تلختر از زهرمار
دوران سربازی من، تلخترین دورهی زندگیام بود. در جایی خدمت میکردم به اسم پادگان فنی و حرفهای ذوب آهن. در آن زمان سربازان ناتوان از آنجا صف جمع و عملیات را به جای اینکه معاف کنند. میفرستادند به این پادگان که در حوالی کارخانه ذوب آهن دایر شده بود و از آن بیچارهها به عنوان کارگر ساده در کارخانه بهره میگرفتند.نغمهها و کابوسهای سربازی
سربازی که تمام شد، اما یک کابوس تکرار شونده تمامی نداشت: بارها خواب میدیدم که دوباره رفتهام سربازی. خیلیها معتقدند که حتی خاطرههای بد، با گذشت زمان تلخیشان را از دست میدهند و گاه شیرین میشوند، اما این خواب تکراری در همه 36 سالی که از پایان سربازی گذشته، گاهی به شکل یک کابوس بر من آوار میشود.شهید چمران از دیدگاه یک همرزم زن
مهمترین عامل در محبوبیت و اینکه از ایشان مردی به قامت تاریخمان ساخت این بود که خودش هم عمل میکرد. یعنی با وجود اینکه سفارش میکرد خودش هم اول عمل میکرد. این بهترین شکل بود که بر روی بچهها تأثیر میگذاشت.روزهای انقلاب در یادداشتهای منتشرنشده شاهرخ مسکوب
دیروز اول محرم بود. پریشب حدود ساعت 30/9، نیمساعتی بعد از منع عبور و مرور، سروصدا و همهمهای شنیدیم. با گیتا رفتیم بالای پشتبام چون صدا از آنجاها میآمد ... بالا که رفتیم همسایهها را دیدم که شعار میدادند. از دور، از سیصد، چهارصد متری هم صدای تیر تفنگ و مسلسل میآمد.خدا از سر تقصیرات من بگذرد
اعتراف، همیشه جذابیت ژورنالیستی دارد. به خصوص اگر بفهمیم معترف، سر ما که مخاطب باشیم کلاه گذاشته و روزگاری داستانهای خودش را به جای داستان خارجی به ما قالب کرده؛ به خصوص اگر بفهمیم دست بر قضا همان معترف حالا محمدحسن شهسواری رماننویس شده.پشت خطوط دشمن
نیروهای یگان فنی و جهاد، بخصوص رانندههای لودر و بولدوزر، جزو نیروهای خط شکن جبهه بودند. یعنی کنار بقیه بچه هایی که راه را برای عملیات هموار می کردند، به دل خطوط دشمن می زدند. همیشه قبل از شروع عملیات، نیروهای فنی باید به جلو می رفتند و مسیرهایی را انتخاب می کردند که در حین عملیات بتوانند در اسرع وقت خودشان را به مناطق سوق الجیشی برسانند و خاکریزهای عملیات را بزنند.عکسی که جان صدها عراقی را نجات داد
سال 1332، 7 ساله بودم که از آمل به تهران آمدم. 6 ـ 5 ماه در پارچهفروشی، کارگاه کفشسازی، صندوقسازی و خیاطی کار کردم. در خیاطی که بودم، یک روز صاحبکارم به من گفت: تو خیلی کوچکی و نگرانم وقتی میروی قهوهخانه برای من چای بیاوری، بروی زیر ماشین؛ برای همین من را برد به عکاسی ساحل در میدان فوزیه (امام حسین) که کنار قهوهخانه بود. آنجا جادوی عکاسی تحت تأثیرم قرار داد و از همانجا عکاسی را شروع کردم.سلام خرمشهر! سلام رضا، سلام حمید، سلام قادر...
عملیات بیتالمقدس به مرحله چهارم خود رسیده بود. عراق دیگر برگی برای برنده شدن نداشت که به میدان بکوبد. ساعت 22 و 30 دقیقه روز اول خرداد، نیروهای ایران با رمز «بسم الله القاسم الجبارین، یا محمد بن عبدالله (ع)» به سمت عراقیها هجوم بردند و در اولین حرکت ارتباط یگانهای عراقی را از هم گسیختند. این گسیختگی برای عراقیها حکم پریدن از روی لبه پرتگاه به ته دره را داشت. فرار افسران و درجه داران و تسلیم شدن داوطلبانه سربازان عراقی گویای صحت پیشبینی سقوط بود.چند بُرش از دفتر خاطرات اندری تارکوفسکی
«دفتر خاطرات» آندری تارکوفسکی خاطرات 16 سال پایانی زندگی اوست. کارگردان 38 ساله است، تاکنون دو فیلم «کودکی ایوان» (برندهی شیر طلای ونیز) و «آندری روبلف» را در کارنامه دارد، و در آستانهی شروع فیلمبرداری «سولاریس» است. تارکوفسکی از سال 1970 تصمیم به نوشتن خاطرات خصوصیاش میگیرد؛صنایع نظامی تهران در خاطرات محمد عرب
پس از استقرار همه ارکان حکومتی کشور در تهران قدیم، تسلیحات نظامی متناسب با امکانات و مقتضای روز مانند دیگر فناوری های صنعتی در این شهر متمرکز گردید و شکل و شمایل پایتخت ایران را دگرگون ساخت. از پادگان ها و مراکز صنعتی و زاغه های مهمات گرفته تا رسیدگی به امور اداری و مالی این مجموعه، هر یک در شناسایی تاریخ شهری اهمیت به سزایی دارد. در این جا با بیان گوشه ای از خاطرات حاج محمد عرب از مدیران سابق صنایع نظامی ایران از 1327 تا 1353 به قسمتی از قصه تحول صنایع نظامی اشاره خواهد شد....
54
...
آخرین مطالب
پربازدیدها
شانههای زخمی خاکریز - 5
اولین دژبانی سر راه ـ صالحآباد ـ اولین ایستگاه صلواتی هم بود. شربتی خوردیم و بعد مستقیم حرکت کردیم به طرف مهران که هنوز التهاب عملیات چند هفته پیش والفجر ـ 3 را در خود داشت. تپه «کلهقندی» آنجا بود. بچههای لشکر 27 در این تپه عملیات کرده بودند. تعریف میکردند: وقتی عملیات شد، عراقیها در محاصره قرار گرفتند. مدتی که گذشت وضع بسیار بدی پیدا کردند، به طوری که با هلیکوپتر برایشان غذا میآوردند.






