صداقت در روایت تاریخ
محمدحسن رجبی (دوانی)
بررسی و نقد کتاب «خاطرات عزتشاهی »
■ خاطرات عزتشاهی (مطهری)
در سالهای اخیر، چاپ و انتشار بخشهایی از اسناد و مدارک و پروندههای سیاسی موجود در ساواک راجع به فعالان، سازمانها، احزاب و گروههای سیاسی و رجال و مقامات برجستهی سیاسی، نظامی و امنیتی رژیم شاه توسط وزارت اطلاعات و نیز نشر خاطرات زندانیان و محکومان سیاسی آن رژیم در داخل و خارج از کشور، ابعاد ناشناختهی فراوانی را از زمینهی پیدایش و فعالیت گروهها، احزاب و سازمانهای سیاسی ـ نظامی و عملکرد آنها، و خشونت و قساوت رژیم شاه در سرکوب مبارزان و ایجاد جوّ خفقان شدید در جامعه و سکوت و بیتفاوتی مجامع و مدافعان آزادی و حقوق بشر را در معرض دید و ارزیابی خوانندگان قرار میدهد.
این آثار، بهویژه خاطرات زندانیان سیاسی رژیم شاه، هم برای نسل گذشته ـ بهویژه مبارزان سیاسی که کم و بیش خود شاهد سبعیت و سفّاکی رژیم بودهاند ـ و هم برای نسل کنونی ـ که شناخت اندک و باواسطه از عملکرد دستگاههای امنیتی آن رژیم دارند ـ بسیار ضروری و حیاتی به نظر میرسد و خوشبختانه با استقبال فراوان آنان روبهرو شده است.
البته اهداف، نیات، نگرشها، ارزیابیها و گاه نتیجهگیری همهی خاطرهنویسان، از مبارزات سیاسی و نظامی ضدرژیم و عملکرد دستگاههای امنیتی شاه یکسان نیست. بسیاری از آنها کم و بیش آمیخته به مبالغهگویی و سخنان اغراقآمیز و غیرواقعی بهمنظور محکوم کردن رژیم شاه است و با تأکید بر حقانیت، مظلومیت و پیشگامی خود و یا گروه، حزب و یا سازمان خویش در معادلات و مبارزات سیاسی آن سالها، درصدد تبرئهی خود از انحرافات سیاسی و ایدئولوژیک و ضعفها و فضاحتهای بازجویی و متهم کردن و افشاگری علیه رقبای سیاسی و ایدئولوژیک خویشاند. خاطرات دولتمردان رژیم شاه، خود داستان دیگری از دروغپردازی، مظلومنمایی و تبرئهی خود و حتی تطهیر رژیم شاه و شخص او از جنایتهای فراوانی است که طی بیش از سه دهه بر این ملت و بهویژه بر مبارزان سیاسی رفته است.
ویژگی و اهمیت «خاطرات عزتشاهی»، که دوسال پیش انتشار یافته و تاکنون پنج بار به چاپ رسیده است، در صداقت گفتار راوی و اهمیت و اعتبار اسناد و مدارک فراوانی است که ویراستار کتاب با دقت و زحمت زیاد فراهم آورده است.
کتاب، داستان غمانگیز و مبارزات نوجوانی است که در سال 1339 در سن 14 سالگی از خانوادهای پیشهور، مذهبی و تهیدست به تنهایی از خوانسار به تهران میآید و با رهاکردن تحصیل و کارگری و سپس شاگردی در بازار، به محافل سیاسی ـ مذهبی راه مییابد و در رویدادهای سیاسی آن سالها «غائلهی انجمنهای ایالتی و ولایتی» و «قیام 15 خرداد» و... با برخی از اعضای «هیأتهای مؤتلفه»، «حزب ملل اسلامی» و «حزبالله» آشنا میشود و همکاری میکند و خود دست به تشکیل گروه سیاسی ـ نظامی مخفی میزند و به توزیع رساله و اعلامیههای امام خمینی و اقدامات ایذایی علیه رژیم میپردازد و چندبار نیز به ساواک احضار و بارها از چنگ مأموران میگریزد.
