آیت الله طالقانی در مسجد هدایت

بی تردید یکی از مساجدی که پیش از انقلاب اسلامی نقش مهمی در فعالیت های مذهبی سیاسی داشته است مسجد هدابت تهران در نزدیکی جمهوری و لاله زار است. انتشار کتاب دوم مسجد هدایت تهران در دو جلد از سوی مرکز بررسی اسناد تاریخی و ارائه ده‌ها سند در خصوص فعالیت های این مسجد فرصتی تازه برای بررسی نقش برجسته این مسجد در دهه های گذشته است.

مکتب حزب الله در خاطرات نبی‌الله زواره

نبی‌الله (امیر) زواره، پسرخاله شهید حاج اصغر اکبری(1) است. وی یکی از سه چهار نفر اصلی و بنیانگذار مکتب حزب الله شهرری در سال های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی بوده و بالطبع روایت وی از این جمع مذهبی و مبارزاتی که ده ها شهید، جانباز و آزاده را تقدیم انقلاب و دفاع مقدس کرد، در نوع خود شنیدنی و البته معتبر است.

خاطره‌ شهید صیاد شیرازی از عملیات مرصاد

نیمه شب چهارم تیرماه بود و تا ساعت یک ونیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است. ساعت 5 به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تاکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است.

خاطراتی از جنگ جهانی دوم درمصاحبه‌های تاریخ شفاهی سازمان اسناد و کتابخانة ملی ایران

مصاحبه با رجال سیاسی و فرهنگی ایران و ثبت خاطراتی از جنگ جهانی دوم- که از سال 1373 در ادارة آرشیو شفاهی (گروه اطلاع رسانی منابع دیداری ـ شنیداری کنونی) سازمان اسناد و کتابخانة ملی ایران انجام شده- دربردارندة مصاحبه با بزرگانی نظیر:

یاد کودکی 3- خاطره دکتر جواد حمیدی

...اولین روزی که به مدرسه رفتم، معلم یک کتاب الفبایی را به من داد و گفت که «از روی الفبا بنویس، ببینم بلدی بنویسی». وقتی نوشتم، از پشت با لگد من را زد؛ خوردم زمین و از دماغم خون آمد. خیلی ناراحت و گرفته شدم.

خاطره ای درباره دکتر مصدق

در سال 1321 به دانشگاه منتقل شدم و تا سال 1334 که دکتر سیاسی رئیس دانشگاه بود در آن اداره کار کردم (تدریس علاوه بر کار اداری بود). شجاعت او را، به خصوص در دوره سقوط دکتر مصدق و روی کار آمدن سپهبد زاهدی، جداً می پسندیدم و او هم رفتار مرا که در همان سطح بود می پسندید.

مکتب حزب الله در خاطرات سیدعلی میرفتاح (2)

قسمت اول این مطلب را پیش تر از نظر گذراندیم. ... آن جمع به دلیل رفتن اصغر‌آقا از هم پاشید و نخ که از بین رفت، بقیه پراکنده شدند، ضمن این‌که هر کسی هم کاری داشت و قرار بود که وظیفه‌ای را انجام دهد. مدارس هم باز شد و انقلاب شرایط تند و سریعی را طی می‌کرد و هر روز یک اتفاق تازه، هر روز یک ماجرا، یک راه‌پیمایی و درگیری، این باعث می‌شد که هر کس به‌دنبال کار خودش برود.

یاد کودکی 2- خاطره ی هوشنگ گلشیری

ما، در یک خانواده ی کارگری بودیم که دو تا اتاق و گاهی سه اتاق داشت. در راه مدرسه- که می آمدیم- بیش‌تر پابرهنه بودیم یا کمی که بزرگ تر شده بودیم، کفش چوبی به اسم کرکاپ می پوشیدیم. بیشتر محله‌های بازی، اطراف خانه‌ها بود.

تظاهرات خودجوش در 21 بهمن 1357

روز 21 بهمن، از صبح تا شب همه در خیابان بودیم. عصر آن روز میهمان داشتیم. خبر آوردند که مردم به پادگان جمشیدیه در خیابان فاطمی حمله کرده و اسلحه‌ها را برده‌اند. به مهمانانمان گفتیم برویم تماشا. وقتی که به پادگان رسیدیم، دیدیم که مردم از آنجا بیرون می‌آیند و تفنگ و فشنگ و تجهیزات نظامی در دست دارند.

نماز جماعت در خیابان

روز 21 بهمن امام(ره) دستور دادند مردم ساعت 4:30 به خیابان‌ها بریزند و جمعیت به داخل خیابان‌ها ریخت و هنگام مغرب نماز را در خیابان خواندیم. در خیابان شهباز برای نماز ایستادیم، در حالی که قسمت عمده‌ی این خیابان را زن و مرد پر کرده بودند.
...
54
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 107

سربازی در دسته من بود به نام عصام احمد. این سرباز خیلی مؤمن بود و به جمهوری اسلامی علاقه داشت. او بیشتر اوقات درباره مسائل سیاسی و مخصوصاً جنگ با من صحبت می‌کرد. شبی داخل سنگر نشسته بودیم و حرف می‌زدیم. هنوز چند روزی به حمله شما برای شکستن محاصره آبادان مانده بود. فکر می‌کنم پنج یا هفت روز. من از یک ماه و نیم پس از شروع جنگ تا روز آخر در همین جبهه بودم. آن شب عصام برایم خیلی حرف زد و دردل کرد. او از این که در جبهه بود به شدت ابراز بیزاری و تنفر می‌کرد. می‌گفت: «ما چطور با نیروهای ایرانی جنگ کنیم، حال آن‌که آنها مسلمانند و در کشورشان جمهوری اسلامی به پا کرده‌اند.