10 سال در ایران؛ چند نکته برجسته


اشاره: این سخنرانی به مناسبت سالگرد تأسیس انجمن سلطنتی امور آسیاThe Royal Society for Asian Affairs در تاریخ 13 ژوئن 1991 ایراد گردید. سر دنیس رایتSir Denis Wright برای اولین بار در دسامبر 1953 به عنوان کاردار برای بازگشایی سفارت بریتانیا پس از قطع روابط دیپلماتیک به خاطر ملی شدن نفت توسط دکتر مصدق، به ایران آمد و تا اکتبر 1955 در زمان سفارت سر راجر استیونز Sir Roger Stevensبه عنوان مشاور در سفارت بریتانیا در تهران خدمت کرد که در این تاریخ به عنوان معاون وزیر در وزارت امور خارجه به لندن فرا خوانده شد. او در آوریل 1963 به عنوان سفیر به تهران بازگشت و تا قبل از بازنشستگی به مدت 8 سال در آن سمت خدمت کرد. دنیس رایت از سال 1978 تا 1987 رییس مؤسسه بریتانیایی مطالعات ایران British Institute of Persian Studies بود و اکنون (1991) ریاست انجمن ایران را برعهده دارد. او در حال حاضر، عضو افتخاری دو کالج آکسفورد، سنت ادموند‏هال St. Edmund Hall و سنت آنتونی St. Anthony است. ترجمه 2 کتاب او، انگلیسی‏ها در میان ایرانیان The English amongst the Persians و ایرانیان در میان انگلیسی‏ها The Persians amongst the English با 4 عنوان مختلف و توسط 4 ناشر مختلف بی‏اجازه او در تهران منتشر گردیده‏اند! سر دنیس در سال 1945 به انجمن پیوست و تاکنون سه بار در انجمن سخنرانی کرده است.

