شانه‌های زخمی خاکریز - 28

بچه‌ها با آمبولانس رسیدند. زخمی زیاد شده بود. تا صبح مشغول بستن زخمی‌ها بودیم. چه صحنه‌هایی که آن شب ندیدم: بدن‌های له‌شده و تکه‌تکه شده و وقار زخمی‌ها که درد را می‌خوردند و اشک می‌ریختند که چرا شهید نشده‌اند. هوا روشن شده بود که حاج مجتبی هم آمد. نزدیک ظهر گردان عمار هم وارد عمل شد. می‌خواستند یک دژ که جلو بود را بگیرند. دشمن هم موانع محکم و زیادی آنجا کار گذاشته بود. زخمی‌ها کمتر شده بودند. از فرط خستگی، خوابم برد.

شانه‌های زخمی خاکریز - 27

حاج کوثری فرمانده لشکر حضرت رسول(ص) هم آنجا بود. شب حدود ساعت ده مأموریت یافتیم با دو نفر دیگر از امدادگران به جاده برویم و هر چه زخمی دیدیم، ببندیم و عقب بفرستیم. صدای تیر و انفجار در شب می‌پیچید و گلوله‌ها زوزه‌کشان از اطراف ما می‌گذشتند. به جایی رسیدیم که انبار مهماتی در حال سوختن بود. آنجا را رد کردیم. به یک سه‌راهی رسیدیم، یک تانک عراقی درحال سوختن بود.

شانه‌های زخمی خاکریز - 26

به سمت خرمشهر حرکت کردیم. اولین بار بود این شهرِ ویران‌شده را می‌دیدم. یک ساختمان سالم پیدا نمی‌شد. بعد از مدتی گردش در مخروبه‌های شهر، یک ساختمان سه‌طبقه را انتخاب کردیم. سقف و دیوارهای ساختمان بر اثر گلوله‌های توپ و خمپاره سوراخ‌های زیادی داشت. قرار شد طبقه همکف آنجا را برای اورژانس ش.م.ر آماده کنیم. طرز ساختمان اورژانس ش.م.ر با اورژانس زخمی‌های غیرشیمیایی تفاوت داشت.

شانه‌های زخمی خاکریز - 25

اژدر بنگال وسیله‌ای بود که وقتی منفجر می‌شد، سیم خاردار را پودر می‌کرد. ولی کسی که مسئول این اژدر بود به خاطر اینکه زودتر به بچه‌ها برسد و با آ‌نها باشد اژدر را انداخته بود روی زمین و دنبال سر ما آمده بود. اینجا هم آن مجاهد عراقی به داد ما رسید و شروع به پاکسازی سیم خاردارها کرد. آنجا را هم رد کردیم و به کانال دشمن رسیدیم. در کانال، جلو می‌رفتیم و زخمی‌ها را مداوا می‌کردیم.

شانه‌های زخمی خاکریز - 24

از خاکریز سرازیر شدیم. پیش‌قراول یک تخریب‌چی بود و بعد از او اطلاعات ـ عملیات و پشت سر آنها گردان ما حرکت می‌کرد. از یک میدان مین در حال رد شدن بودیم که ناگهان عراقی‌ها منور زدند. بلافاصله دراز کشیدیم. منور که خاموش شد، برخاستیم ولی منور دیگری به سقف آسمان چسبید. باز فکر کردیم عملیات لو رفته است. تیراندازی شروع شد.

شانه‌های زخمی خاکریز - 23

با بچه‌ها وارد ساختمان‌های فاو شدیم. واحدی بود که وسایل پزشکی و دارو و دیگر لوازمِ به غنیمت درآمده را از آنجا به عقب آوردیم. ساختمان ظاهراً محل نگهداری مشروب هم بود. یک یخچال و تلویزیون هم آوردیم. با قایق‌های بزرگ، آمبولانس‌ها را هم به این سوی اروند آوردند. هواپیماها لحظه‌ای آسمان را خالی نمی‌گذاشتند. پشت سر هم می‌آمدند و بمباران می‌کردند. یک بمب درست پشت ساختمانی که ما بودیم، اصابت کرد و من را از یک طرف اتاق به سمت دیگر پرتاب کرد.

شانه‌های زخمی خاکریز - 22

جزر و مد رودخانه خیلی بود. قرار بود با دو قایق برویم، اما مسئول قایق‌ها، یک قایق در اختیارمان گذاشت و گفت: «فعلاً با این سریع بروید که مه در حال شروع شدن است، قایق بعدی را بعد از جزر و مد بعدی می‌فرستیم.» من، حاج ممقانی، حاج مرتجی، دستبان‌زاده و مسعود حسینی، به طرف دیگر اروند رفتیم. توی قایق روی آب بچه‌ها را می‌دیدم که ذکر می‌گفتند...

شانه‌های زخمی خاکریز - 21

یک برج گذشت. باز هم در حال برگشت به دوکوهه بودم. دیگر با این راه‌آهن، ریل‌ها و واگن‌ها انس گرفته بودم. موقع شام در قطار رفتم نوشابه بگیرم که در راهرو حاج مجتبی عسکری را دیدم. حدود یک ماه می‌شد حاجی را ندیده بودم. پدرش سکته کرده بود و حاجی دنبال کارهای بیمارستانی پدرش بود. دو ـ سه روز گذشت تا حاج عسکری به دوکوهه آمد. حرفی نزد. غروب با ماشین به طرف اردوگاه کرخه رفتیم.

شانه‌های زخمی خاکریز - 20

مدتی که گذشت، عباس گفت دیگر نمی‌تواند آنجا کار کند. چون شنوایی درستی نداشت، آزارش می‌دادند. خود را به بیمارستان سینا منتقل کردیم. در این بیمارستان بزرگ، بخش‌های مجهز وجود داشت. دانشجویان زیادی دوره عملی کار خود را آنجا می‌دیدند. اتفاقاً خیلی هم ناوارد بودند. من با عباس در قسمت اورژانس مشغول شدیم. اورژانس، یک اتاقِ 10 تخته، مخصوص زنان و 4 اتاق مخصوص مردان داشت.

شانه‌های زخمی خاکریز - 19

5 روز بعد دوکوهه بودیم. من آمدم واحد بهداری و دو، سه روز بعد به جفیر رفتیم. شب را آنجا خوابیدیم. صبح حاج ممقانی مرا با ماشین فرستاد جزیره مجنون. به جزیره که رسیدم غیاثی را دیدم. همدیگر را در آغوش گرفتیم و من شدم کمکِ غیاثی در اورژانس! مدتی آنجا بودم. چند روز یک بار، حاج ممقانی می‌آمد، کارها را روبه‌راه می‌کرد و برمی‌گشت. یک روز هم دستور داد که زمین را حفر کنیم. خودش اول بیل برداشت و به عرض دو متر و طول 10 متر خاک‌ها را زیرورو کرد.
1
...
 
پاسخ کارشناسان به سؤالات تاریخ شفاهی

100 سؤال/9

در پانویس‌های توضیحی شایسته است که طیفی (حداقل تا حداکثر) را برای کلمات نیازمند گویاسازی مشخص کرد تا متن نوشته‌شده جامع، مانع و اقتصادی باشد. همچنین باید توضیحات نوشته‌شده دربارة اشخاص، اصطلاحات و رخدادها، متناسب باشند(همتانویسی). مثلاً فردی را در سی کلمه معرفی نکرد و فرد دیگر را در سیصد کلمه. در این صورت باید گویاسازی حد مشخصی را رعایت کرد...