اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-8

صدای شیون کودکان یتیم و بی‌سرپرست و ضجه‌های همان بیوه‌زنها و خانواده‌های داغدیده عراقی که نمی‌دانند جوانشان یا پدرشان چه شده است برای صدام و حقوق بشریها لذت‌بخش است. بسیاری از این جوانها و پدرها را دیدم که توسط بعثیها اعدام شدند و بعد هیچ نشانی از آنها به دست نیامد.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-7

در یکی از این روستاهای اشغال شده که قسمتی از آن ویران شده بود هنوز عده‌ای از سکنه بودند. وقتی به این روستا رسیدیم و مستقر شدیم با سکنه کاری نداشتیم زیرا بسیاری از آنها افراد مسن و از کارافتاده بودند و جوان در این دهکده نبود. بیشتر پیرزنها و پیرمردها و تعداد زیادی، بیش از حد معمول، کودک بودند. می‌دانید که عربها پراولادند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-6

من یک بار به حال شما گریه کردم و هزار بار به حال خودم، و در این جنگ ناخواسته به اندازه هزار سال بززرگ شدم. من بیش از بیست‌وپنج سال ندارم ولی جنگ با تمام نکبتی که برای ما دارد، تجربه و پختگی انسان را به طور معجزه‌آسایی بالا می‌برد. آنچه بنده عرض می‌کنم برای شما افسانه نیست. جنگ برای کسانی افسانه و داستان است که بوی باروت با شامه آنها آشنا نیست.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-5

روز سردی بود و درگیری نسبتاً شدیدی جریان داشت. ظاهراً یک عملیات نفوذی موضعی از طرف شما می‌خواست صورت بگیرد که نشد زیرا آتش ما سنگین‌تر بود و توانست پیشروی نیروهای شما را متوقف کند. در این معرکه چند ساعته و کم‌ثمر، ما کشته و مجروح قابل توجهی دادیم. از تلفات شما خبر ندارم ولی یک پیرمرد بسیجی اسیر ما شد ـ با تمام تجهیزات. وقتی افراد متوجه این پیرمرد گشتند همه برای تماشا دورش جمع شدند. او را به یکدیگر نشان می‌دادند و مسخره می‌کردند. پیرمرد محاسن سفید و صورت استخوانی داشت.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-4

شب حمله، تانک‌های ما به سوی مواضع نیروهای شما به حرکت در آمدند. نیروهای پیاده وارد درگیری شدید شدند. پس از چند دقیقه من تلاش کردم به وسیله بی‌سیم جهت هماهنگی با واحدهای سمت چپ و راست تماس بگیرم. کسی نبود که جواب بدهد. هیچ ارتباطی برقرار نشد. آن شب، ماه کمی دیر ظاهر می‌شد. هنگام ظاهر شدن با کمال حیرت دیدم که از سمت مغرب بالا می‌آید. پیش خود گفتم مگر چنین چیزی ممکن است! مطمئن بودم که اشتباه نمی‌کنم. آن شب، سوم ماه بود و من هم چند ماه بود در منطقه بودم ولی هیچ شبی چنین نبود.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-3

در منطقه عملیاتی، من فرمانده گروهان تانک بودم، ‌موضع بسیار حساس ما در سرنوشت جنگ تأثیر به سزایی داشت و این اهمیت نظامی باعث شده بود که افسران هم متمرکز شوند و منطقه را با فرماندهی خود کاملاً پوشش دهند تا کوچک‌ترین روزنه‌ای برای نفوذ نیروهای شما نباشد. این منطقه گذرگاه رقابیه بود. تلاش ما در این منطقه به نتیجه رسید. موفق شدیم نیروها را متمرکز کنیم و آرایش بدهیم و کنترل منطقه را در دست گیریم. همچنین مسافت زیادی را مین‌گذاری کردیم. سیمهای خاردار نیز تعبیه شد. اینها به علاوه استحکامات نیرومندی که در منطقه به‌پا شده بود، در ما احساس امنیت کامل ایجاد می‌کرد.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-2

نظامیان کادر عراقی که وفادار به صدام حسین بودند وادار شدند که بیندیشند و پی به ماهیت این جنگ ببرند و در نهایت خود را در دام حزب بعث گرفتار ببینند ـ ضمن این که تماس نظامیان وظیفه و احتیاط که اغلب از ذهن روشن‌تری برخوردار بودند در کم‌اثر کردن تبلیغات گوبلزی صدام حسین نمی‌توانست بی‌تأثیر باشد. همان‌طور که می‌دانید بعد از شروع جنگ، صدام حسین دیگر نتوانست با ترفندهای تبلیغاتی و روانی محبوبیت کاذبی را که در ارتش و حتی در میان عده‌ای از مردم عراق به دست آورده بود حفظ و یا آن را تقویت کند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-1

الفضل ما شهدت به الاعداء. خیلی مایلم به خواننده کتاب بگویم مصاحبه‌هایی که در آن آمده چگونه تهیه شده است. حدود دو سال پیش، ‌در یک بعدازظهر پاییزی در حضور سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی جلسه‌ای برقرار بود. بحث اصلی این جلسه،‌ نقش مطبوعات به‌ویژه روزنامه جمهوری اسلامی در بیان و تثبیت ارزشهای معنوی و حماسی جنگ بود. مسائل متعددی از طرف مسئولین بخشهای مختلف روزنامه مطرح و به بحث گذاشته شد که از جمله پیشنهاد تهیه این سلسله مصاحبه‌ها بود.

خاطرات سرهنگ فریدون کلهر -5

فرمانده گردان از فرمانده تیپ درخواست اعزام یک دستگاه نفربر به منطقه گردان کرد تا در شرایط مناسب بتواند از آن وسیله برای تخلیه افراد گشتی استفاده کند. فرمانده تیپ با تقاضای سرهنگ قاسملو موافقت کرد و با عجله به سمت قرارگاه خود حرکت کرد تا بتواند هر چه سریع‌تر وسیله مورد نیاز را تهیه و اعزام کند. او در موقع خارج شدن از سنگر به نیروهای حاضر گفت: «سرگرد کلهر به گردان 174 منتقل شده و در آینده نزدیک فرمانده گردانی را به عهده خواهد گرفت.»

خاطرات سرهنگ فریدون کلهر -4

بعد از صرف شام سرهنگ روحانی شمس، رؤسای ارکان ستاد تیپ را دور خود جمع کرد و چند دقیقه‌ای با آنها در مورد امورات محوله به گفت‌وگو و تبادل نظر پرداخت، سپس سنگر را به قصد رفتن به استراحتگاه خود ترک کرد. به محض اینکه ایشان از سنگرخارج شد، افسران قرارگاه به جنب و جوش افتادند؛ هر کس کیسه خواب خودش را روی زمین پهن کرد و به بهانه خوابیدن داخل آن شدند.
...
10
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 98

آن روز صبح که از سنگر بیرون آمدم جنازه آن افسر و گروهبان راکه به خاطر نماز خواندن گزارش کرده بودند دیدم: ستوان یکم عبدالرضا و گروهبان حسن. این گروهبان خبرچین بود که خبرها را به ستوان عبدالرضا می‌داد. من واقعه آن شب را نتوانستم برای کسی بیان کنم. خیلی دلم می‌خواست به آن پاسدار موتورسوار بگویم ولی فارسی نمی‌دانستم.