سیصدوسیوچهارمین برنامه شب خاطره -3
مجری از آقای احمد حیدری دعوت کرد تا به عنوان سومین راوی برنامه از خاطرات خود در دوران اسارت بگوید. حیدری گفت: شاخصه اصلی اسارت، پس از مهجوری از خانواده، ضرب و شتمها بود. وقتی ما در ایران بودیم شنیده بودیم که اسرای ما را با چوب و کابل میزنند و شکنجه و آزار میدهند. البته در اردوگاهی که ما بودیم، وقتی منطقه را گرفتند و رزمندگانش را اسیر کردند، چون جا نداشتند ما را به بخشی دیگر از اردوگاه یازده یا دوازده آوردند. یعنی در بخشی که کامبیز زودتر از ما آنجا بود. آنجا دیدیم که آنها وضعشان از ما بهتر است. چراکه ما در شکنجه بودیم.ما اجیر ایرانیها بودیم
خاطرات جواد شیخزاده بازرس هیئت پزشکی سازمان حج و زیارت
بعضی از تحلیلها از همین جنساند. فکرمیکنم این اتفاق و این همه تلفات همه از بیتدبیری بود. سوءمدیریت! نمیدانم چرا انتهای خیابان 204 را بسته بودند. بعضیها میگویند مهمان ویژه داشتهاند و برای عبور خودروی او خیابان را برای چند دقیقه بستهاند. مأمورها راه را میبندند، همزمان آفریقاییها که باید از مسیر پشت جمرات به چادرهایشان برمیگشتند، از همان مسیری که رفتهاند، برمیگردند. جمعیت اینجا، در ورودی 204 گره میخورد. فشار جمعیت از هر دو طرف زیاد بود و شد آنچه نباید میشد.خاطرات حسن مولایی
صد نفر، صدها نفر، هزاران
بوی گوشت پخته میآمد. آسفالت خیابان زیر آفتاب تف خورده بود و کنار حولههای سفید، سیاهتر از همیشه به نظر میرسید. کف پایم را جمع کرده بودم و آهسته روی زمین میگذاشتم. فکر میکردم از کوچه چادر مصریها بیرون بزنم، میتوانم خیابان 204 را تند تند برگردم عقب و خودم را به چادرمان برسانم. کف زمین پر از بطریهای آب پرس شده بود. انگار ماشین از رویشان رد شده باشد یا چند نفر رویشان افتاده باشند. از بالای خیابان، درست همانجا که با ماشین و گاردهای فلزی مسیر را بسته بودند؛ آب شره کرده بود تا پایین از بین اجساد شهدا و بطریهای آب، راهش را باز کرده بود و همچنان روان بود.سیصدوسیوچهارمین برنامه شب خاطره -1
سعادتی شد که پس از حدود 33 یا 34 سال، برادران همرزم و همبند خود را دیدم و خاطرات دوران اسارت برایم زنده شد. آقای احمد حیدری که قرآن تلاوت میکرد، من ناخودآگاه به فروردین1367 رفتم. ما با او در ارتفاعات شاخ شمیران در مریوان و در عملیات بیتالمقدس5 اسیر شدیم. پس از دو یا سه روز که از اسارت ما گذشت، زمانیکه من او را در سلیمانیه دیدم با هم صحبت کردیم و فهمیدیم همشهری و هر دو اهل بروجرد هستیم. اسارت ما از آن زمان آغاز شد.خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدجواد پیشوایی
یادی از حج خونین 1366
چشم باز کردم دیدم در کنار کشتهها و زخمیها روی زمین افتادهام و شب شده و تقریباً نسیم خنکی میوزد خوشحال شدم که زندهام از جا بلند شدم مشاهده کردم عمامه به سر ندارم. پا برهنه هستم. فقط یک پیراهن عربی و همیان پول همراهم هست. دیدم شرطهها و مأمورین پلیس حتی بعضی از لباس شخصیها چوبهای بلند به دست دارند و مردم و ایرانیها را میزنند. به سرعت حرکت کردم تا وارد منزلی که قافله فلسطینیها آنجا ساکن بودند بروم چون آنها ایرانیها را پناه میدادند و نزدیک میدان معابد بود یکی از آن مأمورین با چوبدستی خود محکم به سرم زد...خاطرات ایران ترابی درباره تأسیس جهاد سازندگی
