برشی از یادداشتهای روزانه جنگ؛ آیتالله جمی
نمیدانم شاید بیش از چهار ماه باشد که موفق نشدهام به جبههها سر بزنم و امروز عازم این کارم. ساعت قریب 9 صبح برادر جوادی با دو نفر دیگر از برادران سپاه با جیپ لندرور آمدند. به اتفاق فرزندم مهدی و یکی از برادران پاسدار محافظم، برادر گلستانی و برادران جوادی و دو نفر دیگر به طرف جبهه فیاضی حرکت کردیم. ساعت 15/11 بعد از دیدن این جبهه به منزل برگشتیم. اما چه دیدهام و چگونه است وضع این جبهه و کارها که برادران کردهاند. افسوس که این هنر را ندارم که بتوانم مشاهدات [خود را]، آنطور که حس کردم، ترسیم نمایم.سیصدوسیوپنجمین برنامه شب خاطره -1
مدافعان سلامت
سیصدوسیو پنجمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 5 خرداد 1401 با حضور پزشکان و کادر مدافع سلامت در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم خانواده شهدای مدافع سلامت، کادر بهداشت و درمان پزشکی و جمعی از داوطلبان حوزه سلامت حضور یافتند و از خاطرات شروع و اوج بیماری کرونا گفتند. در ابتدا، مجری این برنامه شب خاطره را که بر محور «مدافعان سلامت» بود، پرمناسبتترین برنامه این روزها خواند و با گرامیداشت یاد و خاطره شهید ترور، سردار حسن صیاد خدایی، شهادت این سردار بزرگ را تسلیت گفت.سرگذشت ملا صالح قاری، مترجم اسرای ایرانی
شروع واقعی اسارت و شکنجۀ صالح
آن طور که بعدها فهمیدم، روال کارشان بدین شکل بود که هر چهل روز به محض آمدن اُسرای جدید گروهی از بخش فارسی رادیو، تلویزیون عراق میآمدند و با آنها مصاحبه میکردند. گویا چهل روز گذشته بود و ما شش نفر که تازهوارد بودیم، میبایست برای مصاحبه آماده میشدیم. صبح روز دوم بود. من و حبیب نگران از آنچه ممکن است بر سرمان بیاید، کنار پنجرۀ کوچک رو به حیاط ایستاده بودیم و صحبت میکردیم. ناگهان دروازۀ ورودی ساختمان با سروصدا باز شد و دو ماشین سواری داخل محوطۀ حیاط آمدند. چند نفر از آنها پیاده شدند و به طرف ساختمان اصلی رفتند. هر دو کنجکاو و ناراحت به ماشین و سرنشینانی که از آن پیاده شده بودند، نگاه میکردیم.پس از سالها اسارت
خاطرات منیژه لشکری
محرم سال 1374 بود. روز عاشورا وقتی از خواب بیدار شدم دیدم علی نیست. گفته بود میرود هیئت. بیانگیزه توی خانه چرخیدم. رفتم سر یخچال و یک لیوان شیر ریختم توی لیوان و تا نصفه خوردم. لیوان را روی اُپن رها کردم و رفتم به سمت کمد و لباس پوشیدم. به کاری که میخواستم بکنم مطمئن بودم. حسین عاشق امام حسین بود. به خاطر همین، اسم پسرمان را گذاشت علیاکبر و من هم مخالفتی نکردم.برشی از خاطرات منیژه لشکری
هشت سال میگذشت؛ هشت سال بیخبری و انتظار. نیروی هوایی میگفت: «حسین لشگری زنده است.» بنیاد شهید میگفت: «پنجاه پنجاه است.» چون اسمش هنوز در لیست صلیب سرخ جهانی نبود. مطمئن بودم زنده است، اما انتظار و تنهایی اذیتم میکرد. بنیاد شهید، بعد از چهار سال بیخبری، به همسر مفقودالاثرها کتباً اعلام کرد که میتوانند ازدواج کنند. هر کس توی فامیل به من میرسید، میگفت: «تا کِی انتظارً کی میدونه این جنگ چقدر طول میکشه یا قطعاً حسین زندهست! برو ازدواج کن.»خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدجواد پیشوایی
خاطرهای از عملیات مرصاد