در سال 1350 با پیوستن به سازمان مجاهدین خلق به زندگی مخفی خود ادامه میدهد و به دلیل وجاهت و مقبولیتی که نزد بازاریان انقلابی داشت، امکانات فراوانی چون پول، اسلحه، جا و نفر در اختیار سازمان قرار میدهد و با اعضای مؤثر و مهم آن، از نزدیک آشنا میشود و دستورات و مأموریتهای شاق سازمان را اجرا میکند و سرانجام در 5 اسفند 1351 به دلیل لو رفتن قرار و در حین فرار، توسط مأموران ساواک از دو پا به رگبار بسته میشود و او را به بیمارستان شهربانی منتقل میکنند. پس از به هوش آمدن، بلافاصله بازجویی توأم با شکنجهی وی، در زندان کمیته قرار میگیرد و با ایمانی استوار و مهارت تمام، صرفاً اطلاعات سوخته و کمارزشی به بازجویان میدهد. ساواک که میدانست او اطلاعات ارزشمندی در اختیار دارد، بارها وی را تا سرحد مرگ شکنجه میدهد. و او ناگزیر چند بار دست به خودکشی میزند. وی مقاوم و استوار در برابر بازجویان کمیته و اوین ظاهر میشود و حتی ضعف آشکار و اعترافات گستردهی اعضای مؤثر سازمان درسالهای بعد و همکاری آنها با ساواک موجب نمیشود تا ارادهی پولادینش در برابر بازجویان سفاک و دژخیم ساواک شکسته شود.
شاهی سرانجام به 15 سال زندان محکوم میشود و دوران محکومیت را در زندانهای قصر و اوین سپری میکند. این دوران که برای اغلب محکومان، دوران بدون شکنجهی جسمی و روحی و گذراندن ایام محکومیت از طریق مطالعه، گفتگو، ورزش و... است، برای وی دورهای پر از تنش، اضطراب چنددستگی و درگیریهای سیاسی و ایدئولوژیک است. او از یک سو، به دلیل دستگیر شدن گاه و بیگاه افراد جدید و لو رفتن اطلاعات ناگفته، بارها به کمیته احضار و بازجویی و شکنجههای فراوان میشود و از سوی دیگر، قدرتطلبیها، تنگنظریها، دروغپردازیها و تهمتپراکنیهای رایج در میان زندانیان، بهویژه رهبران سازمان و مارکسیست شدن گروههای زیادی از اعضای سازمان در داخل و خارج از زندان و ایجاد چنددستگی و خطکشی آشکار میان زندانیان مذهبی... و درنهایت بایکوت سیاسی منتقدان سازمان ازجمله او ـ که سوابق درخشانی در فعالیت و مقاومت در برابر ساواک داشتند ـ چنان روحیهی مقاومتش را رنجور میسازد که بارها آرزوی بازگشت به کمیته و زندگی در آن محیط مخوف و پراضطراب، سلولهای تنگ و تاریک را بر آن محیط پر از نفاق، خدعه و نیرنگ ترجیح میدهد. اما وی ناگزیر است که از یک سو بر این ناجوانمردیها چشم برهم نهد و دم بر نیاورد تا ساواک سوءاستفاده نکند و از سوی دیگر اصل مبارزه با رژیم فراموش نشود.
با وزش نسیم آزادیهای سیاسی در سالهای 56 و 57 و گسترش تظاهرات مردمی در کشور، رژیم شاه، تحت فشار افکار عمومی داخل و خارج از کشور و برای مهار ناآرامیها، شکنجه را در زندان متوقف میکند و با زندانیان سیاسی رفتاری نرم و ملایم در پیش میگیرد و سپس از اواخر سال 55 شروع به آزاد کردن گروه گروه زندانیان سیاسی سابقهدار میکند. این اقدامات در حالی آغاز میشود و ادامه مییابد که رهبران و اعضای برجستهی احزاب، سازمانها و گروههای سیاسی، تحلیل روشنی از اهداف و اقدامات رژیم ندارند و بدبینانه به تخطئه و شماتت آزادشدگان میپردازند. با تداوم آزادی دستهجمعی زندانیان، سرانجام رهبران سازمانها و گروههای سیاسی نیز در عین ناباوری خویش، آزاد میشوند.
