چشم در چشم آنان(5)

با اینکه گاهی ترس بر من غلبه می‌کرد، امّا آرامش عجیبی در ظاهرم بود که آنها نمی‌توانستند به راز درونم پی ببرند و همین مسئله آنها را بیشتر ناراحت می‌کرد. آن روز دوبار مرا برای بازجویی بردند. سعی می‌کردم تا آنجا که امکان دارد صحبت‌هایم شبیه به هم باشد. چون آنها آن‌قدر بازجویی می‌کردند تا تضادی پیدا کنند و همان را وسیله قرار بدهند.

چشم در چشم آنان(4)

فرمانده آمد. پرسید: «عربی بلدی؟» گفتم: «نه.» مترجمی را به اسم علی آوردند که شکم خیلی بزرگی داشت. با احترام سلام کرد. فرمانده شروع کرد به سؤال کردن. و از سؤال‌هایش به نظر می‌رسید که بعثی نباشد. می‌گفت: «شما چطور مسلمانی هستید و قرآن می‌خوانید، ولی عربی بلد نیستید.»

چشم در چشم آنان(3)

دستور داد دست‌ها و پاهام را بستند. در آن لحظه مسئله برایم مبهم بود. سعی می‌کردم به آینده فکر نکنم. وقتی خواست چشمم را ببندد، گفتم: «بدهید خودم ببندم.» می‌خواستم طوری ببندم که دید داشته باشم. یک سرباز آمد چیزی نگفت. آن یکی آمد گفت: «شل بستی، محکم ببند.» و یک نوار دیگر آورد و گفت ببندم رویش.

چشم در چشم آنان(2)

آن شب نوزدهم مهر[1359] بود. ما داشتیم مطب دکتر کلانتری را آماده می‌کردیم که قاسم و ناصر، از بچّه‌های خرمشهر آمدند و گفتند: «اینجا استحکام ندارد و نمی‌توانید بمانید.» یکی از آنها ما را به خانه خود برد و گفت: «خانه در اختیار شماست.» یکی از اتاق‌ها را به صورت درمانگاه درست کردیم. تعدادی نیرو هم از تهران آمده بودند. در کل نیروی امدادگر زیاد بود،‌ ولی بین آنها فقط من زن بودم و به‌ندرت آنجا زن دیده می‌شد.

چشم در چشم آنان(1)

خاطرات فاطمه ناهیدی که در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران 4 سال اسیر بود را می‌خوانیم. دفتر ادبیات و هنر مقاومت این کتاب را در سال 1375 برای نخستین بار منتشر کرد. «چشم در چشم آنان» سیصدوچهل‌وسومین کتاب منتشر شده توسط این دفتر و پنجاه‌وچهارمین اثر منتشر شده با محوریت خاطرات آزادگان دفاع مقدس در این مجموعه است.

نظریه تاریخ شفاهی (94/پایانی)

یکی از شیوه‌هایی که مورخان شفاهی به نیت سنگین کردن کفه ترازو از پژوهشگر به نفع پاسخگو به کار بسته‌اند، مردمی کردن بازده طرح است. توانایی انتشار مواد و مصالح تاریخ شفاهی شامل فایل الکترونیکی و متن پیاده‌شده آن از طریق درج در اینترنت به سوژه تازه‌ای برای بحث درباره دسترسی‌پذیری و مالکیت تبدیل شده است. تاریخ شفاهی به برکت انقلاب دیجیتالی به دنیای جدیدی پرتاب شده که تقریباً به هر کسی اجازه می‌دهد به مدد ضبط‌صوت و دوربین‌های نسبتاً ارزان‌قیمت و ساده وارد عرصه تاریخ شفاهی شود، و در صورتی که دستاورد نهایی پروژه روی وب‌سایتی قرار گیرد دستیابی عده زیادتری را به آن ممکن می‌سازد، در حالی که این امکان در مورد آرشیوهای سنتی فراهم نیست.

نظریه تاریخ شفاهی (93)

تاریخ شفاهی یا اشاعه روایت‌های شفاهی به اندازه‌ای در روح و جان زندگی روزمره فلسطینیان رسوخ کرده که به قول دایانا آلن: «زنده نگه داشتن خاطره رویدادها و مصایب جنگ 1948 به سنت جاری فلسطینی تبدیل شده است؛ سنتی که خاطرات شخصی را با بزرگداشت‌هایی مبتنی بر جنبه‌های آموزشی به هم می‌آمیزد.

نظریه تاریخ شفاهی (92)

امروزه در رویه تاریخ شفاهی بیش از آنکه توانمندسازی مورد تأکید قرار گیرد بر حمایتگری اصرار می‌شود. شِرنا گلاک از تحقیقات خود در میان زنان فلسطینی سرزمین‌های اشغالی کمک گرفته و تفاوت این دو مفهوم را به زیبایی توصیف نموده است. وی در نخستین پروژه‌های تاریخ شفاهی‌اش «بیش از هر چیز علاقه داشت صدای مصاحبه‌شوندگانش را به گوش دیگران برساند.»

نظریه تاریخ شفاهی (91)

یان والمزلی، یکی از پژوهشگران برجسته حوزه تاریخ شفاهیِ معلولان است که پیشگام مشارکت دادن عملیاتیِ پاسخگویان در فعل و انفعالات پروژه تحقیقاتی‌اش شد. قصد او این بود که پاسخگویان معلول را با ضرورت‌های ویژه پژوهش خود آشنا سازد و آنها را با مسیر و مراحل پروژه همگام و سازگار نماید.

نظریه تاریخ شفاهی (90)

شایسته است مواد و مصالح مصاحبه را در اختیار مصاحبه‌شوندگان هم بگذاریم تا دست کم فرصت مطالعه متن پیاده‌شده مصاحبه برای تصحیح اشتباهات احتمالی، از آنان دریغ نشود و اجازه نهایی برای استفاده پژوهشگر از آن متن را خودشان بدهند. بسیاری از ما با نارضایتی پاسخگوی‌مان از متن پیاده‌شده مصاحبه و خودداری او از امضای برگه ترخیص[5] مواجه شده‌ایم، اما این همان بهایی است که در قبال سهیم کردن پاسخگو در مراحل پروژه تاریخ شفاهی باید بپردازیم.
...
38
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.