خـاطـرات احمـد احمـد (17)

به کوشش: محسن کاظمی


خـاطـرات احمـد احمـد (۱۷)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


زندان موقت شهربانى
زندان شهربانى داراى يك حياط گرد و ساختمانى سه طبقه در اطراف حياط بود. با اينكه هرچند نفر را در يك اتاق زندانى مى‏كردند، اما چند نفرى را كه مقاومت و سرسختى كرده بودند ازجمله من، در اتاقى به صورت انفرادى محبوس كردند. اتاق من پنجره‏اى مشرف به حياط زندان داشت. پاسبانهاى زندان بسيار بدخلق و بدزبان بودند. چنان با ما برخورد مى‏كردند كه گويى با حيوان وحشى و درنده‏خويى طرف هستند. مثلاً وقتى غذا مى‏آوردند، از شيشه دريچه در به داخل اتاق نگاه مى‏كردند و منتظر بودند كه زندانى از در فاصله بگيرد و بعد يواش در را باز مى‏كردند و ظرف غذا را پشت در مى‏گذاشتند و زود در را مى‏بستند.
شلوارى كه به تن داشتم راحت نبود و اذيت مى‏شدم. روزى پاسبانى كه توسط برادرم تطميع شده بود به سراغم آمد. وقتى مطمئن شد كه من احمد احمد هستم، پرسيد كه به چيزى احتياج دارى؟ گفتم: «پيژامه مى‏خواهم ولى پولش را ندارم بدهم.» او گفت كه آن را برايم تهيه مى‏كند. فرداى آن روز كه بازگشت با خود زيرشلوارى آورد و در فرصتى آن را با سرعت به داخل اتاق انداخت و دور شد.
كيفيت غذاها بسيار بد بود. تقريبا هر روز آش و جمعه‏ها آبگوشت به زندانيان مى‏دادند. در ابتدا من نمى‏توانستم آش بخورم. يك روز كه گرسنگى مرا از پا انداخته بود، ظرف آش را جلو كشيدم و با اكراه شروع به خوردن كردم. هنوز چند قاشق بيشتر نخورده بودم كه ناگهان چشمم به جسم سياه و بزرگى خورد كه با حركت قاشق به زير كاسه رفت. قاشق را دوباره گرداندم و ديدم از ميان سياهى آن، كركهاى سفيدى نمايان است. كمى كه دقت كردم ديدم از اين سوسكهاى بزرگ است كه به اصطلاح به آن «روضه خوان» مى‏گفتند. در آش لِه شده بود. حالم به هم خورد.
در روزهاى بعد مرا با نُه نفر در اتاق بزرگ‏ترى زندانى كردند. من هيچ‏يك از آنها را نمى‏شناختم، ولى چهره‏هايى جوان و اسلامى داشتند. چند روزى كه گذشت اجازه دادند كه با دوستان و خانواده مان ملاقات كنيم. اولين نفرى كه به ملاقات من آمد، يكى از همكارانم بود. او خبر داد كه مدرسه حق شناس پرونده مرا در اختيار اطلاعات شهربانى قرار داده است و نيز خبر داد كه آن خانم معلم، خيلى بى تابى و گريه مى‏كند. گفتم: «به او بگو كه به پاى من ننشيند و منتظر من نباشد. من حالا حالاها زندان هستم. بهتر است با فرد ديگرى ازدواج كند.» بعد از آن روز ملاقات، وضعيت غذايى زندان تغيير كرد و بهتر شد. شرايط هم كمى سهل شد و اجازه دادند كه صبحها كمى ورزش و نرمش كنيم.
چند روزى به همين منوال گذشت و با صحبتهاى حاشيه‏اى فهميديم كه تمام ده نفرمان عضو حزب ملل اسلامى هستيم، اما از حوزه‏ها و شاخه‏هاى مختلف. هريك به خاطر رازدارى و فضاى نامطمئن، صحبتى در اين خصوص نمى‏كرديم. با دريافت اين موضوع وضع تغيير كرد. انس و الفت زيبايى بين بچه‏ها به وجود آمد. هرچه كه مى‏گذشت وضعيت زندان بهتر مى‏شد. تا آنجا كه پاسبانها از آن برخوردهاى زشت و زننده دست برداشته و حتى درهاى اتاقها را به‏روى ما باز مى‏گذاشتند. به اين ترتيب افراد مى‏توانستند براى ديدن هم به اتاقهاى ديگر بروند.
وقتى بچه‏هاى حزب در زندان شهربانى شناخته شدند، نماز را به جماعت مى‏خوانديم. پس از اين آشنايى، سؤالاتى برايمان مطرح شد. ازجمله اينكه، اصلاً اينجا آمده‏ايم براى چه؟ و حالا كه آمده‏ايم وظيفه ما چيست؟ چه كار بايد بكنيم؟ آيا با آمدن به زندان همه چيز تمام شد؟ اشتباه حزب يا ما در كجا بود؟ و اين سؤالات ما را به فكر واداشت. به اين نتيجه رسيديم كه قبل از پرداختن به سازندگى جامعه، لازم است كه ابتدا خود را ساخته باشيم. ديديم كه زندان، فرصت خوبى براى خودسازى است. دوستان كار را با گفتن خاطرات و اينكه چه شد حزب كشف شد شروع كردند. بعدها به‏بررسى نقاط‏ضعف و اشتباهات حزب نيز پرداختند.
در راستاى حركت جديد، در زندان كلاس تفسير قرآن از طرف حجت‏الاسلام والمسلمين محمدجواد حجتى كرمانى برقرار شد. ما با علاقه زايدالوصفى در آن شركت مى‏كرديم. آقاى عباس آقازمانى (ابوشريف) تمام آيات جهاد را در قرآن جمع آورى و در اختيار ما مى‏گذاشت و ما در فرصتهاى مناسب، به حفظ و فراگيرى آن مى‏پرداختيم.
زحمات آقاى محمدجواد حجتى كرمانى(1) در زندان شهربانى و بعد از آن، حقيقتا ستودنى است. تلاشها و تبليغات وى در آشنايى بيشتر و عميق ما با معارف اسلامى سهم بسزايى داشت و توانست روحيات ما را در بيدادگاههاى رژيم تقويت كند.
در اين مدت ما تقريبا وقت تلف شده‏اى نداشتيم و وقتهايمان با برنامه‏هاى مختلف مانند ورزش، كلاس قرآن، جلسات و مباحث اعتقادى ـ اخلاقى، خاطرات و... مى‏گذشت. در اين فضا دوستان حزب ملل اسلامى به واسطه اين شرايط و برنامه‏ها توانستند شناخت خوبى نسبت به هم پيدا كنند. همين شناختها در داخل و بيرون از زندان مبناى بسيارى از حركتهاى انقلابى شد.
ما به همين منوال نزديك به سه ماه در زندان شهربانى به‏سر برديم و براى طى دوران محاكمه در دادگاههاى بدوى و تجديدنظر به‏زندان (پادگان) جمشيديه منتقل شديم.