بخش دیگر خاطرات عزتشاهی، ادامهی فعالیتهای خود و دیگر اشخاص و گروههای سیاسی، به ویژه سازمان مجاهدین خلق در دوران بعد از انقلاب است. او با شناخت کاملی که از رهبران سازمان مجاهدین دارد، پس از پیروزی انقلاب، فعالیتهای رهبران سازمان را به دقت زیرنظر دارد؛ زیرا کمترین شک و شبههای ندارد که سازمان با تحلیلی که از انقلاب اسلامی و رهبری آن دارد و از سوی دیگر، با امکانات فراوان مادی، انسانی و نظامی که پس از پیروزی انقلاب به دست آورده، درصدد سرنگونی نظام نوپای جمهوری اسلامی و بهدست گرفتن قدرت در آیندهی نزدیک است. از اینرو، به کمیتهی مرکزی انقلاب اسلامی میرود و به همراه تعداد معدودی از پاسداران مخلص و وفادار به انقلاب، مسئولیت امنیت شهر و مبارزه با ضدانقلاب و گروههای سیاسی برانداز را برعهده میگیرد. تذکرات و تأکیدات چندبارهی او به ریاست کمیته و دیگر مسئولان ارشد نظام، به توطئهی قریبالوقوع سازمان مجاهدین در اقدام مسلحانه علیه نظام، ثمری نمیبخشد و او با تلخکامی فراوان به نظارهی حوادث دردناکی چون انفجار حزب جمهوری اسلامی، دفتر نخستوزیری و... مینشیند که قابل پیشبینی بود.
عزتشاهی با وجود بیمهریهای زیاد و عدم همکاری دیگر دستگاهها، موفق به دستگیری برخی از عوامل مؤثر رژیم شاه و نیز اعضای فعال گروهکهای برانداز نظام میشود.
او که توانسته است این اقدامات را با امکانات اندک مادی و انسانی و با اخلاص و علاقهی فراوان خود و همکارانش به انجام رساند، در سال 61 و 62 شاهد تغییر مدیریت در کمیتهی مرکزی است که با تشریفات زیاد اداری و امکانات فراوان مادی و انسانی نیز همراه است و با روحیهی انقلابی او و همکارانش سازگار نیست. لذا پس از مدتی کوتاه (در اواسط سال 62) خدمت در کمیته و به کلی خدمات دولتی را برای همیشه ترک میگوید و بدون اینکه شغل و آیندهای برای خویش در نظر داشته باشد و در حالی که به نان شب محتاج است، خانهنشین میشود و برای گذران زندگی در مغازهی یکی از دوستان خود به کار میپردازد.
بخشی از خاطرات عزتشاهی، به بررسی عملکرد گروهها و سازمانهای سیاسی اسلامی و چپگرای کشور اختصاص دارد که قابل توجه فراوان است. او به اختصار، ایدئولوژی، استراتژی، سازماندهی، تاکتیکها، برنامهها، عملیاتها، اخلاق و رفتار سازمانی، روانشناسی رهبران و تعاملات رهبری با اعضای خود و با دیگر گروهها و مسئولان زندان، و نیز موضعگیری آنها در برابر تحولات سیاسی داخل و خارج از زندان را شرح میدهد. روی اصلی سخن او، گروههای اسلامی، بهویژه سازمان مجاهدین خلق است، زیرا وی به جاذبههای سیاسی فراوان سازمان و وفاداری کامل اعضا و هواداران به مرکزیت و رهبری آن در داخل و خارج از زندان آگاه است.
به گفتهی وی، سازمان مجاهدین، سازمانی جبههای و نه ایدئولوژیک بود و صرفاً به «مبارزه» اصالت میداد. از نظر سازمان، امپریالیسم امریکا دشمن اصلی و رژیم شاه دشمن بعدی و خُرده بورژوازی (بازار) و ارتجاع (روحانیت) دشمنان بعدی به شمار میرفتند. این، تحلیل عمومی سازمان در قبل و بعد از انقلاب، از گروههای قدرت بود؛ اما چون سازمان در آن زمان خود را نیازمند کمکهای مادی بازار و حمایتهای سیاسی روحانیت میدید، لذا مبارزهی آشکار با آن دو را در اولویت برنامهی خود قرار نمیداد.