به دستور امام، جهاد سازندگی برای آبادی کشور و رساندن امکانات به مناطق محروم تأسیس شد. در دانشگاهها هم جهاد دانشگاهی و کمیته پزشکی تشکیل شد. من در جلسات انجمن و از طریق دکتر الیاسی و دکتر حسنی با جهاد سازندگی آشنا شدم و به تیم جهاد پزشکی، که به سرپرستی دکتر الیاسی تشکیل شده بود، پیوستم. جهاد، دارو و ماشین در اختیارمان میگذاشت. هر جمعه به یکی از روستاهای جنوب یا شرق تهران میرفتیم. من و دکتر الیاسی و دکتر حسنی اعضای ثابت تیم پزشکی بودیم و بقیه، مثل دکتر منتظری و دکتر کرملو، خانم قادری و خانم اشتری یک هفته در میان میآمدند.برشی از یادداشتهای روزانه اشرفالسادات سیستانی
در گوشهای نشستهام و به خطبه نماز گوش میکنم که خبرنگاری آلمانی جلویم سبز میشود؛ به همراه یک مترجم که دانشجوی ایرانی است. خبرنگار از من سؤال میکند: «شما مادر شهید هستی؟» ـ بله. ـ عکسی از شهیدت داری؟ ـ پوستری از او همراهم است. وقتی پوستر را نشانش میدهم، بیاجازه، از من عکس میگیرد...رادیو آبادان و قصه پُر غصه خرمشهر
احسای غم و غربت بچههای خرمشهری را شاید بعد از خودشان هیچکس به اندازه ما آبادانیها درک نمیکرد، چون ما هم در محاصره بودیم و ممکن بود هر آن آبادان عزیز ما هم به سرنوشت دردناک خرمشهر دچار شود. یار و مونس هم بودیم. آنها دلخوش بودند که در کنار یاران آبادانیشان هستند و بچههای آبادان هم خوشحال که در کنار بچههای خرمشهر به سر میبرند. وظیفه خود میدانستیم و تلاش میکردیم که به هر نحو، بچههای خرمشهر را با انگیزهتر، امیدوارتر و سرحالتر کنیم تا زمانی که دست در دست هم بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم.نقش خبرنگاران و کارکنان رادیو آبادان در پوشش اخبار آزادسازی خرمشهر
خرمشهر تقریباً ساعت 10:30 صبح روز سوم خرداد ماه 1361 آزاد شد. خوشبختانه مدیرکل مرکز جناب آقای صفدری از عملیات فتحالمبین موفق شده بود، بیسیمهایی را تهیه و توسط مهندس سنگتراش از مسئولین فنی مرکز، روی مشاینهای مأموریتی مرکز نصب کند. ساعت حولوحوش 11 صبح آن روز بود که جعفر طالبی روی خط بیسیم آمد و اعلام کرد: «خرمشهر آزاد شد.»گزیدهای از خاطرات عبدالله صالحی
ششم مهر [1359]، در کوچهپسکوچههای محله طالقانی [خرمشهر]، با نفربرهای توپدار عراقی درگیر بودیم. سرعتعمل مهم بود. دیر میجنبیدیم، توپ روی نفربر ما را میزد. گاهی پشت پیچ کوچهها کمین میکردم تا بتوانم عراقیها را غافلگیر کنم. در یکی از همین کمینها، خودرو را خاموش کردم تا صدایش را نشنوند. منتظر بودم تا سروکله نفربر از سر کوچه پیدا شود. از کوچه کناری صدای گریه میآمد. هنوز بعضی از خانوادهها از شهر نرفته بودند. خودرو را روشن کردم و آرام آرام رفتم سر کوچه. بنبست بود....
25
...
آخرین مطالب
پربازدیدها
شانههای زخمی خاکریز - 5
اولین دژبانی سر راه ـ صالحآباد ـ اولین ایستگاه صلواتی هم بود. شربتی خوردیم و بعد مستقیم حرکت کردیم به طرف مهران که هنوز التهاب عملیات چند هفته پیش والفجر ـ 3 را در خود داشت. تپه «کلهقندی» آنجا بود. بچههای لشکر 27 در این تپه عملیات کرده بودند. تعریف میکردند: وقتی عملیات شد، عراقیها در محاصره قرار گرفتند. مدتی که گذشت وضع بسیار بدی پیدا کردند، به طوری که با هلیکوپتر برایشان غذا میآوردند.