1. حجت‏الاسلام والمسلمين محمدجواد حجتى كرمانى، فرزند عبدالحسين، در سال 1311 در خانواده‏اى روحانى در كرمان متولد شد. از كودكى به فراگيرى علوم اسلامى همت گماشت و در جوانى ملبس به لباس مقدس روحانيت شد. ذهن او از همان كودكى و جوانى به ظلمها و ستمهاى رژيم شاه و عوامل آن حساس بود. او در سال 1330 به قم عزيمت نمود و از محضر آيات عظام اسلام بهره برد. در سالهاى 1340 و 1341 در كرمان به سازماندهى جوانان، تشكيل جلسات وعظ و سخن‏رانى، نشر جزوات و كتب سودمند در راه آشنايى جوانان با فرهنگ اسلامى مبادرت كرد. او براى مقابله با تبليغات مسيحيت در كرمان با اسقف بزرگ مسيحى و كشيش كليساى كرمان به بحث و مناظره پرداخت و در همين رابطه كتاب جلوه مسيح را تأليف و منتشر كرد. در بهمن سال 1343 پس از ترور حسنعلى منصور به دست شهيد محمد بخارايى، در مسجد جامع تهران سخن‏رانى كرد و در پى آن دستگير و چند ماه زندانى شد. او پس از آزادى از زندان، در سال 44 به عضويت حزب ملل اسلامى درآمد و به دنبال كشف حزب، به همراه 55 نفر ديگر دستگير شد. پس از محاكمه در دادگاههاى بدوى و تجديدنظر نظامى به ده سال زندان محكوم شد. دفاعيات آقاى حجتى كرمانى در بيدادگاههاى رژيم، از دفاعيات كم نظير و مثال زدنى و از برگهاى زرين تاريخ انقلاب اسلامى است.



 
تعداد بازدید: 4071


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 129

ساعت شش صبح بود که دستور عقب‌نشینی آمد و افراد با خوشحالی فرار کردند. ولی ما حدود بیست نفر بودیم که در موضع ماندیم. در همین احوال دیدم یکی از پاسداران شما بالای کوه سنگر گرفته و به طرف ما تیراندازی می‌کند. او چهار نفر از ما را کشت. ماندیم شانزده نفر. بعد از آن قرار گذاشتیم بدون هیچ‌گونه حرکت یا تیراندازی با یک پارچة سفید به پاسدار علامت بدهیم. دستمال سفیدی به لولة آرپی‌جی بستیم و آن را بالا گرفتیم. پاسدار، بعد از حدود نیم ساعت خودش را به ما رساند و ما را اسیر کرد.