خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمدجواد پیشوایی

یادی از حج خونین 1366

چشم باز کردم دیدم در کنار کشته‌ها و زخمی‌ها روی زمین افتاده‌ام و شب شده و تقریباً نسیم خنکی می‌وزد خوشحال شدم که زنده‌ام از جا بلند شدم مشاهده کردم عمامه به سر ندارم. پا برهنه هستم. فقط یک پیراهن عربی و همیان پول همراهم هست. دیدم شرطه‌ها و مأمورین پلیس حتی بعضی از لباس شخصی‌ها چوب‌های بلند به دست دارند و مردم و ایرانی‌ها را می‌زنند. به سرعت حرکت کردم تا وارد منزلی که قافله فلسطینی‌ها آن‌جا ساکن بودند بروم چون آن‌ها ایرانی‌ها را پناه می‌دادند و نزدیک میدان معابد بود یکی از آن مأمورین با چوب‌دستی خود محکم به سرم زد...

خاطرات ایران ترابی درباره تأسیس جهاد سازندگی

به دستور امام، جهاد سازندگی برای آبادی کشور و رساندن امکانات به مناطق محروم تأسیس شد. در دانشگاه‌ها هم جهاد دانشگاهی و کمیته پزشکی تشکیل شد. من در جلسات انجمن و از طریق دکتر الیاسی و دکتر حسنی با جهاد سازندگی آشنا شدم و به تیم جهاد پزشکی، که به سرپرستی دکتر الیاسی تشکیل شده بود، پیوستم. جهاد، دارو و ماشین در اختیارمان می‌گذاشت. هر جمعه به یکی از روستاهای جنوب یا شرق تهران می‌رفتیم. من و دکتر الیاسی و دکتر حسنی اعضای ثابت تیم پزشکی بودیم و بقیه، مثل دکتر منتظری و دکتر کرملو، خانم قادری و خانم اشتری یک هفته در میان می‌آمدند.

برشی از یادداشت‌های روزانه اشرف‌السادات سیستانی

در گوشه‌ای نشسته‌ام و به خطبه نماز گوش می‌کنم که خبرنگاری آلمانی جلویم سبز می‌شود؛ به همراه یک مترجم که دانشجوی ایرانی است. خبرنگار از من سؤال می‌کند: «شما مادر شهید هستی؟» ـ بله. ـ عکسی از شهیدت داری؟ ـ پوستری از او همراهم است. وقتی پوستر را نشانش می‌دهم،‌ بی‌اجازه، از من عکس می‌گیرد...

رادیو آبادان و قصه پُر غصه خرمشهر

احسای غم و غربت بچه‌های خرمشهری را شاید بعد از خودشان هیچ‌کس به اندازه ما آبادانی‌ها درک نمی‌کرد، چون ما هم در محاصره بودیم و ممکن بود هر آن آبادان عزیز ما هم به سرنوشت دردناک خرمشهر دچار شود. یار و مونس هم بودیم. آن‌ها دل‌خوش بودند که در کنار یاران آبادانی‌شان هستند و بچه‌های آبادان هم خوش‌حال که در کنار بچه‌های خرمشهر به سر می‌برند. وظیفه خود می‌دانستیم و تلاش می‌کردیم که به هر نحو، بچه‌های خرمشهر را با انگیزه‌تر، امیدوارتر و سرحال‌تر کنیم تا زمانی که دست در دست هم بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم.

نقش خبرنگاران و کارکنان رادیو آبادان در پوشش اخبار آزادسازی خرمشهر

خرمشهر تقریباً ساعت 10:30 صبح روز سوم خرداد ماه 1361 آزاد شد. خوشبختانه مدیرکل مرکز جناب آقای صفدری از عملیات فتح‌المبین موفق شده بود، بی‌سیم‌هایی را تهیه و توسط مهندس سنگ‌تراش از مسئولین فنی مرکز، روی مشاین‌های مأموریتی مرکز نصب کند. ساعت حول‌وحوش 11 صبح آن روز بود که جعفر طالبی روی خط بی‌سیم آمد و اعلام کرد: «خرمشهر آزاد شد.»