***

لازم است در اینجا گفته شود که برای من افتخاری است که مجدداً دوستان از من خواستند که برای دومین بار سخنرانی به مناسبت سالگرد تاسیس انجمن داشته باشم. اولین سخنرانی من به 18 سال قبل بر می‏گردد که درباره تغییر توازن قدرت در خلیج فارس بود. امروز، به تأسی از سخنرانی سال گذشته همکار 80 ساله‏ام ویلفد تسیجر Wilfed Thesiger در سالگرد تأسیس، به یاد آن روز قصد دارم که به حوادث بسیار جالب و شاد 10 سال اقامتم در ایران، اول به عنوان کاردار و مشاور سفارت بریتانیا در سال‏های 1953 – 1955 و بار دوم در سال‏های 1963 تا 1971 به عنوان سفیر، اشاره کنم.
به خاطر تاریخ باستانی آن و برای این که نسل جوان بتوانند بهتر اوضاع را درک کنند، اجازه دهید که ابتدا زمینه را آماده کنم.
چهل سال قبل در سال 1951، دکتر مصدق، نخست‏وزیر ایران کاری غیرقابل تصور انجام داد و صنعت نفت ایران را ملی اعلام کرد که در آن موقع تقریباً به طور صد در صد در مالکیت شرکت نفت انگلیس– ایران (AIOC آن زمان و بریتیش پترولیومBP فعلی) بود. این شرکت باارزش‏ترین و با پرستیژترین دارایی خارجی بریتانیا در خارج بود که 51 درصد آن متعلق به دولت بریتانیا بود. کوشش‏های زیادی که از جانب خودمان، دولت ایالات متحده آمریکا و بانک جهانی برای حل این مشاجره ناگوار که بین دولتین ایران و بریتانیا شکل گرفته بود، به سرانجام نرسید. در اکتبر سال 1952، مصدق که به تازگی تمام کنسولگری‏هایمان را بسته بود، روابط دیپلماتیک را نیز قطع کرد و تمام دیپلمات‏های ما را اخراج کرد. دولت سوییس حافظ منافع ما در ایران شد. در اوت 1953 مصدق در کودتایی که توسط MI6 طراحی و توسط CIA اجرا شد برکنار شد و تیمسار فضل الله زاهدی، نخست‏وزیرشد.
در آن موقع من ریییس اداره روابط اقتصادی وزارت امور خارجه بودم. من فقط یک کارمند به نام پیتر رمزباتوم Peter Ramsbotham در اختیار داشتم (بعدها در سال 1971 جانشین من در تهران گردید) که به امور نفتی رسیدگی می‏کرد: امروزه، فقط یک اداره کل در وزارت امور خارجه تشکیل شده که به امور نفت و انرژی رسیدگی می‏کند. این گونه فرض می‏شد که چون من در باره مسائل نفتی تخصص دارم، بنابراین به عنوان کاردار برای تهران انتخاب شده‏ام و سفارت را بازگشایی خواهم کرد و این در حالی بود که من قبل از این هرگز در ایران خدمت نکرده بودم. نزدیک‏ترین محل به ایران که من خدمت کرده بودم در سال‏های جنگ به مدت 2 سال به عنوان معاون کنسول در تربوزان، پایانه دریای سیاه در مسیر کاروانی باستانی از تبریز در آذربایجان بود. در مدت اقامتم در آنجا در شب‏های بلند و غریبانه آن (در آن زمان من و همسرم تنها انگلیسی‏های آنجا بودیم)، مقاله‏ای به نام ترابوزان و تجارت ترانزیت ایران نوشتم که در اکتبر 1944 در مجله این انجمن به چاپ رسید و این اولین ارتباط من با انجمن سلطنتی آسیای مرکزی( the Royal Central Asian society) بود.
با این وجود، امید‏های ما برای از سرگیری فوری روابط دیپلماتیک پس از سرنگونی مصدق به خاطر مشکلات پیش‏بینی نشده بر باد رفت. بسیاری از ایرانیان، از جمله خود شاه، هنوز هم که هنوز است یک حس بی‏اعتمادی شدید در مورد تاریخ گذشته شان نسبت به بریتانیا داشته و دارند. مصدق، که در حبس به سر می‏برد به خاطر اقداماتش بر علیه شرکت نفت بریتانیا به چیزی شبیه یک قهرمان ملی تبدیل شده بود. شاه و مشاورینش از این می‏ترسیدند که از سرگیری روابط قبل از حل مسئله نفت به یک مشکل داخلی منجر شود. دولت بریتانیا به سهم خود بر این مسئله اصرار می‏ورزید که روابط دیپلماتیک باید قبل از مذاکرات نفتی برقرار شود. تقریباً 3 ماه و 15 روز زمان برد تا این که ایرانیان متقاعد گردند که از سرگیری روابط دیپلماتیک قبل از حل مسائل نفتی انجام گردد. سرانجام در روز شنبه 5 دسامبر 1953، اعلامیه بسیار دقیق مشترکی از جانب دو کشور هم‏زمان در تهران و لندن مبنی بر از سرگیری روابط دیپلماتیک منتشر شد و در اعلامیه قید گردید که بلافاصله پس از آن، مذاکرات نفتی در «اولین فرصت مورد توافق طرفین» ادامه خواهد یافت. رویه غیر معمول و خارج از عرف برای صدور چنین اعلامیه مهمی دربعد از ظهر روز شنبه و آن هم قبل از این که در پارلمان اعلام شود، به خاطر ترس از این بود که مبادا ایرانیان نظرشان تغییر کند!
حالا من آماده پرواز به تهران بودم. اما مجدداً تاخیری صورت گرفت. زمانی که سفیر سوییس اسامی افراد من- مردان و زنان و نه همسرم- که مرا در تهران همراهی می‏کردند به وزیر امور خارجه ایران اعلام کرد، به او یادآور شدند که مصدق دستور داده که دیپلمات‏های انگلیسی که قبلاً در ایران خدمت کرده‏اند دیگر حق ورود به ایران را ندارند. 4 تن از اعضای ارشد تیمی که من به دقت انتخاب کرده بودم، همگی قبلاً در ایران کار کرده بودند.
این، خبر تکان دهنده‏ای بود. آیا دولت پادشاهی انگلستان به فرمایش تهران وقعی می‏نهد یا خیر؟ تصمیم در مورد چنین موضوع مهم و حساسیت برانگیز سیاسی فقط توسط وزیر می‏توانست گرفته شود. هم ایدنEden، وزیر خارجه و هم نخست‏وزیر چرچیل Churchill برای دیدار با آیزنهاور Eisenhower، رئیس جمهور آمریکا، در برمودا Bermuda بسر می‏بردند. به من دستور داده شد که به محض ورود ایدن به دیدن او بروم و در روز شنبه 12 دسامبر (در آن روزها وایتهال Whithall شنبه‏ها نیز کار می‏کرد) به دیدن ایدن رفتم و در آن جلسه به من گفت ترتیبی داده است که فرد مجربی که خوب به تمام اوضاع اشراف دارد را با خود به تهران ببرم و بنابراین می‏توانیم دیگران را خط بزنیم. ایدن حق انتخاب را به من داد و من نیز جان فرنلی John Fearnley را که در زمان قطع روابط در بخش تجاری سفارت مشغول به کار بود، انتخاب نمودم. به سرعت اعضای تیمم را گلچین و با نزدیک شدن کریسمس بالاخره در 19 دسامبر 12 نفر از ما سوار بر هواپیمای چارتر وایکینگ Viking از بووینگدان Bovingdon در هرتفوردشایر Hertfordshire رهسپاز تهران شدیم. پس از گذراندن چند شب متوالی در آتن و بغداد و پرواز پر افت و خیز از فراز رشته کوه‏های زاگرس در بعد از ظهر 21 دسامبر هم زمان با روزی که مصدق توسط دادگاه نظامی به زندان محکوم شد وارد تهران شدیم به طوری که این هم زمانی از چشم مطبوعات تهران مخفی نماند.
ایدن درکتاب خاطراتش، Full Circle به این نکته اشاره می‏کند که به من «دستورات فوق العاده‏ای» داده شده بود. آن دستورات مسلماً در ظاهر خیلی بلندبالا بودند ولی در واقع دستورات بسیار ساده‏ای بیش نبودند، یعنی فقط برای برقراری روابط دوستانه با مقامات ایرانی، بررسی رسیدن به یک راه حل نفتی، هموار نمودن راه برای آمدن سفیر و حفظ جبهه متحده با سفارت آمریکا.
با این وجود، قبل از این که بتوانم بر اوضاع مسلط شوم، خود را در یک موقعیت گیج‏کننده و سخت با شاه دیدم. آن روزها او درباره نفت اطلاعات کمی داشت و می‏خواست که تمام کارهای مربوط به حل مناقشات نفتی را به نام خود تمام کند و فکر می‏کرد که کلید حل این مناقشات در دست من است. در شب ورودم به تهران، سفیر سوییس در تهران به فرمان شاه برای من دو قرار ملاقات گذاشته بود تا با 2 تن از فرستادگان دربار دیداری داشته باشم. ملاقات در 22 دسامبر بود و مجدداً دو بار در روز کریسمس برای دیدن من آمدند. در هر ملاقات، آنها از من خواستند که از طریق آنها و نه شخص وزیر خارجه پیشنهادات مربوط به حل مناقشه نفتی را به شاه ارائه دهم. آنها هم چنین با سئوالاتی چون چرا دولت پادشاهی انگلستان به شاه برای کنارگذاشتن حسین علاء وزیر دربارش فشار می‏آورد و از تیمسارزاهدی، نخست‏وزیر تازه منصوب شاه انتقاد می‏کند، مرا به حیرت واداشتند. من به آنها توضیح دادم که وظیفه من بررسی راه‏هایی برای حل مناقشه نفتی است و نه مذاکره. وظیفه من فقط به این ختم می‏شود که بتوانم غرامت مناسبی برای شرکت نفت انگلیس و ایران تعیین کنم و نه این که وضعیت ایران را در میان کشورهای صادرکننده نفت بهتر کنم. من هم چنین به آنها گفتم که با کمال میل به شاه خواهم گفت که بدون اطلاع وزیر امور خارجه کاری نخواهم کرد. حالا شاه با وزیر دربارش هر کاری می‏خواهد بکند به خودش مربوط است نه به دولت پادشاهی بریتانیا.
در آن ایام، تمامی ما در وزارت خارجه بر این نظر متفق‏القول بودیم که شاه در مقابل مصدق، ضعف قابل توجهی از خود نشان داده بود. تردیدی نداشتم که با این بازی که شاه با وزیر خارجه‏اش عبدالله انتظام که در اولین ملاقاتمان مرا تحت تاثیر خود قرارداده بود، در آورده باید اوضاع را به لندن گزارش کنم. تلگراف من به ایدن که علاقه شخصی شدیدی در این زمینه از خود نشان داده بود رسید و با پیشنهاد من موافقت کرد و من هم به سهم خود داستان را به انتظام گفتم و به او قول دادم که من سر این قضیه با شاه معامله نمی‏کنم.
من شک دارم که شاهنشاه تاکنون این چنین مورد تحقیر و بی‏احترامی قرار گرفته باشد. بزودی تهران پر از شایعاتی از این دست شد که شاه از دست من خشمگین است و مرا به حضور نمی‏پذیرد. کم‏کم شاه عصبانیتش را فراموش کرد و من هم یک رابطه دوستانه اما همیشه آسیب‏پذیر را با او در پیش گرفتم که تا سال‏های سفارتم نیز ادامه یافت.
من اغلب از خودم می‏پرسم که اگر دو فرستاده شاه را در آن زمان می‏شناختم، برخورد متفاوتی با آنها می‏داشتم، زیرا آنها هر دو از قبل ارتباطاتی با سفارت بریتانیا داشتند. باید این نکته را اضافه کنم که من در طول دو دوره اقامتم در ایران، تمام تلاش خود را صرف این کار کردم تا دست چنین واسطه‏های خودگماشته موسوم به «انگلوفیل‏های حرفه‏ای» را قطع کنم که ارتباطات تجاری سری خود را در پس پشت دیوارهای بلند سفارت بریتانیا در تهران مخفی کرده بودند و از نفوذ و قدرت قابل توجهی که ما از آن بی‏بهره بودیم، استفاده فراوان نمودند و صاحب اعتبارگردیدند.


