخر در همین جبهه بودم. آن شب عصام برایم خیلی حرف زد و دردل کرد. او از این که در جبهه بود به شدت ابراز بیزاری و تنفر می‌کرد. می‌گفت: «ما چطور با نیروهای ایرانی جنگ کنیم، حال آن‌که آنها مسلمانند و در کشورشان جمهوری اسلامی به پا کرده‌اند.