از این منظر، گرایشهای ایدئولوژیک اعضا برای رهبری سازمان، از آغاز اهمیتی نداشت؛ لذا اعضای مارکسیست در کنار اعضای مسلمان از بدو تشکیل سازمان با هم فعالیت داشتند و رهبری سازمان نیز بر این امر آگاه بود. به گفتهی شاهی، گرایش رهبری سازمان به جذب عناصر مارکسیستی و همکاری با سازمانهای سیاسی ـ نظامی مارکسیستی، به ویژه سازمان چریکهای فدایی خلق، ناشی از احساس خودکمبینی در برابر آن بود. رهبری سازمان در مبانی ایدئولوژیک، استراتژی، تاکتیک و سازماندهی، آگاهانه و ناآگاهانه، متأثر از جریانات مارکسیستی بود. آنها مارکسیسم را وسیله و «علم مبارزه» میدانستند که هر سازمان سیاسی ـ نظامی، میبایست بدان مجهز شود.
صرفنظر از علایق مذهبی برخی رهبران و بسیاری از اعضا و تفسیر و تأویلهای مادی که سازمان برای تبیین ایدئولوژی، استراتژی و تاکتیکهای خود، از نمادها و ادبیات دینی استفاده میکرد، سازمان مجاهدین خلق، سازمانی مارکسیستی و به شدت متأثر از سازمان چریکهای فدایی خلق بود؛ لذا رهبری سازمان در زندان، امتیازات زیادی به رهبری و اعضای فدائیان خلق میداد و نیز اعضای مارکسیست سازمان خود را تا حد رهبری، ارتقاء میبخشید. در مقابل، نه تنها به اعضای مؤمن و متشرع خویش بهای لازم و مسئولیتهای مهم نمیداد؛ بلکه آنها را با عناوین و انگهای گوناگون سیاسی تحقیر میکرد.
تحلیل عزتشاهی از سازمان مجاهدین خلق گرچه درست و واقعی است اما نیازمند تکملهای به شرح زیر است:
الف) گفتمان روشنفکری سیاسی در دهههای 40 و 50 شمسی (60 و 70 میلادی) در جهان، گفتمان چپ بود و شعارهایی چون رسالتِ روشنفکری، ترقیخواهی، آزادیخواهی و طرفداری از خلقهای مظلوم و ستمدیده عمدتاً از موضع مارکسیسم و توسط احزاب چپ ابراز میشد و یا اگر وابستگی ایدئولوژیک و سیاسی به چپ نداشتند، مخالفان چنان تبلیغ میکردند.
ب) در دهههای 40 و 50 شمسی (60 و 70 میلادی) حرکتهای مسلحانهی آزادیبخش و ضدامپریالیستی متعددی در امریکای لاتین بهوقوع پیوست که متأثر از انقلاب نوپای کوبا بود. پیش از آن نیز انقلاب کمونیستی دهقانی چین به قدرت رسیده بود و مبارزات مسلحانهی آزادیبخش و ضدامریکایی در ویتنام و کامبوج، با حمایتهای وسیع نظامی شوروی و چین همچنان ادامه داشت.
مبارزان سیاسی و نظامی چپ که در دهههای 40 و 50 در ایران پدید آمدند، سخت تحتتأثیر انقلاب کوبا و جنبشهای مسلحانهی چپ امریکای لاتین و انقلاب چین قرار داشتند و ترجمان نظریهپردازیهای آنها در استراتژی و تاکتیکهای مبارزات تودهای بودند. بدین ترتیب رهبران سازمان سیاسی ـ نظامی کشور، خود شناخت درستی از جامعهی ایران و تحولات سیاسی ـ اجتماعی گذشته و حالِ آن نداشتند و تحتتأثیر آن جنبشها، دست به حرکتهای مسلحانهای در کشور زدند که پس از چندسال عملاً فروپاشیدند و نتوانستند که کمترین حمایت مردمی به دست آوردند. سرانجام رهبری سازمان فدائیان خلق در نیمهی دوم دهه 50، پس از ضربات فراوان ساواک، به استراتژی مبارزهی سیاسی روی آورد.
سازمان مجاهدین خلق ـ همانگونه که عزتشاهی اشاره کرده است ـ پس از ضربهی سهمگین رژیم در شهریور 50 ـ در آستانهی فروپاشی قرار گرفت و برای اعلام موجودیت و ادامهی حیات خود، ناگزیر به اقدامات مسلحانه، همانند فدائیان خلق گردید. این سازمان گرچه به دلیل نمادهای اسلامی و حمایت فراوان سیاسی و مادی روحانیت و بازار، از پایگاه مردمی قابل توجهی برخوردار بود، اما پس از اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک (ارتداد) در سال 54 به یکباره پایگاه مردمی خود را از دست داد و ضربات کوبندهی ساواک بر آن، سازمان را تا آستانهی فروپاشی کشاند.