حال اجازه دهید که به شکل خلاصه به اتفاق دیگری که در اوان ورودم به تهران برایم اتفاق افتاد و آن ایجاد کنسرسیوم نفت و پایان بحران نفتی بود اشاره کنم.
زمانی که لندن را ترک می‏کردم خیلی خوب از نظرات دولت پادشاهی [انگلستان] درباره حل مناقشه نفتی مطلع بودم. آن نظرات در آن زمان با نظرات دولت ایالات متحده آمریکا خیلی نزدیک بود زیرا آنها نیز چون ما نگران حل مسالمت آمیز موضوع در این نقطه بسیار استراتژیک جهان بودند.
در لندن از لحاظ سیاسی هدف این بود که شرکت نفت انگلیس و ایران باید به موقعیت سابق خود را در ایران دست یابد و حکومت بریتانیا درزمان چرچیل متوجه شده بود که امکان نداشت که ایرانیان اجازه دهند که چنین اتفاقی بیفتد. فکر تشکیل کنسرسیومی از شرکت های بزرگ نفتی بریتانیایی، آمریکایی، هلندی و فرانسوی به دو کشور بریتانیا و آمریکا بر می‏گردد که نظرشان بر این بود که این پیشنهاد قابل قبول ترین راه حل در تهران شناخته خواهد شد. حتی رییس سرسخت شرکت نفت انگلیس – ایران، سرویلیام فریزر Sir William Fraser نیز فهمیده بود که این تنها راه حل است. در اینجا باید اعلام کنم که با وجود عدم تمایل شرکت های نفتی آمریکایی در جهت حفظ و ورود در منافع شرکت نفت انگلیس – ایران، آنها با اکراه و فشار وارده از جانب حکومتشان، موافقت کردند تا در این کنسرسیوم که سرانجام تشکیل گردید شرکت کنند.
بنابراین، من قبل از ترک لندن از افکار و نیات مقامات خبر داشتم و می‏دانستم که در سرشان چه می‏گذرد، اما قبل از این که تصمیمات کابینه بر آینده شرکت نفت انگلیس – ایران اثر گذار باشد، دولت پادشاهی به ارزیابی‏های دست اول من از اوضاع و پیش بینی احتمالات نیاز داشت. در طی 2 هفته اول اقامتم در تهران با تماس های گسترده و فشرده با وزرا و مقامات ایرانی و دیپلمات های خارجی به دنبال یافتن راه حل‏های ممکن بودم. نتایج کارم که در تاریخ 7 ژانویه 1954 به لندن مخابره شد حاکی از این بود که هر گونه تلاش برای بازگشت به موقعیت سابق شرکت نفت انگلیس – ایران ناموفق خواهد بود و به شکست خواهد انجامید، در عوض، پیشنهادی دادم مبنی بر این که باید به ایرانیان اعلام کنم که دولت پادشاهی در عرضه تولید و بازاریابی کنسرسیومی متشکل از شرکت های بزرگ نفتی شرکت نفت انگلیس – ایران را حمایت و پشتیبانی خواهند کرد و در ضمن سهم قابل توجهی نیز در آن خواهند داشت.
دولت پادشاهی قبول کرد و شرکت نفت انگلیس – ایران نیز که شانس کمی داشت در نهایت پذیرفت و من نیز در جلساتی با وزیر امور خارجه، قضیه کنسرسیوم را با او مطرح کردم. در این بین، مقام های ارشد شرکت های بزرگ نفتی در لندن گرد هم آمدند و و بعد از چانه زنی‏های زیاد،کنسرسیومی متشکل از شرکت نفت انگلیس – ایران با 40 درصد، 5 شرکت نفتی آمریکایی با 40 درصد، شل با 14 درصد و CFP فرانسه با 6 درصد، بوجود آمد.
مذاکرات بین کنسرسیوم و دولت ایران در ماه آوریل در تهران آغاز شد و تا 3 ماه به طول انجامید. علی امینی وزیر دارایی، سرپرستی تیم ایرانی و رییس آمریکایی استاندارد اویل Standard Oil نیو جرسی New Jersey که از سوی رییس هلندی شل حمایت میشد و رییس انگلیسی شرکت نفت انگلیس – ایران، نمایندگی کنسرسیوم را بر عهده داشتند.
به موازات آن، اما کاملاً جداگانه، مذاکراتی بین ما (بریتانیا) و ایرانیان بر سر موضوع بحث برانگیز غرامت خسارات شرکت نفت انگلیس – ایران از امتیاز نفتی اش که سال ها حل نشده باقی مانده بود، سر گرفت. توافق بر سر این قضیه برای دولت پادشاهی یک شرط لازم و ضروری جهت حل مناقشه نفتی بود. سر روجر استیونزSir Roger Stevens، سفیر ما که در اواسط فوریه وارد تهران شده بود سرپرستی تیم بریتانیا و علی امینی خستگی ناپذیر نیز سرپرستی تیم ایرانی را بر عهده داشتند. لحظات سخت و توانفرسایی بر ما گذشت و جلسات در ساعات بعد از ظهر و شب در گرمایی خفه کننده و اطاقی بدون تهویه هوا در هر دو زمینه مناقشه نفتی و غرامت بالاخره موافقت نامه ای در تاریخ 5 اوت 1954 به امضاء رسید. تا مدت 20 سال، کنسرسیوم تحت مدیریت متوالی شماری از مدیران با ملیت های مختلف، ابتدا هلندی، سپس آمریکایی و دست آخر بریتانیایی، مسئولیت اصلی تولید و بازاریابی(فروش) نفت ایران را بر عهده خواهد داشت.
باید در اینجا اضافه کنم که شاه که به خاطر امتناع از همکاری ام با فرستادگانش از دست من ناراحت بود و کینه ام را در دل داشت و از اظهار نظر خودداری می‏کرد. اکنون او با وضعیت تازه ایجاد شده و ایده تشکیل این کنسرسیوم، دیگربه وجد آمده و هواداری ام را می‏کرد. به قول دانیل یرگین Daniel Yergin که کتاب جاودانه اشThe Prize جایزه درباره تجارت نفت که در اوایل امسال منتشر شد، «تأسیس کنسرسیوم یکی از بزرگترین نقاط عطف برای صنعت نفت بود» ( صفحه 476). حال به جای امتیاز نفتی برای خارجیان، اعضای کنسرسیوم برای اولین بار دارایی‏های نفتی را متعلق به ایران دانستند. به این شکل یک پیشینه مهم در این زمینه به وجود آمد.
رویداد مهم دیگر در این ایام، تصمیم ایران برای الحاق به پیمان بغداد در اکتبر 1955 بود.
حتی قبل از حل مناقشه نفتی، شاه برای افزایش قدرت نظامی خود در حال فشار به ما بود. او در همان سال زمانی که عراق نیز پس از ترکیه و پاکستان به پیمانی که اکنون پیمان بغداد نامیده می‏شود ملحق شد بر اصرار خود پافشاری کرد: شاه عضویت در این پیمان را وسیله ای برای تأمین ساز و برگ نظامی تلقی می‏کرد.
