خـاطـرات احمـد احمـد (33)

خـاطـرات احمـد احمـد (۳۳)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى شكنجه‏هاى مرگبار در زندان قزل‏قلعه وقتى وارد زندان قزل قلعه(1) شديم، به طرف راهرويى رفتيم كه در سمت چپ آن اتاق ساقى قرار داشت. در آنجا فرصتى دست داد تا كليد را به آرامى از روى پا به روى كفش و بعد به زمين انداختم و معلوم نشد كه در تاريكى به كجا پرت شد. ديگر آسوده خاطر شدم.پس از گذشت دقايقى مرا به «اتاق عمل»(2) بردند. اين اتاق در طول شرقى ـ غربى بود. مرا پشت ميزى كه در...

خـاطـرات احمـد احمـد (32)

خـاطـرات احمـد احمـد (۳۲)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى تغيير شغل كاريابى و حفظ كار يكى از بزرگ‏ترين معضلات كسانى بود كه سابقه زندان داشتند. من كه پس از سربازى در كارخانه پارس متال مشغول به كار شده بودم، از طرف ساواك زيرنظر بودم. آنها پس از مدتى به احمد تحصيلى و حاجى بابا (صاحبان شركت) فشار آوردند كه مرا از كارخانه اخراج كنند، ولى آنها در برابر خواسته ساواك مقاومت كرده و حاضر به اخراج من نشدند. در اين شركت به شغل...

خـاطـرات احمـد احمـد (31)

خـاطـرات احمـد احمـد (۳۱)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى ارمغان سفر فقط مبارزهپس از گذر از روزهاى پرنشيب و فراز سربازى، فراغ خاطر و فرصتى به دست آوردم تا به كارهاى عقب افتاده تشكيلاتيم در حزب الله برسم. از اين رو در جلسات و كلاسهاى حزب شركت كرده و در برنامه‏هاى كوهنوردى و ورزشهاى سخت حضورى هميشگى داشتم. در طول اين برنامه‏ها با افرادى چون محمد مفيدى، عليرضا سپاسى و عباس آقا زمانى ارتباط بيشترى يافتم. البته در دوران...

خـاطـرات احمـد احمـد (30)

خـاطـرات احمـد احمـد (۳۰)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى جوشش آب روزى باخبر شدم كه يك نظامى عالى‏رتبه، از طرف بازرسى شاهنشاهى وارد سمنان شده و در فرماندارى مستقر است. گويا او براى بررسى يك عمل خلاف عفت عمومى به دامغان رفته بود و هنگام بازگشت قرار بود سه روزى هم در سمنان به برخى امور رسيدگى كند.من فرصت را مغتنم شمرده و براى ديدن او به فرماندارى رفتم. از مردم خيرآباد هم خواستم كه جداگانه به آنجا بروند و مشكل لوله كشى آب...

خـاطـرات احمـد احمـد (29)

خـاطـرات احمـد احمـد (۲۹)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى موزمبل (1)پس از مأنوس شدن با مردم خيرآباد، بر آن شدم كه به وظيفه الهى خود عمل كنم. از اين‏رو به نزد فرماندار رفته و از مشكلات و سختيهاى مردم گزارش دادم. از او خواستم كه براى رفع ظلم و ناعدالتى از اين مردم پاك و خالص، كارى كند. فرماندار مأيوس بود و مى‏گفت كه تلاشهايش بى نتيجه بوده است. تا زمانى كه خان و خان بازى وجود دارد وضع همين طور خواهد بود. او گفت: حالا تو بيفت...

خـاطـرات احمـد احمـد (28)

خـاطـرات احمـد احمـد (۲۸)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى سپاهى ترويج آبادانى و مسكن سمنان پس از پايان دوره آموزشى و كسب اطلاعاتى درخصوص بهداشت، آبادانى و عمران، آبيارى، كشاورزى و... منتظر بودم تا به يكى از روستاها و شهرستانها اعزام شوم و از نظام خشك ارتش  رها شده و به مردم خدمت كنم. هرچند اعتقاد راسخ داشتم كه شكل‏گيرى چنين سازمانها و تشكيلات نظامى و حكومتى از قبيل سپاهى ترويج آبادانى و مسكن و سپاهى دانش، نوعى...

خـاطـرات احمـد احمـد (27)

خـاطـرات احمـد احمـد (۲۷)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى آشنايى با محمد مفيدى(1) از بزرگ‏ترين دست آوردهاى دوران سربازى، آشنايى با شهيد محمد مفيدى بود كه شرح آن بسيار جالب است.در پادگان كرج من در گروهان 6 بودم، هنگامى كه اسامى سربازان را مى‏خواندند، نام لاجوردى را از گروهان 3 شنيدم. حدس زدم كه او با اسدالله لاجوردى نسبتى داشته باشد. به سراغش رفتم و مسئله را از او سئوال كردم. گفت كه با او نسبت دارد. به هرحال با او دوست شدم....

خـاطـرات احمـد احمـد (26)

خـاطـرات احمـد احمـد (۲۶)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى اعزام به سربازى ـ پادگان كرجمن حدود هفت سال به خاطر كفالت پدرم، از معافيت موقت برخوردار بودم. مدت اين معافيت رو به اتمام بود. براى تمديد آن به اداره حوزه نظام‏وظيفه مراجعه كردم. آنها پرونده مرا براى بررسى به دادگاه ارجاع دادند. در آنجا آنها با خط قرمز بر روى آن نوشتند: «سرباز». و گفتند كه شما برويد به مملكتتان خدمت كنيد. براى آنها دليل آوردم اكنون كه پدر من هفت سال...

خـاطـرات احمـد احمـد (25)

خـاطـرات احمـد احمـد (۲۵)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى آموزش در حزب‏الله براى حضور آگاهانه در روند مبارزه و لزوم كسب آمادگى كافى، ما نياز به آموزش و تمرين داشتيم. از اين‏رو طى برنامه‏اى، آموزشها و تمرينات رزمى و تيراندازى را در حوالى همان كوره پزخانه‏هاى جاده خاوران دنبال كرديم. البته براى اينكه هم انسان و حيوان از تمرين تيراندازى ما مصون بمانند و هم اينكه در آن محيط ايجاد شك و شبهه نكنيم، سه نفرى (من، ابوشريف و...

خـاطـرات احمـد احمـد (24)

خـاطـرات احمـد احمـد (۲۴)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى بارش در کویر حزب‏اللهدر ششم ماه مبارك رمضان كه مصادف بود با اواخر پاييز سال 1346، عباس آقا زمانى(1) كه از دوستان حزب‏ملل اسلامى بود به منزل ما آمد، پس از احوالپرسى متداول از من خواست كه به بيرون از شهر برويم تا مطالب مهمى را طرح كند. وقتى از در خانه خارج شديم، ديدم عليرضا سپاسى آشتيانى نيز در ماشين است. خودروى عباس يك بنز 170 بود. با او نيز سلام‏وعليك و روبوسى كردم....
...
53
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»