روایت نیرهالسادات احتشام رضوی درباره ملاقات با شهید نواب صفوی
پس از سه روز از این اتفاق، به ما اطلاع دادند که به ملاقات آقای نواب برویم. من به همراه مادر آقای نواب، فاطمه، زهرا، خانواده آقای طهماسبی و واحدی به زندان عشرتآباد رفتیم. وقتی به آنجا رسیدیم، دیدیم که عدهای سرباز و نگهبان مسلح و آمادهباش را در آنجا مستقر کردهاند که دو تا زن میخواهند با یک مرد ملاقات کنند! و این برای من تعجبآور بود که آنان چقدر از آقای نواب در هراسند. برای ملاقات آقای نواب، ابتدا وارد اتاقی شدیم، در ایوان آن، عدهای ایستاده بودند و آقای نواب در آنجا نشسته بود و دستش به دست سربازی دستبند زده شده بود.خاطرات نجاتعلی اسکندری
در آخرین سال مأموریتم در مرزهای خوزستان، صدام حسین کویت را اشغال کرد و ملت عراق را درگیر جنگی ویرانگر کرد. این دقیقاً انعکاس اعمال و رفتارهای حاکمان کویت بود که جزیره بوبیان را در اختیار صدام قرار داده بودند تا در جنگ علیه ما استفاده کند؛ به علاوه کمکهای وسیع اقتصادی و تسلیحاتی که پول آن را کویت میپرداخت و به بغداد سرازیر میشد. حالا چوب خدا بر سرشان فرود آمده بود و امیر کویت همینقدر فرصت کرد که با دمپایی و لباس خواب سوار بر هلیکوپتر شود و از کاخش فرار کند تا سر از استخبارات بغداد در نیاورد.برشی از خاطرات دکتر صادق طباطبایی
نگرانی امام از وضع آیتالله سیدمحمدباقر صدر و تدابیر انتقال ایشان به ایران
شهید سیدمحمدباقر صدر نیز که از رشد مبارزات اسلامی در ایران به وجد آمده بود، پیوسته در مورد مسائل مبتلا به نهضت از ناحیه مبانی فقهی و حتی مسائل اولیه حکومت اسلامی سرگرم تدوین رسالات مختلف بود. ایشان همانطور که در جای دیگر گفتهام اصولاً نگرش حکومتی به فقه داشت و مسائل را بر اساس مصلحتهای سیال جامعه مورد دقت نظر قرار میداد. تألیفات ایشان در زمینه اصول بانکداری بدون ربا و اقتصاد اسلامی و همچنین مبانی نظری ایشان درباره جامعه و ارگانهای آن، قبلاً نشر یافته بود.سیصد و بیست و هشتمین برنامه شب خاطره - 2
روایت دلاوریهای نیروی هوایی
نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران سه ماهِ ابتدایی جنگ را با نیروی دریایی، هوایی و زمینیِ عراق جنگید. هیچ نیروی سطحیای در منطقه وجود نداشت. فکر کنید در یک خط، تانکهای عراقی روزی 10 کیلومتر به سمت اهواز حرکت میکردند. هواپیماهای اف 4 نیروی هوایی، موشک ماوِریکی را که از تانک، گرانتر است، به سمت تانک میزدند که جلوی این تانکهای عراقی را بگیرند.سیصد و بیست و هشتمین برنامه شب خاطره - 1
روایت اولین ساعات جنگ
هواپیمای من خیلی صدمه دیده بود. یکی از دوستانم که در بالای پایگاه به عنوان گشت هوایی پرواز میکرد به ما گفت این هواپیما خیلی صدمه دیده و اگر احتمالش هست، بیرون بپرید و هواپیما را ترک کنید. من با کسی که همراهم بود و خدا رحمتش کند بعداً شهید شد، مشورت کردم و قرار شد تا جایی که قابل پرواز باشد پرواز میکنیم. بعد از اینکه نشد بیرون میپریم و به هر حال تصمیم گرفتیم بنشینیم. وقتی خواستیم نزدیک فرودگاه بیاییم، به خاطر صدماتی که هواپیما دیده بود و سیستم هیدرولیکش از کار افتاده بود، چرخهای هواپیما پایین نمیآمد؛ بنابراین تصمیم گرفتیم بدون چرخ بنشینیم.سیصد و بیست و هفتمین برنامه شب خاطره - 2
ساخت دفتر مداحی در اسارت