تا آنجا که به ما مربوط می‏شد هم در تهران و هم در لندن بر این باور بودیم که ثبات سیاسی و پیشرفت اقتصادی به مراتب خیلی مهمتر از افزایش توان نظامی است. ما هم چنین بر این اعتقاد بودیم که عضویت پیمان بغداد مورد پسند مردم نبوده و فقط اوضاع داخلی ناآرام را متشنج تر خواهد کرد. بنابراین به شاه اعلام کردیم که ما نهایتاً در آینده مایل به عضویت ایران در این پیمان هستیم اما زمان آن را به او واگذار می کنیم؛ و یا آن که نمی توانیم تعهد کنیم- همان طور که او می خواهد- پیش از عضویت در این پیمان، تدارکات نظامی در اختیار او گذاشته و یا تمامیت ارضی او را تضمین کنیم. آمریکاییان که از همان ابتدا شاه را در پیوستن به این پیمان منطقه ای ترغیب می‏کردند، در این مورد با ما هم نظر شده و تا اوت 1955 که شاه خود را به آب و آتش می‏زد هر دو یک صدا یک چیز را به او گفتیم.
2 ماه بعد که ایران به پیمان بغداد پیوست، معلوم بود که این کاملاً و تنها تصمیم خود شاه بوده است که ترک ها به ویژه در زمان دیدار رسمی رییس جمهور بایار در اواسط سپتامبر همراه با وزیر خارجه جنگ طلبش زورلو محرکش بودند.
من قبلاً گفتم که یکی از وظایف دیکته شده به من حفظ جبهه متحد با سفارت آمریکا بود. این چندان کار مشکلی نبود چرا که آمریکایی‏ها با توجه به حضور سفیر بزرگوارشان لوی هندرسون Loy Henderson آن قدر با ما همسو بودند که تمام مسائل مربوط به مناقشه نفتی را با توجه به نقطه نظرات ما و آنچه بیان نمودم دنبال می‏کردند. این ویژگی منحصر به فرد برای ایرانیان از شاه گرفته تا مقامات پایین تر به معمایی تبدیل شده بود و برای آنها سخت بود بتوانند باور کنند که دو کشور با هم و نه علیه هم در یک صف قرار گرفته اند. من تعدادی نامه‏های بی نام و نشان و اخطاریه‏هایی از سوی برخی انگلوفیل‏ها مبنی بر وجود توطئه توسط آمریکاییان دریافت کردم که برنامه‏هایی برای تقلب در انتخابات علیه ما دارند و هم چنین نخست وزیر آلت دست آمریکاییان است و غیره، در حالی که به آمریکاییان گفته می‏شد که او از عوامل ما است! ما و سفارت آمریکا یادداشت ها را با هم مقایسه نمودیم و تلاشهای زیادی از خود بروز دادیم تا مطبوعات تهران و مردم و هم چنین شاه و وزرایش را متقاعد کنیم که ما با یکدیگر هماهنگ هستیم.
حال به ایام اقامت دومم در تهران از 1963 تا 1971 در نقش سفیر می‏پردازم. در این مدت، 3 اتفاق بسیار مهم رخ داد:
1- قیام ژوئن 1963
2- اعلام تصمیم بریتانیا مبنی بر خروج از خلیج فارس تا پایان 1971 و
3- رویارویی بین کنسرسیوم نفت و اعضای اوپک در خلیج [فارس] به رهبری ایران در ژانویه و فوریه 1971
ابتدا باید درباره تغییراتی که در تهران به محض ورودم در آوریل 1963 پس از غیبتی تقریباً 8 ساله مشاهده کردم، مطالبی بیان کنم.
شاه مجدداً ازدواج کرده بود و و همسر سومش فرح دیبا برای او پسر و وارث مورد انتظار او را به دنیا آورده بود و این گونه به نظر می‏رسید که خیلی آرام تر و متکی به نفس تر از قبل گردیده بود. از لحاظ روانی نیز با دیدار رسمی ملکه و دوک ادینبورو در سال 1961 و هم چنین با رفراندوم سراسری که در ژانویه 1963 در حمایت از برنامه اصول 6 ماده ای اش به انجام رساند، که در آن مسائل جدل برانگیزی چون اصلاحات اراضی و حق رأی زنان مطرح گشته بود، روحیه اش تقویت شده بود.
شاه که از می‏1961 که مجلسین را منحل کرده بود مملکت را با فرمان یا حکم سلطنتی اداره می‏کرد. نخست وزیرش، اسدالله علم و دیگر وزراء در حکم غلامان حلقه به گوش درباری بودند که اوامر اربابشان را اطاعت می‏کردند. از طرف دیگر از سال 1954 درآمد سالیانه کشور از فروش نفت به شکل چشمگیری افزایش یافته بود و نشانه‏هایی از هزینه شدن مطلوب آن را در تهران و برخی استان ها به شکل ساختمان های نو، ساخت مدارس، کارخانجات، سد و راه های جدید، راه اندازی مسیرهای پرواز منظم بین تهران و شهرستان ها، و لوله کشی آب شرب تهران می شد ملاحظه کرد. ترافیک، سوپرمارکت ها، چراغ های پرنور سردر مغازه‏ها در تهران همراه با تغییر پوشش (لباس) و زندگی مردم، نشانه‏هایی از رفاه رو به رشد و در عین حال تسریع در غربی شدن بود که گرچه تا حدی مرا ناراحت کرد ولی نشان می‏داد که ایران دیگر از حالت رکود خارج گشته است.
نظر من نسبت به شاه نسبت به زمانی که در سال 1955 تهران را ترک کردم بهبود نیافته بود. من اطلاع داشتم که تا حد زیادی به خاطرآشوب های ضد بهایی که در آن سال به پا شده بود، مقصر بود: او تقصیر را به گردن زاهدی انداخت و نخست وزیری که تاج و تخت او را در سال 1953 نجات داده بود به تبعید فرستاد. او هم چنین متحدان خود در پیمان بغداد را فریب داده و با اتحاد جماهیر شوروی در سال 1959 مذاکرات مخفی انجام داد. تعدادی از دوستان ایرانی ام در این مورد حرف قشنگی می‏زدند. آنها نسبت به اصلاحات وعده داده شده او بد بین بوده و حکمرانی آمرانه اش را محکوم می‏کردند. من نقطه نظرات خود را با عنوان «نخستین برداشت ها» پس از دو ماه از ورودم به تهران خلاصه نموده و ارسال کردم. من نشانه ای از تغییر«ضعف شخصیتی و رفتاری» که در گذشته از او سراغ داشتم در او ندیدم و نمی توانستم شرایط لازمه برای رهبری را که کشور از او انتظار داشت ببینم.
با این وجود تا پایان سال نظرم تغییر کرده بود. تا آن زمان انتخاباتی برگزار شده بود و با نهایت دقت نمایندگانی برای مجلس و سنا انتخاب کردند تا بله قربان گوی برنامه‏های اصلاحی شاه باشند. شاه هنوز به شکل گسترده ای مخصوصاً از طرف کسانی که با اصلاحات ارضی و یا اصول 6 گانه او صدمه دیده بودند، مورد انتقاد سخت قرار می‏گرفت. من خود از نزدیک شاهد سرکوب آهنین شورش های ژوئن بودم که باید بگویم که یک نقطه عطف محسوب می‏شد. در پایان سال 1963 در گزارش سالیانه ام به وزارت امور خارجه، آن سال را به خاطر «رهبری استوار شخص» شاه و هم چنین به خاطر این که او «یکی از شخصیت‏های برجسته در ایران در شرایط آزمودن اصلاحات جاری است»، «سال شاه» نامیدم.