گزیده‌ای از خاطرات عبدالله صالحی

ششم مهر [1359]، در کوچه‌پس‌کوچه‌های محله طالقانی [خرمشهر]، با نفربرهای توپ‌دار عراقی درگیر بودیم. سرعت‌عمل مهم بود. دیر می‌جنبیدیم، توپ روی نفربر ما را می‌زد. گاهی پشت پیچ کوچه‌ها کمین می‌کردم تا بتوانم عراقی‌ها را غافلگیر کنم. در یکی از همین کمین‌ها، خودرو را خاموش کردم تا صدایش را نشنوند. منتظر بودم تا سروکله نفربر از سر کوچه پیدا شود. از کوچه کناری صدای گریه می‌آمد. هنوز بعضی از خانواده‌ها از شهر نرفته بودند. خودرو را روشن کردم و آرام آرام رفتم سر کوچه. بن‌بست بود.

سیصدوسی‌وسومین برنامه شب خاطره – 3

در ایامی که بختیار روی کار بود، با خودم گفتم که من باید یک کار انقلابی انجام دهم. در آن زمان «سرودِ خمینی ای امام» تازه پخش شده بود. شاه هم هنوز از کشور نرفته بود و فراری نشده بود. آن موقع هم ضبط‌های دیجیتالی و ریکوردر و اسپیکر نبود. با همان ضبط‌های آلبای بزرگ و نوار کاست، این سرود را چندباره پشت سر هم ضبط کردم و در زمانی که افسر نگهبان حفاظت از کاخ فرح و حلقه اول حفاظت از او بودم، این را با طناب از یک شاخه درخت آویزان کردم و دکمه روشن را زدم.

گزیده‌ای از خاطرات سردار سیدرحیم صفوی

در دهه سوم فروردین ماه سال 1359 سردار سرلشکر شهید پاسدار یوسف کلاهدوز،‌ قائم‌مقام فرمانده کل سپاه، از تهران تلفنی با اینجانب که در آن زمان فرمانده عملیات سپاه استان اصفهان بودم ـ تماس گرفت و دستور داد پیرو جلسه حضوری که در تهران با تو داشتیم شما با هر تعداد از پاسداران و بسیجیان اصفهان که می‌توانید برای مقابله با ضدانقلاب و آزادی سنندج و سایر شهرهای کردستان عازم شوید. او از سوابق من قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آگاهی داشت...

سیصدوسی‌وسومین برنامه شب خاطره - 2

سرتیپ هاشمی درباره خصوصیات فردی شهید مصطفوی صحبت کرد و گفت: من دوستی و توفیق همراهی با او را در 16 اردیبهشت سال1359، در سنگر و میدان مبارزه با ضد انقلاب در سنندج آغاز کردم. روز قبل از دیدن او، شهید صیاد شیرازی گفت قرار است یک گروه فردا بیایند و به شما ملحق شوند. ما روز سوم اردیبهشت 1359 همراه با شهید صیاد شیرازی و برادر رحیم‌‌صفوی و دوستان دیگر وارد سنندج شدیم.

سیصدوسی‌وسومین برنامه شب خاطره - 1

سیصدوسی‌وسومین برنامه شب خاطره، پنجشنبه ۵ اسفند1400 با حضور خانواده و هم‌رزمان شهید آزاده سیدعلی اکبر مصطفوی در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم از کتاب «هنوز هم خروشان» به قلم زهرا عابدی از انتشارات جنات فکه رونمایی شد. در ادامه مجری از دوست و هم‌رزم شهید مصطفوی، آقای قماشلوییان،‌ دعوت کرد تا از خاطراتی که در دوره اسارت در کنار او داشت بگوید.
...
17
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 96

آفتاب داشت غروب می‌کرد که پیرمرد و پسربچه در مقابل چشمان حیرت‌زده ما اسلحه‌ها را زمین گذاشتند، تیمم کردند و رو به قبله ایستاده نماز خواندند، انگار که در خانه‌اند. با طمأنینه و به آرامی نماز خواندند، در مقابل 550 نفر از نظامیان دشمن. نمی‌دانم خداوند چه قدرتی به نیروهای شما داده است که ذره‌ای ترس در دلشان نیست. بعد از تمام شدن نماز، پیرمرد سفارشات دیگری به ما کرد و گفت:‌ «به هیچ عنوان به کسی ساعت، پول، یا انگشتر ندهید. هر کس از شما خواست، بدانید که از رزمندگان اسلام نیست و بگویید که آن پیرمرد بسیجی به ما سفارش کرده است که به هیچ کس چیزی ندهیم. زیرا اینها لوازم شخصی است.»