مخفی بودن سازمان و عدم ارتباط آزاد و فعال رهبران و اعضای آن با محیط بیرونی و از جمله با مجامع و متفکران سیاسی مسلمان، سبب خودمحوری، خودباوری و نظریهپردازیهای نادرست و خلق الساعه از شرایط سیاسی ـ اجتماعی جامعه و توهم نقش پیشتاز سازمان در مبارزات سیاسی گردید. سرانجام، ناکامیهای سییاسی و نظامی و تغییر ایدئولوژی، سبب گیجی، تردید و بریدگی بسیاری از اعضا و هواداران سازمان به ادامهی مبارزه شد.
ج) درست است که سازمان مجاهدین خلق به دلایلی که در بالا گفته شد، تا پیش از ارتداد، از پایگاه مردمی برخوردار بود، اما نباید نقش مؤثر آموزههای دکتر شریعتی را در روی آوردن جوانان، بهویژه دانشجویان مسلمان، به آن سازمان فراموش کرد.
دکتر شریعتی با تغییر گفتمان دینی و استخراج و تصفیهی عناصر حیاتبخش و انقلابی از متن فرهنگ شیعی، خودآگاهی مذهبی و شور انقلابی و دینی بینظیری در کشور، بهویژه در میان نسل جوان مذهبی پدید آورد که به گفتهی مرحوم دکتر عنایت، هیچ یک از متفکران مسلمان معاصر نتوانستند به چنان موفقیتی دست یابند. گرچه آرمان دکترشریعتی ایجاد نهضت فرهنگی ـ سیاسی اسلامی از طریق بازگشت خودآگاهانه به خویشتن فرهنگی و ایجاد رنسانس فرهنگی در جامعه بود، اما گروه زیادی از دستپروردگان او به امید ایجاد جامعهای آرمانی به سازمان مجاهدین پیوستند.
جالب آن است که سازمان مجاهدین به دلیل جزمیت فکری حاکم بر آن، انضباط سخت سازمانی، تنگنظری و خودمحوری رهبران آن، دکتر شریعتی را رقیبی بزرگ برای خود میدانست و مطالعهی آثارش را در سازمان تحریم کرده بود. نقد علمی دکتر شریعتی از مارکسیسم و انتقاد او از فرصتطلبی رهبران غیرمذهبی انقلاب الجزایر در کسب قدرت سیاسی، از جمله ایرادات غیرقابل قبول وی از سوی سازمان مجاهدین بود!
صرفنظر از نکات فوق، برخی اشتباهات عمدتاً لفظی در بیان بعضی مسائل وجود دارد، از جمله:
1- ص 561، سطر 12 به بعد نوشته شده است: «آن زمان که از شریعتی چند مقاله در خصوص «بازگشت به خویشتن» در روزنامهی کیهان چاپ و منتشر شد، مجاهدین، کار شریعتی را همکاری و همراهی با رژیم دانستند. از آنجا که متون این مقالات علیه کمونیسم است، رژیم با او قرابت پیدا کرده و مقالاتش را چاپ کرده است.» این مقالات، «انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین» نام داشت که به وجوه تعارض اسلام و مارکسیسم پرداخته بود.
2- در ص 551 آمده است: «سازمان [مجاهدین] بعد از اینکه رسماً اعلام کرد که پیرو مرام مارکسیستی است، چند عملیات انجام داد. شاید مهمترین آن، ترور سرهنگ شفر و سرهنگ ترنر (مستشاران امریکایی) و بعد ترور سرتیپ زندیپور که در هر دو این عملیات میخواستند بگویند که ما بعد از اینکه مارکسیست شدیم امکان چنین کارهایی را پیدا کردیم...» این نظر، درست نیست زیرا ترور دو سرهنگ امریکایی روز 31 اردیبهشت 1352 و ترور سرتیپ زندیپور در 26 اسفند 1353 روی داد و حال آنکه اعلام رسمی تغییر ایدئولوژی سازمان، با انتشار جزوهی «مواضع ایدئولوژیک...» در شهریور 1354 بود و پیش از آن، نشانهای آشکار از تغییر مواضع ایدئولوژیک، وجود نداشت.
