انقلاب مثل فرزند ماست

آیت‌‌الله شیخ محمد یزدی از جمله مدرسان برجسته هفت دهه قبل شهر قم، به‌واسطه نفود استادانش در میان بازاریان این شهر به‌تدریج با آنان مأنوس گردید. حاج حسین سلیمانی یکی از این بازاریان مبارز و از تبعیدیان حادثه 19 دی شهر قم محفوظات خود در خصوص ایشان را در مجموعه خاطرات منتشر نشده‌اش با نام «سرمایه در سراب» روایت کرده که گزیده‌ای از آن به شرح زیر است.

خاطرات نادر نوفر از کمک مدارس به جبهه‌ها

وقتی موضوع کمک به جبهه جدی شد. ما فکر کردیم که باید با تدبیر بیشتری با این مسئله روبه‌رو شویم. با آقای «احمدی‌پور» و «خجسته» و چند نفر دیگر از دوستان به مشورت نشستیم و روی دو نکته متمرکز شدیم؛ یکی اینکه کمک‌ها نباید پراکنده شوند و دیگر اینکه کمک‌ها باید با نیازهای واقعی رزمندگان متناسب باشد.

گزیده‌ای از خاطرات شفاهی محمد ملتجی

روایتی از سفر به کردستان

بعد از تمام شدن دوره آموزشی، قرار بود برای مأموریت دو ماهه‌ای اعزام شویم به کردستان. شناخت ما ار کردستان و سنندج بیشتر از طریق عکس‌ها و خبرها بود؛ عکس جنازه‌های سربریده پاسدارها و خبرهایی که از جنایات کومله و دموکرات در حق پاسدارهای اسیر شده می‌شنیدیم. از حرم می‌آمدم سمت فلکه آب. توی پیاده‌رو مردم جمع شده بودند به یک روزنامه‌دیواری داشتند نگاه می‌کردند. عکس پاسدارهایی بود که در گنبد و کردستان سرشان را بریده بودند.

قربت در غربت -4

کوچه به کوچه جلو می‌‌آمدیم و از رودخانه فاصله‌‌مان بیشتر می‌‌شد. چهار گروه از بچه جهادی‌‌های قرارگاه امام رضایی‌‌ها و بچه‌‌های سپاه سمنان در خیابان منتهی به رسالت مشغول گل‌‌روبی منازل بودند. تعداد بابکت‌‌ها زیاد شده بود. دو لودر هم کناری ایستاده بود. بچه‌‌ها با بیل و تِی گل‌‌ها را به داخل کوچه می‌‌ریختند.

قربت در غربت -3

امیر شربت به دست، آمد. بلند شدم و با هم راه افتادیم. امیر در بین راه دست وَرم کرده‌‌اش را نشانم داد. کبودی‌‌اش به سیاهی می‌‌زد و سفت شده بود. در حال برگشتن از محور به تالار بودیم. بعد از گذشتن از کنار کتابخانه‌ مرکزی شهر و نوشیدن یک استکان آویشن به چادرهای بیمارستان صحرایی ارتش رسیدیم...

قربت در غربت -2

ساعت به ساعت بر جمعیت بچه جهادی‌‌های تالار امین اضافه می‌‌شد. تالار هم مصمم، منظم‌‌تر از قبل اداره می‌‌شد. گوشه‌ حیاط و دم پله‌‌های ورودی میز و دفتری گذاشته بودند و اسامی ورودی‌‌های جدید را می‌‌نوشتند.

قربت در غربت - 1

فروردین 1398 یک سامانه بارشی در دو موج از تاریخ‌ 5 تا 9 فروردین و نیز از تاریخ 11 تا 13 فروردین، موجب ایجاد سیلاب و خسارت در شهرستان‌های استان لرستان شد. در این بارش‌ها، خساراتی همچون رانش زمین و به زیر آب رفتن بخش‌هایی از شهرهای دورود، خرم‌آباد، معمولان و پل‌دختر گزارش شد...

روایت‌های زنانه از سفیدپوشان دفاع مقدس

خاطرات سهیلا فرجام‌فر از روزهای نخست دفاع مقدس

با نگاهی به کتاب کفش‌های سرگردان

... با اینکه هر روز می‌دیدیم مردم دسته دسته از شهر فرار می‌کنند، باز هم می‌گفتیم شاید فردا صبح اعلام کنند که جنگ تمام شد! در خانه همه‌اش بحث بر سر این بود که برویم یا بمانیم. یک هفته از شروع جنگ می‌گذشت. درگیری در خرمشهر شدیدتر شده بود و عراقی‌ها مشغول پیشروی بودند... عصرِ همان روز، بابا ما را به خانه برد تا وسایل مختصر و مفیدی را برداریم. فقط گفت: «اثاثیه‌تون رو جمع کنید.» چه ناگفته‌هایی در این جمله بود...

سیصد و هجدهمین برنامه شب خاطره -2

در سوریه دوست و دشمن ثابت و زمین مشخصی نداشتیم

بعد از جنگ به دلیل علاقه‌ای که به پرستاری داشتم وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم. ما را برای کارآموزی به بیمارستان‌های مختلف می‌فرستادند که بیمارستان اخگر یکی از آنها بود. با مجروحین بوسنی در این بیمارستان آشنا شدم. مجروحین بوسنی انسان‌های جالب اروپایی و از شبهه جزیره بالکان بودند...

سیصد و هجدهمین برنامه شب خاطره -1

ما با عطوفت و اخلاق اسلامی یک خاطره خوش تا ابد در ذهن خانواده داعشی‌ها به یادگار گذاشتیم

سیصد و هجدهمین برنامه شب خاطره در روز پنج‌شنبه اول آبان 1399 به صورت برخط (آنلاین) در پایگاه اینترنتی آپارات پخش شد. در این برنامه آقای دکتر دانشمندی و آقای علی عنابستانی به بیان خاطرات خود پرداختند و داود صالحی هم به‌ عنوان مجری حضور داشت. نخستین راوی این شب خاطره آقای دکتر دانشمندی است. وی از سال 1392 تا 1397 برای ارائه خدمات درمانی در مناطق مختلف سوریه حضور داشت.
...
33
...
 

شانه‌های زخمی خاکریز - 4

هر کس که می‌توانست خودش را به پنجره رساند و سرش را بیرون کرد تا هوای تازه استنشاق کند. شیشه دستم را پاره کرده بود. یکی از بچه‌ها گفت که بروم پانسمان کنم. گفتم: ـ آنها آنجا منتظر هستند، پام برسه کتک می‌خورم. یکی از بچه‌ها که اسلحه را از دستم گرفته بود، پرسید: ـ دستت چه شده؟ با تردید گفتم: ـ شیشه رفته، پاره شده.