گرچه من از سالها قبل دلیل خوبی در انتقاد از شاه وبدگمانی اش از بریتانیا داشتم که او در این زمینه با بیشتر زیردستانش در این زمینه سهیم بود ، بر این اعتقاد خود باقی ماندم که او با این رهبری محکم ، کشور را به بیراهه برد و زمانی که من بخاطر بازنشستگی در آوریل 1971تهران را ترک کردم در گزارش خود ،نشانه هایی از مشکلات پیش رو چون اعتراضات دانشجویی، تورم ، فعالیت های چریکهای شهری، عدم تمایل شاه به گوش کردن به دیگران یا پذیرش انتقاد از جانب او را آوردم، ولی حتی برای یک لحظه هم فکرش را نمی کردم که 7 سال بعد اینها موجبات سرنگونی اش را فراهم کند. اعلامیه های آیت الله خمینی از عراق در آن زمان به اندازه گزارشات فعالیتهای بنیادگرایان مذهبی بین جوانان نیز اهمیت نداشت. طبقات مذهبی که با اصلاحات شاه مخالفت کرده بودند به شکل قابل توجهی پس از شورش های ژوئن 1963 به اعتقاد ما دیگر آرام شده و سکوت پیشه کرده بودند.


به عنوان یک سیاست که توسط وزارت خارجه به عنوان دستور کارقرار گرفته بود و من نیز کاملا با آن موافق بودم ، ما در سفارت هیچ گونه تلاشی در جهت ارتباط با گروههای مخالف به عمل نیاوردیم. از آنجا که کاملا مطمئن بودیم که بالاخره شاه از وجود این روابط مطلع خواهد شد و هم چنین بخاطر خصوصیات اخلاقی و بد گمانی اش نسبت به بریتانیا این امکان وجود داشت که اعتبار من به عنوان سفیر مخدوش گردد. وظیفه اصلی یک سفیر در درجه اول توسعه روابط خوب با دولتی است که به او اعتبارنامه اعطاء کرده تا از آن در جهت توسعه و حفاظت از منافع کشورش استفاده کند. در ایران منافع ما قابل ملاحظه و از نوع استراتژیک ، تجاری و منابع نفتی بودند. برای حفاظت از آنها اراده شاه برای ما حیاتی بود و بدون آن ما به مشکل بر می خوردیم ،هم چنانکه فرانسویها و آلمانها نیز پس از خشم شاه به همین مصیبت دچار شدند.


بدگمانی های شاه نسبت به ما تمامی نداشت. او یکبار به آمریکایی ها گفته بود که این ما بودیم که سلسله قاجار را به زیر کشیدیم و پدرش را به جای آنها منصوب کردیم و سپس پدرش را خلع و او را بر تخت نشاندیم و در حال حاضر نیز می توانیم او را در راس قدرت نگاه داشته و یا هر لحظه که بخواهیم او را خلع کنیم.این ترس و بی اعتمادی به حدی بود که به شکل خاصی جزو اخلاق شاه گردید. برای مثال بیشتر از هر چیزی او می خواست که ملکه ما در مراسم طولانی و تاخیر شده تاج گذاری در سال 1967 شرکت کند ووقتی طی یک اطلاعیه کوتاهی مطلع شد که او قادربه شرکت نیست تصمیم گرفت که از دیگر روسای کشورها دعوت به عمل نیاورد.


اجازه دهید که مثال دیگری از بد گمانی های شاه نسبت به بریتانیا برایتان بگویم . در اکتبر 1964 او بخاطر مطرح شدن لایحه مصونیت نیروهای آمریکایی مستقر در ایران توسط مخالفینش در مجلس که مطمئن بود که با تلاشهای سفیر آمریکا بدون هیچ مشکلی به تصویب خواهد رسید بسیارشگفت زده و عصبانی گردید. پس از سرزنش نمودن از نخست وزیر تازه و بی تجربه اش علی منصور ( حسنعلی منصور) متقاعد شد که بریتانیا مسئول این برنامه ها است. در نتیجه نه تنها مشاور من هوراس فیلیپس را احضارواو را عنصر نامطلوب معرفی کرد ، بلکه سلسله تحقیقاتی را جهت معرفی نمودن اینکه وزارت خارجه و اعضای سفارت من در پشت تمام این مشکلات هستند تشکیل داد. در حقیقت این آیت الله خمینی و سایرین بودند که در آن مقطع زمانی احساسات شدید ضد آمریکایی از خود بروز می دادند.


برای روشن شدن اوضاع من بسرعت درخواست ملاقات کردم وتوجه شاه را به این مسئله جلب کردم که چرا ما بایستی در این موضوع وارد شده و مشکل درست کنیم. شاه جوابی نداشت و ( سخنان مرا پذیرفت).
حال به شورش های ژوئن 1963 می پردازیم. آن شورشها در پایان ماه قمری محرم که شیعیان برای شهادت نوه پیامبر عزاداری می کنند و اوج آن در روزهای تاسوعا و عاشورا است ، اتفاق افتاد.
این مراسم در روزهای دوم و سوم ژوئن به آرامی برگزار شد اما در 2 روز بعدی شورش های جدی و تیراندازی هایی در تهران و چند شهرستان صورت گرفت.
مشکل با دستگیری شب هنگام چهارم ژوئن خمینی و فلسفی، علمای پیشروکه از منابر خود در ایام سوگواری به برنامه های اصلاحی شاه حمله کرده بودند ، آغاز شد. در چهارم ژوئن تظاهرات آرامی در تهران برگزار شد اما با پخش خبر دستگیری ها در همان روز، تظاهرات از کنترل خارج شد. ساختمانهای متعلق به شاه و غربی ها در جنوب شهر طعمه آتش شد، اتومبیل ها واژگون گردیدند ، ارتش فرا خوانده شد و تیراندازی شروع شد. از داخل سفارت من می توانستم دود حاصل از ساختمانهای نه چندان دور در آتش را ببینم و مثل قبل تیراندازی ادامه داشت. تا شب بجز چند مورد تیراندازی گاه و بیگاه اوضاع دیگر آرام شده بود و نیروهای مسلح و تانکها در جنوب سفارت خانه مستقر و بر اوضاع مسلط شده بودند.

چند نفر کشته شدند ؟ حقیقت هرگز معلوم نشد اما من هیچوقت آمار هزاران نفراعلام شده از سوی مخالفان شاه و مقالات گاردین را قبول نکردم. از اسدالله علم ، نخست وزیر که سئوال کردم او آمار بین 90 تا 100 نفر را به من داد و در گزارشم به وزارت خارجه من "حداقل 100 کشته و چندین مجروح را اعلام کردم"روزنامه انگلیسی زبان تهران تایمز مورخ 8 ژوئن 79 کشته در تهران و "شمار زیادی مجروح و کشته " در قم، مشهد و شیراز را گزارش داد. ما هم چنین خبر یکسری درگیری در ری و کاشان را دریافت کردیم. زمانی که من شاه را در سال 1979 در تبعید ملاقات کردم در پاسخ به سئوالم گفت که 110 نفر کشته شده بودند. من اینگونه نتیجه گرفتم که این رقم تا حد بسیارزیادی با آمار اعلام شده از سوی آقای علم تطابق دارد. اخیرا یک وزیر سابق ایرانی که هم اکنون در بریتانیا زندگی می کند و پس از بروز شورشها عضو کمیسیونی بود که برای کمک به خانواده های داغدار تشکیل شده بود به من گفت که آمار کشته شدگان به مراتب بیش از آن چیزی بود که من اعلام کرده بودم.