2- ص 549، دو سطر به آخر: «خلیل فقیه دزفولی... در درگیری دستگیر شده بود، برادرش جلیل هم فراری بود.» خلیل دزفولی در درگیری دستگیر نشد، بلکه خود را تسلیم پلیس کرد و جلیل نیز فراری نبود، بلکه در حین خدمت سربازی دستگیر شد.
4- ص 544: «دربارهی فرار رضا رضایی هم برخی، بدبینیهایی داشتند و میگفتند که خود ساواک طراح این ماجرا بوده و او با نقشه و همکاری ساواک دست به این کار زده است. اما من این امر را قبول ندارم و مرگ او در بهار 1352 در درگیری با ساواک، بزرگترین دلیل نادرست بودن این تفکر است.» البته این دو امر با هم منافاتی ندارند. ممکن است رضا رضایی بهمنظور جمعآوری اعضای پراکندهی سازمان و سازماندهی تشکیلات، در زندان همکاری تاکتیکی با ساواک کرده و با جلب اعتماد آنها، موقتاً از زندان آزاد شده و به فعالیتهای خود ادامه داده است.
چنانکه گفته شد، اهمیت دیگر کتاب، گذشته از اطلاعات فراوان و صادقانهی راوی، پانویسهای مبسوط، دقیق و بیطرفانهی ویراستار از خلال دهها عنوان کتاب، روزنامه، پروندهی ساواک و گفتوگوهای حضوری با سایر زندانیان است. احاطهی ویراستار به جزئیات وقایع، بهگونهای است که گویی خود همگام با راوی، در ماجراها حضور داشته است. با این وجود، چند مورد اشکال جزئی به چشم میخورد که امید است در ویرایش بعدی برطرف شود:
1- ص 571: «او (شریعتی) در شهریور 1347 کتاب «محمد خاتم پیامبران» را منتشر کرد...» این کتاب، مجموعه مقالات برخی از نویسندگان برجستهی کشور از جمله دکترشریعتی بود که به پیشنهاد و با نظارت استاد مطهری انجام شد.
2- ص 571: «فصولی از سخنرانیهای شریعتی با مخالفت برخی روحانیون از جمله حجج اسلام: فلسفی و... روبهرو شد.» این گفته، درست نیست؛ زیرا چنانکه حجتالاسلام والمسلمین فلسفی در خاطرات خود اظهار داشته، پس از ایجاد بدبینی میان برخی از علما و روحانیون نسبت به دکتر شریعتی، وی تلاش فراوان جهت برطرف کردن شکاف و بدبینی موجود نمود تا مانع سوءاستفادههای ساواک شود. اسناد ساواک نیز مؤید همیننظر است (رجوع شود به: «خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، چاپ اول، ص 304 و 305».
3- در ص 386 نوشته شده که وحید افراخته در 3/11/54 و سید محسن خاموشی در 4/11/54 به جوخهی اعدام سپرده شدند و حال آنکه هر دو همراه با چند نفر دیگر در 4/11/54 اعدام شدند.
4- در ص 571، سطر 15 به جای «انسان، اسلام و فلسفههای مغرب زمین» باید نوشته شود: «انسان، اسلام و مکتبهای مغرب زمین»
5- ص 637، سطر 4: به جای دانشسرای مقدماتی باید دانشسرای عالی نوشته شود.
6- ص 431، 12 سطر به آخر: ظاهراً مؤسسهای عالی با نام «انستیتو تکنولوژی» در سال 1345 وجود نداشته است.
تعداد بازدید: 7310








آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 144
دوستی داشتم بنام سرباز عبدالباسط عبدلالنصره او برایم تعریف کرد که در یکی از اتاقهای یکی از خانههای خرمشهر جنازه زن و مردی را دیده بود که هر دو کشته شده بودند. بوی عفونت تمام خانه را فرا گرفته بود. وقتی این حرف را شنیدم به او اصرار کردم برویم و آن دو جنازه را دفن کنیم. ولی او گفت: «من دیگر نمیتوانم آن منظره را ببینم.






