خـاطـرات احمـد احمـد (79)

خـاطـرات احمـد احمـد (۷۹)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى حركتهاى مردمىابتكار دوستان هيئتهاى مؤتلفه و حزب ملل اسلامى در برقرارى ارتباط با من، پس از آزادى و حمايت گسترده معنوى آنها، موجب شد تا از خطر بريدگى نجات پيدا كنم و دوباره، به صحنه‏هاى مبارزه بازگردم. به دنبال همان صحبت آيت‏الله خامنه‏اى «... مردم خودشان به حركت درآمده‏اند...»، بهترين صحنه مبارزه را در ميان مردم بدون هيچ وابستگى به گروه، جناح و سازمانى ديدم.سال...

خـاطـرات احمـد احمـد (78)

خـاطـرات احمـد احمـد (۷۸)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى ازدواج مجدداز همان روزهاى اول آزادى، در نشست و برخاستها و آمد و شدها، گوشم براى شنيدن يك خبر تيز بود. خبرى كه از وضعيت و سرانجام فاطمه حكايت كند. گاهى كه تنها مى‏شدم، به او و آنچه كه بر سرمان گذشت خيلى فكر مى‏كردم. برخى دوستان و آشنايان كه متوجه سرگشتگى و افسردگى‏ام بودند، دلداريم مى‏دادند.مادرزنم بيشتر از همه به ديدنم مى‏آمد و از فاطمه هم هيچ نمى‏گفت. حدس...

خـاطـرات احمـد احمـد (77)

خـاطـرات احمـد احمـد (۷۷)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى فرش فروشىسه هفته پس از آزاديم، روزى حاج يوسف رشيدى ـ از دوستان حزب ملل اسلامى ـ تماس گرفت و گفت: «احمد! نبايد در خانه بمانى. بايد كار كنى، من مغازه‏اى نزديك امام‏زاده معصوم عليه‏السلام ـ دو راهى قپان گرفته‏ام، بيا برو بنشين آنجا.»گفتم: «يوسف من كه پا ندارم. نمى‏توانم اين طرف و آن طرف بروم. گفت: «دكان براى داداشم هست و من شريك تو هستم و با توام، نگران نباش، تو...

خـاطـرات احمـد احمـد (76)

خـاطـرات احمـد احمـد (۷۶)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى نغمه‏هاى اميد شكست توطئه تحليل من اين بود كه ساواك درصدد ايجاد جنگ روانى و شكستن و خرد كردن من است. آنها با چندين بار زندان، شكنجه و بازجويى نتوانسته بودند مرا تسليم خود كنند و يا از پاى درآورند. ساواك به اين نتيجه رسيده بود كه ماندن من در زندان، مايه صبر، اميدوارى و روحيه براى ساير زندانيان است. همچنين باعث تحريك روحيه انتقامجويى مبارزين بيرون از زندان مى‏شود....

خـاطـرات احمـد احمـد (75)

خـاطـرات احمـد احمـد (۷۵)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى آزادى و توهم بايكوتدفعات قبلى كه در زندان بودم، با وجود آن همه كتك، شكنجه و بازجويى و دادگاه، چشم اميد به آزادى و ادامه راه و مبارزه داشتم. اما اين بار زندان فرق بسيارى با دفعات قبلى داشت، نه شكنجه‏اى، نه بازجويى و نه دادگاهى و نه كورسوى اميدى. از نظر روحى و روانى به هم ريخته و افسرده بودم. از نظر جسمانى نيز خيلى تحليل رفته و از ناحيه پا صدمات جدى ديده و معلول بودم....

خـاطـرات احمـد احمـد (74)

خـاطـرات احمـد احمـد (۷۴)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى روز به ياد ماندنى ملاقاتروزهاى ملاقات در زندان، براى دوستان حال و هواى خاصى داشت. آنها با ديدن اعضاى خانواده خود براى صبر و ادامه‏راه، روحيه مى‏گرفتند. از اين رو دوستان به من مى‏گفتند كه بگذار به خانواده ات اطلاع دهيم تا به ملاقاتت بيايند، ولى من چون احساس مى‏كردم كه اعدام خواهم شد، نمى‏پذيرفتم. نوه آيت‏الله طالقانى، دختر اعظم خانم، كه حدود پانزده سال سن...

خـاطـرات احمـد احمـد (73)

خـاطـرات احمـد احمـد (۷۳)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى آيت‏الله منتظرى و آيت‏الله طالقانى در اوينمن با آيت‏الله منتظرى و مدرسى فر در يك اتاق بوديم، شخصيت آقاى منتظرى و اخلاق و رفتارش خيلى خاص بود. او شكنجه و ناملايمتهاى بسيارى كشيده و سختيهاى زيادى را در زندان تحمل كرده بود. به سبب هم اتاق بودن از نزديك شاهد برخى اعمال و رفتارهاى او بودم. آقاى منتظرى شخصيتى ساده و بى‏آلايش داشت. از اين رو گاهى افراد براى انبساط...

خـاطـرات احمـد احمـد (72)

خـاطـرات احمـد احمـد (۷۲)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى بند 1 اوين در اواسط بهمن ماه، مأمورين آمدند و بدون اينكه مطلبى بگويند، چشمهايم را بستند و با خود بردند. حدس مى‏زدم كه اين بار تيرباران خواهم شد. زير لب شهادتين مى‏گفتم.در جايى چشمبند را از چشمهايم برداشتند. ديدم زندانيهاى ديگرى در رفت و آمد هستند. با هم حرف مى‏زنند و به من، به عنوان تازه وارد نگاه مى‏كنند. پرسيدم اينجا كجاست؟ گفتند كه بند 1 اوين است. تعجب كردم كه...

خـاطـرات احمـد احمـد (71)

خـاطـرات احمـد احمـد (۷۱)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى زندان اوين فرداى روز عيد فطر گفتند كه براى انتقال به زندان آماده شوم. من ابتدا خانم مصلحى را صدا كرده و از كمكهايش در اين مدت، به‏خصوص به خاطر فراهم كردن زمينه ماندنم در بيمارستان در يك ماهه رمضان؛ تشكر كردم و برايش خيلى دعا كردم.قبل از حركت، فرامرزى(1) ـ شكنجه گر ساواك ـ آمد و به مأمورين گفت كه چشمهاى او را نبنديد و از پلها و اتوبانهايى كه احداث شده برويد تا او...

خـاطـرات احمـد احمـد (70)

خـاطـرات احمـد احمـد (۷۰)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى ماه رمضان در بيمارستان حدود پنج ماه از بسترى شدن من در بيمارستان شهربانى مى‏گذشت. به ماه مبارك رمضان نزديك مى‏شديم كه ساواك، از بيمارستان خواست مقدمات نقل و انتقال من به زندان را فراهم كند. بيمارستان نظر داد كه من هنوز خوب نشده‏ام و نياز به طول درمان بيشترى دارم. آنها گفتند همين قدر كه او روى چوب بايستد كافى است. من متوجه برنامه آنها شدم. از اينكه در آستانه ماه...
...
48
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.