من در آن موقع مثل حالا فکر می کردم که شاه به تحریک نخست وزیرش اسدالله علم این حق را داشت که از زور بر علیه شورشیان استفاده کند. مسلما در دهه بعدی کشور از یک ثبات سیاسی برخوردار شد که که در حکومت رضا شاه نیزچنین نبود و منجر به رشد قابل چشمگیر در اقتصاد و رفاه مردم در زمان نخست وزیری علی (حسنعلی)منصوروامیر عباس هویدا شد که از پشتیبانی تیمی از وزرای جوان برخوردار بودندو اکثر آنها تکنوکراتهای تحصیلکرده در خارج بودند که پرشور و صادقانه برای پیشرفت کشورشان تلاش می کردند.

یکی از پیامدهای شورش های ژوئن عزل 2 تن از مشاورین خردمند و محترم دربار شاهنشاهی – حسین علا (وزیر دربار) و عبدالله انتظام ( ریاست وقت شرکت ملی نفت ایران) بود. آنها با رهنمودهای خود به شاه این جسارت را داده بودند که آهسته بسوی اصلاحات گام بردارد. از اینرو اگر معدود کسانی پیدا می شدند که سیاستهای شاه را زیر سئوال ببرند و او به آنها گوش می داد ، این امکان وجود داشت که هنوزبه سلطنت خود ادامه می داد.

دومین اتفاق مهم ، حل مسئله بحرین به دنبال اعلامیه ژانویه 1968 هارولد ویلسون ، نخست وزیر دولت کارگری مبنی بر خروج از خلیج فارس تا پایان سال 1971 بود. همانطور که می دانید ادعای ایران بر بحرین مدتها بر روابط انگلیس – ایران سایه افکنده بود و طبق ادعای آنها بحرین استان چهاردهم ایران محسوب می گشت که نمایندگان مجلس 2 کرسی خیالی را برای آن در نظر گرفته بودند و به محض پخش شدن خبرخروج مسالمت آمیز بریتانیا در خلیج ، شاه بدش نمی آمد که سر به سر ما گذاشته و به مسئله دامن زده و با ادعاهایش گاه و بیگاه ما را بخنداند. او می دانست که مادام تا ما در خلیج هستیم او هزینه کمی برای امور دفاعی پرداخت خواهد کرد و اصلا مایل به خروج ما از آنجا نبود. گاهی مسئله بحرین را با من مطرح می کرد و به من گفت که مروارید آنجا تمام شده و نفت آنجا نیز رو به اتمام است و جزیره دیگرهیچ منفعتی برای ما ندارد ولی او نمی تواند اسم خود را در تاریخ به عنوان کسی که دست از ادعای تاریخی خود برداشته و بدون اینکه راه حل آبرومندانه ای در این زمینه ارائه دهد ، به ثبت برساند.

شاه اعلامیه دولت پادشاهی مبنی بر خروج ما از خلیج تا پایان 1971 را به آرامی پذیرفته بود ولی آنچه که شاه را عصبانی کرد ، اعلامیه ای بود که 2 ماه بعد از آن در لندن منتشر شد مبنی بر اینکه پس از خروج برای اینکه منطقه ای با ثبات و کارامد از خود باقی بگذاریم ، دولت بریتانیا تشکیل اتحادیه یا فدراسیونی متشکل از 7 شیخ نشین به همراه بحرین و قطر را تشویق می کرد. شاه این رابه منزله حقه کثیف بریتانیایی دید که او را در مقابل یک عمل انجام شده قرارمی داد که خواه ناخواه مجبور می شد که یا تن به شناسایی این اتحادیه که شامل بحرین و جزایر مورد مناقشه ( دو تنب و ابوموسی که ایران بر آنها ادعا داشت ) بدهد و یا از شناسایی خودداری ورزیده وبا جهان عرب مواجه گردد.

عصبانیت شاه در بیانیه شدید الحن و باورنکردنی وزارت امور خارجه در تاریخ اول آوریل 1968 خود را نشان داد به این شکل که :
ازنظر دولت پادشاهی ، انگلستان نمی تواند سرزمین هایی را که به زور و تزویر از ایران جدا کرده است به دیگران ببخشد و دولت ایران کلیه حقوق خود را در خلیج فارس محفوظ خواهد داشت.

مطبوعات به شدت کنترل شده تهران که از بالا دستور می گرفتند نسبت به ما موضعی خصومت آمیز و تهاجمی در پیش گرفتند . با این وجود این تحولات سبب خیرشد و راه را برای اجرای بحث های جدی با شاه بر سر ارائه رسیدن به چارچوب و راه حلی مشخص و قطعی در خلیج هموار نمود. شاه به اندازه کافی واقع بین بود که بداند برای او بهتر است با ما کنار بیایدتا اینکه منتظر بنشیند ببیند که ما در چارچوب مسئولیتهای مان چه می کنیم.. بنابراین در ماههای بعد ما جلسات خصوصی داشتیم و تمام راههای ممکن را بررسی می کردیم. او به ما قبولاند که بر سرجزایر تنب ها وابو موسی کوتاه نمی آید چرا که آنها بر تنگه هرمز اشراف داشته و برای محافظت از خطوط کشتی رانی ایران در خلیج از اهمیت حیاتی برخوردارند. در مورد بحرین او اعتقاد داشت که قبل از اینکه از ادعای خود دست بردارد بایستی یک رفراندوم یا مراجعه به آراء عمومی صورت بگیرد و او گفته من مبنی بر اینکه مراجعه به آراء عمومی در میان مردمی که تا کنون در زندگی شان رای نداده اند نشدنی و به هیچ شکل و شمایلی برای حاکم بحرین پذیرفتنی نیست را قبول نکرد.

