دویستونودونهمین شب خاطره-2
از اردوی هامون تا اردوگاه تکریت
دسته گلی به گردن من انداختند. جایی برای خانوادهها پیشبینی کرده بودند و مرا را به همان سمت هدایت کردند. نگاه کردم و دیدم از خانوادهام خبری نیست. در آن لحظه فکرهای زیادی به سرم آمد. برای من مجلس ختم گرفته بودند و...دویستونودونهمین شب خاطره-1
یک ملت و یک رهبر و یک نهضت بزرگ
چون نخستوزیر بود، نمیتوانستیم او را با سایر زندانیان قاطی کنیم که با هم دستبهیکی کنند. به همین دلیل او را در یک اتاق جدا گذاشتیم. از ما پرسید که به چه دلیل من را گرفتهاید؟ من گفتم: مگر خبر نداری؟! انقلاب شده است.این بانو «اسیر» را «آزاده» خواند
هر مرتبه که برای مکاتباتم با خانوادهها، ادارات یا سایر ارگانهای دولتی از واژه اسیر استفاده میکردم، احساس خوبی نداشتم. حس میکردم لفظ اسیر یک بار منفی ناخواسته همراه خود دارد که حداقل در مورد رزمندگان اسیر ما با روحیات یاد شده، صدق نمیکرد.شب خاطره دویستونودوهشت
رزمندگان مدافع حرم، مانند رزمندگان دفاع مقدس
روی زمین افتاده بودم. فکر میکردم قطع نخاع شدهام. محسن فرامرزی گفت: من حسن را به عقب میبرم. به همراه یک نفر دیگر من را روی دوششان انداختند که به عقب ببرند. هنوز 10 متری نرفته بودند که به دست من تیر خورد...خاطرهگویی در هجدهمین یادواره شهدای گردان انصارالرسول(ص)
اتفاقهایی از دو عملیات
هنوز بیست قدم هم نرفته بودیم که وارد خط عراقیها شدیم. تا سال 1365 این اتفاق کم پیش آمده بود که در طول روز وارد خط عراقیها شویم. وارد سنگری شدیم و دیدیم دو عراقی افتادهاند. گمان کردیم که آنها مردهاند...خاطرات شاهدان بمباران شیمیایی
دویستونودوهفتمین برنامه شب خاطره میزبان حسین وحدتی، پروین کریمی و امیر سعیدزاده بود. آنها به بیان خاطرات خود از دوران جنگ تحمیلی ارتش صدام علیه جمهوری اسلامی ایران پرداختند. این برنامه با خاطرهگویی وحدتی از عملیات خیبر آغاز شد.بازدید از بازیدراز
حاجآقا پیاده میشود. به قدری پیر شده که عصا را هم به زحمت به دست میگیرد. عشق و علاقه او را به این وادی کشانده است، میخواهد وسعت منطقه آزادشده را ببیند، اما نای برداشتن دوربین را ندارد. دیدهبان، دوربین را جلو چشم او میگیرد...خاطرهای که رهبر انقلاب در شب خاطره روایت کردند
همان شب اوّلی که رسیدیم، مرحوم چمران، آن جماعتِ خودش را جمع کرد و گفت میرویم عملیّات؛ گفتیم چه عملیّاتی؟ گفت میرویم شکار تانک. بنده هم یک کلاشینکف داشتم... گفتم من هم بیایم؟ گفت بله، چه عیب دارد، شما هم بیایید.خاطراتی از امیر خلبان کیومرث حیدریان
حاضری روی صدام را کم کنیم؟
با وجود باز شدن چتر نجات، به دلیل شتاب اولیه اجکت، بهشدت با زمین برخورد کردم. روی زمین افتاده بودم و نمیتوانستم هیچ حرکتی از خود نشان دهم. پاهایم کِرِخ شده بودند. هیچ دردی احساس نمیکردم، اما دستهایم را هم حس نمیکردم...دویستنودوچهارمین شب خاطره
مدافعان حرم و آزادگان به روایت خاطرات
دویستنودوچهارمین برنامه شب خاطره، میزبان سه راوی بود. ابتدا حاضران، خاطراتی درباره شهیدان مدافع حرم از حجتالاسلام والمسلمین علی شیرازی، نماینده ولیفقیه در نیروی قدس سپاه پاسداران شنیدند. سپس دو راوی از دوران اسارت به دست ارتش صدام خاطره گفتند....
32
...