حرف های آسمانی

سخت است اما بگذار بگویم و بنویسم تا همه بدانندکسی که عصاره سال های جوانی خویش را به خاک سرد می سپارد و شیره جانش را به مسلخ عشق می فرستد و چیزی از بنده خدا جز ادامه راه و رسم شهدا نمی خواهد و درد دلی جز بی وفائی عده ای که از شهدا دور شده اند ندارد، چگونه در جامعه مورد تکریم قرار می گیرد...

زندگی نامه و خاطرات رحیم کریمی

رژیم ما را به‌عنوان زندانی سیاسی قبول نداشت و معتقد بود که ما خرابکار یا ضدامنیتی و مارکسیست‌های (وابسته به روسیه) اسلامی (چون مذهبی بودیم) هستیم و از این قبیل صفت‌ها که هر رژیم استبدادی برای بقای خودش به مخالفینش لقب می‌دهد. در همان زمان، ما را مجدداً به زندان ساواک بردند همان جایی که امروز موزه‌ی عبرت شده است.

راه اندازی بسیج در کازرون

کازرون از پیش از پیروزی انقلاب تاکنون جزو شهرهای فعال در عرصه‌های مختلف بوده است. یکی از این عرصه‌ها راه اندازی بسیج مستضعفین و اعزام نیرو به جبهه های جنگ و تقدیم 1100 شهید بوده است. به همین دلیل و به لحاظ سالروز تشکیل بسیج مستضعفین از "مصطفی بخرد" که اولین فرمانده‌ی بسیج در شهرستان بود، خواستیم تا خاطرات خود را از راه‌اندازی این نهاد پویا بیان کنند.

زندگینامه و خاطرات علی حاتمیه

من را در سه مرحله دستگیر کردند که مرحله‌ی اول آن در محیط کارم یعنی همان جنگ‌افزارسازی بود.در آنجا به‌نظر من یک حرکت ساختگی به‌وجود آوردند به‌این صورت که یک ضبط صورت را نزد من آوردند که در آن نواری حاوی سخنان انتقادی مرحوم کافی از رژیم وجود داشت. در همان لحظه من را از بلندگو به دفتر احضار کردند. جایی که در آنجا عامل ضداطلاعات منتظرم بود. من را بازرسی بدنی کرد، کمد و تمام وسایلم نیز تفتیش شد. سپس خودم نیز برای بازجویی، 48 ساعت در ضداطلاعات بازداشت شدم.

زندگی نامه و خاطرات آقای محمد نجفی عرب

من حدود سال 1341 وارد ارتش شدم. به مدت یک سال دوره‌ی آموزشی گروهبانی را گذراندم. در سال 42 درجه گرفتم و تا سال 48 در لجستیک خدمت کردم. سه سال هم به پایگاه (نوژه) همدان منتقل شدم از آنجا هم پس از امتحان افسری در سال 1342 وارد لباس دانشجوئی شدم.

زنان در سفرنامه‌ها

یکی از جهانگردانی که در خاطرات خود به بانوی حرم ناصری یا ملکه ایران انیس‌الدوله پرداخته است کارلا سرنای ایتالیایی است که در سی‌امین سال سلطنت ناصرالدین شاه به ایران آمد. او با دقت زنانه به جزئیات می‌پردازد و نکاتی را که از دید سیاحان دیگر دور می‌ماند بررسی می‌کند و محافل زنانه‌ای را که دیگر سیاحان مرد به آن راه نداشته‌اند به تصویر می‌کشد.

زندگینامه و خاطرات سید حسین احمدیان

من در شهرستان ورامین در یک خانواده‌ی روحانی متولد شدم و تحصیلات ابتدایی را تا سوم راهنمایی در شهرستان ادامه دادم. در سال 1342 که نهضت امام خمینی (ره) شروع شد. من دوازده ساله بودم به تبع اینکه پدرم از روحانیون بود. طبیعتاً با نظریات 15 خرداد امام خمینی بیشتر آشنا شدم.

زنده در همیشه‌های تاریخ

گرمای روز کشنده بود و خون را در رگ‌هایمان به جوش می‌آورد. ما را به صف کرده بودند و هرم گرما همچون امواج لرزانی از هوا، تصاویر پیش چشم را بسان سراب مبهم و تار می‌کرد. افسر بعثی، با کلاه کج سرخ رنگ در برابرمان گام برمی‌داشت. باطوم پلاستیکی‌اش را در هوا تاب می‌داد و هرازگاهی نیز دیوانه‌وار آن را بر سر و روی و دست و بازوی یکی از ما می‌کوبید؛

خاطرات تولد یک داستان

نوشتن درباره‌ی شکل گیری یک داستان، کار بسیار سختی است از چند منظر. یکی این‌که به هرحال نویسنده مجبور می‌شود در باره‌ی کارش توضیحاتی بدهد که گاه چون حالت دفاعی پیدا می‌کند، ممکن است این ذهنیت را به وجود بیاورد که وی دچار شیفتگی نسبت به اثرش است یا چون تا حدودی مجبور می‌شود از ساخت و ترفندهای کارش سخن بگوید شاید به نظر برسد که قصدش خودستایی است.

به بهانه ضبط تاریخ شفاهی در محضر استاد حسن امداد

گاهی اوقات انسان از تأثر انسان های بزرگ متاثر میگردد واز اینکه ناخواسته خاطراتشان را با گفتن الفاظی که یادآور گذشته هاشان می باشد وخاطرات خوش و دل بستگی هایی که به افرادی نظیر خودشان داشته اند ،اشکشان را جاری می کنند، متأثر می شود؛ این کلمات را گفتم تا مقدمه ای باشد از شخصی که در باره وی خواهم نوشت.
...
56
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.