تا اوت 1968 ما به هیچ نتیجه‏ای نرسیدیم تا اینکه در حدود چهار ماه بعد در ماه دسامبر گفتگوها مجدداً از سر گرفته شد. از طریق سناتور عباس مسعودی، صاحب‏امتیاز و ناشر اطلاعات، روزنامه پیشروی تهران من گاهی مشکلات‏مان در ارتباط با خلیج فارس را در آن مطرح می‏کردم و متوجه شدم که شاه از نظریه من در مورد ورود سازمان ملل تا انجام رفراندوم در این قضیه استقبال نموده که به مسئله افکار عمومی در بحرین بیشتر توجه می‏کند. من به وزارت خارجه گزارش کردم و پس از مشاوره با نمایندگانمان در بحرین و نیویورک به من دستور دادند که قضیه را با شاه مطرح کرده و مخفی بودن قضیه و توافق گام به گام در هر مرحله را به او گوشزد کنم. درست در شب کریسمس 1968 روز قبل از این که برای دیداری رسمی او تهران را به مقصد هند ترک کند،‏کار خود را انجام دادم.‏ شاه این ایده سازمان ملل را سازنده خواند اما اعلام کرد که به زمان نیاز دارد تا افکار عمومی را آماده کند. من از او سئوال کردم که در این باره با چه کسی باید در ارتباط باشم چرا که بدون شک این مسئله مشکل و مذاکرات پیچیده خاص خود را دارد. برای اینکه خیال مرا راحت کند امیرخسرو افشار مرد شماره 2 وزارت امور خارجه را به جای وزیر خارجه که داماد شاه ودر مورد بحرین افکاری تندررویانه داشت به من معرفی کرد.‏ در ماه‏های بعدی من به شکل ویژه با افشار و نه رئیسش در ارتباط بودم. پیش بینی من این بود که شاه برای آماده نمودن افکار عمومی به چند هفته و نه چند ماه نیاز دارد و وقتی که در کنفرانس خبری شاه در دهلی نو پس ازپایان دیدارش از هند در جواب به سئوالی گفت که او هیچ میلی به استفاده از زور برای حل مسئله بحرین ندارد و در مقابل "اظهاراراده مردم" برایش اهمیت دارد،‏ مرا غرق در تعجب و شگفتی کرد. بعداً متوجه شدم که این اعلامیه بسیار مهمی بود که راه را برای مذاکرات باز کرد و بدون این که از وزرایش در این زمینه اطلاعاتی کسب کند اظهار نظر نمود و بار دیگر حکمرانی یک جانبه شاه را نشان داد.
از آن پس مذاکرات من با افشار به خوبی و سریع پیش رفت. مجدداً (دو بار) با مشکلاتی مواجه شدیم و مجبور شدم که به خاطر بعضی مسائل که با من مشورت نکرده بود به شاه متوسل شوم. در نوامبر 1969 در آخرین مرخصی‏ام به خانه دیگر فکر می‏کردم که همه چیز کاملاً مرتب و تمام شده است،‏ اما اشتباه بود. طبق توافق مان،‏ قرار بر این شده بود که ایرانیان طی درخواست رسمی از دبیرکل سازمان ملل از او بخواهند که تمامی مساعی جمیله خود را در جهت رسیدن مردم بحرین به حقوق حقه خود به کار بندد ولی اکنون با زبانی بسیار متخاصمانه نسبت به احساسات مردم بحرین پیشنهادات خود را مطرح کرده‏اند که نه بحرینی‏ها‏ و نه دولت پادشاهی بریتانیا به هیچ وجه راضی به قبول آن نیستند مگر این که حکومت ایران کمی لحن خود را معتدل‏تر کرده تا بتوانیم گذشته را فراموش کرده و به کارمان ادامه دهیم.
علیرغم فعالیت‏های شدید کاردارمان در تهران،‏ ایرانیان از موضع خود عدول نکردند، بنابراین من که هنوز در لندن در مرخصی بودم از همانجا ماموریت یافتم که شاه را که در آن زمان برای اسکی در سنت موریتس بسر می‏برد ملاقات کنم و افشار سفیر وقت ایران در لندن نیز حاضر بود. بدون مشکل خاصی من از طرف دولت پادشاهی بریتانیا به توافق رسیدیم و در 9 مارس 1970 نماینده ایران در نیویورک نامه‏ای را به اوتانت، دبیرکل تقدیم و از او خواست که تمام "مساعی جمیله خود را برای مشخص نمودن اراده حقیقی مردم بحرین" بکار بندد. از بقیه ماجرا هم که همگان اطلاع دارند.‏ اوتانت، رییس ایتالیایی دفتر سازمان ملل ملل در ژنو را همراه با یک تیم چهار نفره به تاریخ 30 مارس 1970 به بحرین فرستاد و او نیز در 2 می‏ گزارش داد که مردم بحرین تقریباً و به اتفاق آرا قصد دارند که کاملاً مستقل و به شکل یک دولت خودمختار عربی درآیند. 9 روز بعد، ‏شورای امنیت به اتفاق آرا گزارش را تصویب کرد و ایران رسماً از ادعای قدیمی خود دست برداشت.
حل مسالمت‏آمیز این مناقشه قدیمی هم برای سازمان ملل و هم برای دیپلماسی سری موفقیتی محسوب می‏شد و و به جز عده معدودی از دید اکثر مردم ایران برای شاه کسب اعتباری کرد.
سرنوشت جزایر دیگر،‏ تنب‏ها‏ و ابو موسی تا 6 ماه پس از خروج من از تهران یعنی تا پایان نوامبر 1971 هم چنان لاینحل باقی ماند. با این وجود،‏ در مراحل اولیه مذاکرات آن شرکت کردم. در همان اول کار پیشنهاد ایرانیان مبنی بر این که توافقنامه بحرین باید در عوض توافق بر سر جزایر باشد را رد کردم و هم چنین به ایرانیان هشدار دادم که هر گونه تلاش برای اشغال جزایر قبل از اینکه پیمان‏های حمایتی مان با شیوخ راس الخیمه و شارجه ملغی شود که بر اساس آن حاکمیت آنها بر این جزایر به رسمیت شناخته می‏شود منجر به رویارویی نظامی ما با یکدیگر می‏شود.
وقتی که در ژوئن 1970 محافظه کاران به رهبری تد هیت در انتخابات سراسری به پیروزی رسیدند به شکل ضمنی در بیانیه‏ها‏ی(مانیفست) انتخاباتی خود به این نکته اشاره کردند که دولت جدید تصمیم دولت کارگر مبنی بر خروج از خلیج فارس را قبول نداشته و آن را اجرایی نمی‏کند. برای این که تصمیم خود را به شکل قطعی بگیرند،‏ سر ویلیام لیوس دیپلمات سابق خود در خلیج فارس را به خدمت فرا خوانده و به او دستور داده شد تا با حکام مختلف این منطقه از جمله شاه به مشورت پرداخته و پیشنهاداتی در باره خروج و مشکلات بعدی آن یعنی ایجاد اتحادیه امارات عربی،‏ جزایر مورد مناقشه و ادعای عربستان سعودی بر واحه بورایمی ارائه کند.
در ادامه این تلاش‏ها من به لندن احضار و در تاریخ 10 جولای همراه با وزیر خارجه سر الک داگلاس هیوم برای ملاقات با شاه به بروکسل رفتیم. این اولین ماموریت خارج از خانه سر الک به عنوان وزیر خارجه بود. او در این جلسه به انعطاف ناپذیری شاه در مورد خروج بریتانیا از خلیج فارس و ادعاهای ایران در مورد جزایر پی برد و من شک نداشتم که ملاقات بروکسل به عامل مهمی در تصمیم نهایی دولت پادشاهی برای خروج از خلیج فارس تا پایان 1971 تبدیل شد و به شاه این امکان را داد که جزایر را تصاحب کند،‏گرچه تا سال‏ها ما از ادعاهای شیخ نشین‏ها بر آن جزایر حمایت می‏کردیم و نه برای ما بریتانیا، این مصداق عینی از سیاست واقعی بود و به ویژه این که با سرانجامی خوش به 150 سال صلح بریتانیا پایان داد.
حال به قسمت سوم مهم مصاحبه‏ام می‏پردازم و آن رویارویی کنسرسیوم و اوپک در تهران در ژانویه و فوریه1971 است که نقطه عطف مهمی در روابط بین شرکت‏ها‏ی بزرگ بین المللی نفتی و کشورهای صادرکننده نفت بود. همانطور که شما می‏دانید نفت تنها منبع صادراتی ایران بوده و هست و بالطبع بیشترین منبع درآمدی ایران را نیز به خود اختصاص داده است. در طول تمام سال‏های اقامتم در تهران، شاه به شکل مداوم و بی‏رحمانه‏ای فشار فوق‏العاده زیادی بر اعضای کنسرسیوم نفتی برای افزایش تولید و صادرات نفت ایران وارد می‏کرد. او قصد داشت تا از پول آن برای اجرای برنامه‏ها‏ی جاه‏طلبانه اقتصادی و نظامی‏اش استفاده کند و هرگز راضی نبود. این بی صبری و عدم تحمل رو به افزایش شاه با شرکت‏های نفتی زمانی که لیبی موفق به کسب امتیازات بهتر و بیشتر با چند شرکت آمریکایی که ایران نیز به دنبال آن شرایط بود، به اوج خود رسید. کمی پس از آن در دسامبر 1970 اعضای اوپک دراجلاس کاراکاس در جوی خصومت‏آمیز تصمیم گرفتند که به همان شرایط مشابه یا بهتر دست یابند. آنها با توجه به وجود نشانه‏ها‏یی از کمبود نفت در سطح جهان جسارت به خرج داده و قطعنامه‏ای صادر کرده و در میان بندهای مختلف آن و علاوه بر چیزهای دیگر (درخواست‏های دیگر) قیمت‏های اعلام شده بالاتر و دور جدیدی از مذاکرات با شرکت‏های نفتی در تهران را خواستار شدند.
این مذاکرات در ماه‏های ژانویه و فوریه 1971بین شرکت‏های نفتی به رهبری لرد استراتهالموند رییس بریتیش پترولیوم (پسر سر ویلیام فریزر که قبلاً راجع به آن با شما صحبت کرده بودم) از یک طرف و اعضای کشورهای خلیج فارس اوپک به ریاست جمشید آموزگار، ‏وزیر بسیار توانمند دارایی که دستوراتش را از شاه که دیگر در مورد نفت کاملاً صاحب نظر شده بود می‏گرفت و مصمم بود که تا حد امکان به شرکت‏های نفتی فشار وارد کند. در آغاز او پیشنهاد آنها را نپذیرفت و اعلام کرد که هر گونه توافقی در تهران باید برای تمام اعضای اوپک و نه فقط اعضای کشورهای خلیج فارس عملی گردد.
فرصت آن نیست تا از جو پرتنش آن ایام دلهره‏آور در تهران برایتان بگویم،‏ فشار وارد شده توسط شاه بر سفیر آمریکا و حتی خود من که نمایندگی شرکت‏های نفتی را بر عهده داشتیم و رد و بدل شدن تلگرام‏هایی بین تهران و لندن و مجموعه اقدامات دیگر با کنفرانس خبری تلویزیونی که شاه در آن تهدید به وضع قوانینی خواهد کرد اگر آنها از مواضع خود عدول نکنند که این کار را کردند و به اجبار بهای شاخص نفت (نفت سبک عربستان) را پذیرفتند که قیمت نفت از 98 سنت در هر بشکه به 1 دلارو 27 سنت افزایش یافت. این در مقایسه با آنچه که بعداً رخ داد افزایش بسیار ناچیزی بود (دوباره شاه در رأس آن بود) اما در واقع نقطه عطفی محسوب می‏شد. سابق بر این،‏ شرکت‏های نفتی خودشان قیمت نفت را بدون مشورت با کشورهایی که نفت‏شان را استخراج می‏کردند تعیین می‏کردند ولی از این به بعد کشورهای صاحب نفت همه کاره محسوب می‏شدند. آنتونی سامپسون و دانیل یرگین به شکل مفصل تمام جزئیات امر را در کتاب شان، ‏The seven و The prize آورده‏اند. بنابراین افزایش قابل ملاحظه‏ای در قیمت‏های نفت بوجود آمد که به خاطر تاثیر تورم زایش براقتصاد جهانی، ‏مشکلات عدیده‏ای را به وجود آورد،‏گرچه باعث توسعه و رشد منابع نفت دریای شمال گردید. در همان زمان این موفقیت شخصی برای شاه محسوب می‏شد تا خود را از کابوس 20 ساله پیروزی مصدق بر شرکت نفت ایران – انگلیس برهاند. اما به نظر من این مسئله هم چنین باعث رشد خودبزرگ بینی و در نهایت سقوطش گردید.
این‏ها مهمترین خاطرات سیاسی من در مدت اقامت 10 ساله‏ام در ایران بودند. برای من و همسرم آیونا سال‏های بسیار خوبی بودند و به قول دنیسون راس "حس گیرایی عجیبی در هوای ایران وجود دارد که هر کس را که از آن هوا استنشاق کند به شعر و عاشقی می‏اندازد".‏