عراقیها به موصل4 میگفتند اردوگاهِ خرابکارها. در هر اردوگاهی که حرکتی مذهبی انجام میشد، یک عده را جدا کرده و به این اردوگاه میآوردند. این باعث شده بود که موصل4 تبدیل به یک اردوگاهِ ناب و درجه یک شود که همه ما در آنجا یکدست بودیم. به همین دلیل آنجا جاسوس هم نداشتیم و فقط یک نفر از کادر منافقین در آنجا بود که او هم نمیتوانست کاری کند. پس از گذشت یک سال، یک روز نمایندگان صلیب سرخ که وارد اردوگاه شدند، آن منافق دوید و به دست و پای یکی از صلیب سرخیها افتاد و با التماس از او خواست که من را از اینجا ببرید. اینها با من کاری ندارند ولی نقشه میکشند تا من را بکشند!سیصد و بیست و هفتمین برنامه شب خاطره - 1
تأثیر عاشورا بر روحیه رزمندگان
رفتیم پاسگاه فرمانده گردان و توجیه شدیم و همراه یکی از افسران گروهان خواستیم که با جیپ برگردیم. راننده هم همراه ما نبود و من ناچار شدم خودم پشت فرمان بنشینم. ستوان جعفرزاده هم کنار من بود و در عقب جیپ، نویسنده گروهان ما که سربازی بود که نامهها را از پاسگاه گردان تحویل گرفت و همراه ما آمد. حالا هوا تاریک شده بود و پشت خط پدافندی که قرار است در نیمهشب عملیاتی صورت میگرفت، باید چراغخاموش میرفتیم. ما به صورت چراغخاموش که میرفتیم دیدیم یک تویوتا از یکی از این برادرهای رزمنده چراغش را روشن کرده و نور آن در چشمم افتاد.سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 3
واحد تبلیغات جبهه؛ تفکرِ روحیهساز
راوی سوم شب خاطره گفت: میدانید که تبلیغات و انتشارات از جذب نیرو تا اعزام، حمایت و پشتیبانی و روحیه، حتی تا شهادت، تشییع و تدفین و برگزاری مراسم دخالت داشتند. این نقش همچنان هم استمرار دارد. برادر آسودی فرمودند که بعثیان بر دیوار مسجد خرمشر نوشته بودن که آمدهایم بمانیم. به نظرم مکمل این جمله هم بایستی گفته بشود که بعد از فتح خرمشهر، رزمندههای ما زیر آن نوشتند که: آمدیم، نبودید.سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 2
نعمت حضور در کردستان
راوی دوم برنامه، اسماعیل محمودی در ابتدای صحبتش، کلامی از شهید دستغیب بیان کرد و گفت: زیر این آسمان کبود، عبادتی بالاتر از خدمت در کردستان نیست. شهید محمد بروجردی، مسیح کردستان، هم گفت: رفتن از کردستان، کفران نعمت است، اما رزمندگان چه کرده بودند در کردستان که اگر ما میخواستیم از آنجا برویم، کفران نعمت میکردیم؟ نخ تسبیح اطلاعات مختلفی که ما اکنون بعد از 35 سال از دفاع مقدس داریم، در دست سردار آسودی است که از وقت و دارایی خودش هزینه میکند و تمام همت خود را میگذارد که این خاطرات ثبت و ضبط شود.خاطرهای از نیرهالسادات احتشام رضوی
دستگیری و حبس مجدد آقای نواب (تیر 1330)
در سال 1330 ش. مجدداً آقای نواب را دستگیر کردند. در آن ایام، من در منزل آقای اکبری بودم. روزی که آقای نواب دستگیر شدند، روزنامهها با تیتر درشت نوشتند: «نواب صفوی دستگیر شد.» همزمان با آقای نواب حدود دوازده، سیزده نفر از اعضای رده بالای فداییان اسلام در زندان شهربانی بودند که معمولاً هر روز اعضای خانوادههایشان با آنان ملاقات میکردند. یک روز که رفته بودیم برای ملاقات، آقای شیخ مهدی حقپناه در صحن زندان علیه حکومت سخنرانی کرد و جمعیتی که بالغ بر دو هزار نفر از مردم و فداییان اسلام بود، شروع کردند به شعار دادن علیه حکومت. مأموران هم از آنها خواهش کردند، صحن زندان را ترک کنند تا به خانمها ملاقات بدهند....
19
...