آخرین سفر جبهه ما بعد از این که در تهران مستقر شدیم در زمان عملیات مرصاد بود. آن موقع در دانشگاه درس میدادیم که ناگهان خبر شروع عملیات مرصاد را به ما دادند. حضرت امام حکم دادند که بروند و جلوی منافقین را بگیرند. چون منافقین تا اسلامآباد هم جلو آمده بودند. خبر که به ما رسید، بچههای دانشگاه، فرماندهان و اساتید همراه با کارکنان دانشگاه امام حسین(ع) و دانشکده فرماندهی و ستاد، معروف به دافوس، راه افتادیم. شب در مسجد اعلام کردم که امر حضرت امام است و منافقین در حال سوءاستفاده از موقعیت قطعنامه هستند و دارند در مرزهای کشور جلو میآیند.سیصدوسیوچهارمین برنامه شب خاطره -4
در ادامه برنامه، مجری به معرفی کتاب «جهنم تکریت» پرداخت. این کتاب که درباره خاطرات آزاده سرافراز، مجتبی جعفری از دوران اسارت در اردوگاه است، توسط دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری (انتشارات سوره مهر) در دویست و ده جلد به چاپ رسیده است. نویسنده این کتاب بیان کرد: دوستانی اینجا هستند که ده سال در اسارتگاه دشمن بودهاند و هر کدام مثنوی هفتاد من کاغذی از آن دوران با خود دارند. اما ما کجا و شهدایی که جانشان را در کف دست گذاشتند و ما واماندگان جبهه و جنگ را برای روایتگری خاطرات پشت میکروفون و دوربین جا گذاشتند کجا؟! گلایهای از خدای بزرگ نیست. اما واماندن اتفاقی سخت است.برشی از خاطرات غلامعلی مهربان جهرمی
پذیرش قطعنامه و پایان جنگ
تیر ماه 1367، در خط آبادان پیش بچههای طرح عملیات، احمد ربیعی، شهریار چهارستاد، فرامرز ابراهیمی و محمود رحمانیان نشسته بودم. ک مرتبه دیدیم که اخبار ساعت چهارده اعلام کرد که امام، قطعنامه را پذیرفتند. پذیرفتن قطعنامه خیلی برای ما دردآور بود. همه پای تلویزیون نشسته بودند و مثل اینکه یک ذاکر، داشت ذکر مصیبت میخواند، گریه میکردند. من تمام کلاسهایی را که داشتم، تعطیل کرده بودم؛ برای اینکه نمیدانستم جواب سؤال بچهها را چه بدهم؛ چرا که همه میپرسیدند «چطور شده که امام قطعنامه را پذیرفتهاند؟»سیصدوسیوچهارمین برنامه شب خاطره -3
مجری از آقای احمد حیدری دعوت کرد تا به عنوان سومین راوی برنامه از خاطرات خود در دوران اسارت بگوید. حیدری گفت: شاخصه اصلی اسارت، پس از مهجوری از خانواده، ضرب و شتمها بود. وقتی ما در ایران بودیم شنیده بودیم که اسرای ما را با چوب و کابل میزنند و شکنجه و آزار میدهند. البته در اردوگاهی که ما بودیم، وقتی منطقه را گرفتند و رزمندگانش را اسیر کردند، چون جا نداشتند ما را به بخشی دیگر از اردوگاه یازده یا دوازده آوردند. یعنی در بخشی که کامبیز زودتر از ما آنجا بود. آنجا دیدیم که آنها وضعشان از ما بهتر است. چراکه ما در شکنجه بودیم.ما اجیر ایرانیها بودیم
خاطرات جواد شیخزاده بازرس هیئت پزشکی سازمان حج و زیارت
بعضی از تحلیلها از همین جنساند. فکرمیکنم این اتفاق و این همه تلفات همه از بیتدبیری بود. سوءمدیریت! نمیدانم چرا انتهای خیابان 204 را بسته بودند. بعضیها میگویند مهمان ویژه داشتهاند و برای عبور خودروی او خیابان را برای چند دقیقه بستهاند. مأمورها راه را میبندند، همزمان آفریقاییها که باید از مسیر پشت جمرات به چادرهایشان برمیگشتند، از همان مسیری که رفتهاند، برمیگردند. جمعیت اینجا، در ورودی 204 گره میخورد. فشار جمعیت از هر دو طرف زیاد بود و شد آنچه نباید میشد....
16
...
آخرین مطالب
- تمرکز تاریخ شفاهی بر جنگ تحمیلی، دلیل عدم توجه دانشگاهها
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 98
- ما منتظر صدای تاریخ شفاهی از دانشگاهها هستیم
- سیصدوپنجاهویکمین شب خاطره -2
- خاطرات محمد زقوت
- مرجعیت علمی و صنفی؛ چشمانداز انجمن تاریخ شفاهی ایران
- تلاش گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، برای تأسیس رشته تاریخ شفاهی
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97