زندگی بسیار شادی داشتیم و به سبک انگلیسی–هندی برای اقامت در سفارت از دو مکان،‏ یکی قدیمی و در قلب تهران و دیگری در تپه‏ها‏ی قلهک شمیران در شمال تهران برای فرار از گرمای تابستان استفاده می‏کردیم.
ما بسیار خوش اقبال بودیم که زمانی در ایران به سر بردیم که روابط ایران–انگلیس مثل قبل بسیار نزدیک و حسنه بود و می‏توانستیم با ایرانیان در تمام سطوح ارتباط برقرار کرده و به هر کجا که مایل بودیم با اسب و قاطر و لندروور مسافرت کنیم و جایی نبود که ما از آن دیدن نکرده باشیم.
الان که به گذشته فکر می‏کنم شاید شادترین خاطراتم،‏ چادر زدن و ماهی قزل آلا گرفتن در دره لار در زیر آسمان آبی و صاف در پای کوه دماوند که با عظمت و شکوه خاصی بر آن منطقه سایه گسترده بود،‏ و هم چنین گشت و گذار در بازارهای شلوغ تهران،‏ اصفهان،‏ شیراز، یزد،‏ زنجان و تبریز برای قالیچه و گلیم و تماشای مسگرها و سفالگران و ریسندگان به خاطر عشقی که صنعتگران نسبت به حرفه‏ها‏ی باستانی‏شان می‏ورزیدند، باشند.‏ آیا آن حرفه‏ها‏ هنوز هم هستند و یا جای خود را به صنایع پلاستیکی داده‏اند؟


دنیس رایت*
ترجمه: علی محمد آزاده

*سر دنیس آرتور هپورث رایت Sir Denis Arthur Hepworth Wright (23 مارس 1911- 18 می‏2005) یک دیپلمات انگلیسی بود. او مدت‏ها سفیر بریتانیا در ایران بود. تجربه و دانش او از ایران و فرهنگ ایرانی وی را به نوشتن و ویراستاری چندین جلد کتاب درباره ایران رهنمون کرد. او کسی بود که مأموریت یافت به شاه مخلوع ایران اطلاع دهد در بریتانیا به او پناه داده نخواهد شد.


منبع:
Wright, Denis, “Ten Years in Iran-Some Highlights”, Journal of the Royal Society for Asian Affairs, 1991 (October), Vol. 78(22), Part 3, pp: 259-271



 
تعداد بازدید: 4684


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 96

آفتاب داشت غروب می‌کرد که پیرمرد و پسربچه در مقابل چشمان حیرت‌زده ما اسلحه‌ها را زمین گذاشتند، تیمم کردند و رو به قبله ایستاده نماز خواندند، انگار که در خانه‌اند. با طمأنینه و به آرامی نماز خواندند، در مقابل 550 نفر از نظامیان دشمن. نمی‌دانم خداوند چه قدرتی به نیروهای شما داده است که ذره‌ای ترس در دلشان نیست. بعد از تمام شدن نماز، پیرمرد سفارشات دیگری به ما کرد و گفت:‌ «به هیچ عنوان به کسی ساعت، پول، یا انگشتر ندهید. هر کس از شما خواست، بدانید که از رزمندگان اسلام نیست و بگویید که آن پیرمرد بسیجی به ما سفارش کرده است که به هیچ کس چیزی ندهیم. زیرا اینها لوازم شخصی است.»