خاطرات مرتضی الویری

راهپیمایی در حمایت از سپاه پاسداران

مجتبی طالقانی، پسر آیت‌الله طالقانی، به ‌علت وابستگی‌اش به یک گروهک چپی و همراه داشتن اسلحه غیرقانونی دستگیر شده ‌است. این مسأله، سروصدای زیادی به راه‌ انداخت. در خبرها و گفته‌ها شنیده می‌شد که مجتبی طالقانی با این سلاح‌ها قصد تدارک حمله به‌ جایی را داشته است و حرفهایی از این قبیل. در آن زمان مهندس غرضی در سپاه پاسداران بود، و او بود که پسر آیت‌الله طالقانی را دستگیر کرد.

سیصد و چهلمین برنامه شب خاطره-3

رد خون

بعد از نماز صبح بود که پرسان پرسان بالاخره مکان ابراهیم هادی را پیدا کردیم. نزدیک خانه که شدیم، دیدیم صدای ضرب مرشد می‌آید با مدح آقا علی‌بن ابیطالب. در را باز کردیم رفتیم داخل، دیدیم که یک نفر خیلی خوش‌هیکل و با محاسن بلند، مدح آقا علی‌بن ابیطالب را با قابلمه ضرب گرفته و می‌خواند و سیزده چهار نفر هم در حیاط با اسلحه کلاشینکف میل گرفته‌اند و ورزش صبحگاهی می‌کنند. شاید به چند ثانیه طول نکشید عراقی‌ها دو گلوله زدند و این ورزش با یک صلوات تمام شد. من از آنجا با ابراهیم هادی آشنا شدم.

بخشی از خاطرات سیدحمید شاهنگیان

بنیاد هنری مستضعفین

اولین تابلوی دیواری بعد از انقلاب را گروه ما کشید. قدیمی‌ها یادشان است، در خیابان شهید بهشتی روی یکی از دیوارها تصویر بزرگ حضرت امام کشیده شده بود که پس‌زمینه‌اش قدس بود و حضرت امام داشتند به قدس اشاره می‌کردند. این نقاشی، کار بچه‌های نقاش ما بود. احد یاری، یکی از این بچه‌ها و ضمناً سرگروهشان بود. این‌ها گروه سه نفره‌ای بودند که کارشان نقاشی و طراحی بود. اسم دو نفر دیگرشان یادم نیست

سیصد و چهلمین برنامه شب خاطره-2

رد خون

راوی دوم شب خاطره خانم رضوانه دباغ دختر مرحومه مجاهد خانم مرضیه حدیدچی (دباغ) بود که در ششمین سالگرد درگذشت مادر بزرگورارشان دعوت شده بودند تا گوشه‌ای از خاطرات پرماجرای ایشان را بیان کنند. وی برای صمیمی‌تر ‌شدن با مخاطبان به‌خصوص جوانان گفتند که گاهی مرحومه خانم مرضیه حدیدچی را با نام «مامان» و پدرشان را با نام «بابا» به کار می‌برند. او در ادامه گفت: خانم دباغ هشت فرزند دارند و نقش بابا جلوتر از مامان در سرنوشت و‌ زندگی بچه‌ها مؤثر بود.

توطئه مریوان

خاطرات شهید مصطفی چمران

در شهر مریوان 25 پاسدار کرد محلی زندگی می‌کردند، که اهل مریوان بودند، و در مریوان خانه داشتند، و تنها گناه آنها این بود که به انقلاب اسلامی ایران معتقد بودند و نمی‌خواستند از احزاب چپ متابعت کنند. در تاریخ 23 تیر ماه 58 صدها نفر از مسلحین احزاب چپ وارد مریوان شدند و پاسداران را محاصره کردند و نیمی از آنها را کشتند و بقیه را مجروح و یا متواری کردند. یکی از مجروحین پاسدار را با موزائیک سر بریدند...

برشی از خاطرات فاطمه طباطبائی؛ همسر حجت‌الاسلام سیداحمد خمینی

با دکتر چمران در صور

با دکتر چمران در صور یک روز من و برادرم صادق و خاله بتول به دعوت دکتر چمران به مؤسسه صنعتی جبل‌عامل در صور رفتیم. به محل زندگی د کتر چمران که در همان مؤسسه بود، وارد شدیم. شور و علاقه نوجوانانی که در آنجا ساکن بودند به دکتر چمران خیلی دیدنی بود. چمران نیز آن‌ها را به گرمی در آغوش می‌گرفت. وارد اتاق دکتر شدیم. اتاقی که با وسایل بسیار ساده و اندک چیده شده بود. بیش از هر چیز کتاب و سلاح در آنجا دیده می‌شد.

سیصد و سی و نهمین شب خاطره -4

نامه‌رسان

حسین محمودیان گفت: من در مقابل بسیاری از حاضرین این جمع، سابقه‌ای ندارم. اولین بار که به جبهه اعزام شدم و اجازه حضور در جبهه به من داده شد، 26 اسفند1364 بود. شهید مرتضی مروتی که از دوستان من بود،‌ در تاریخ 15 اسفند 1364 نامه‌ای برایم نوشته بود که این‌گونه آغاز می‌شد: «برادر پستچی، خسته نباشی. تهران، مهرآباد جنوبی، 20 متری شمشیری، خیابان بنیان، کوچه شهید اکبر واحدی، دست راست، درب چهارم، برسد به‌ دست حسین محمودیان.

عزل بنی‌صدر

خاطرات آیت‌الله مجتهدی تبریزی

چندی پس‌ از شروع جنگ تحمیلی، امام(ره) فرماندهی کل قوا را به بنی‌صدر تفویض کرد در پی آن، وی فرماندهی جنگ را بدست گرفت. بنی‌صدر در مقام فرماندهی کل قوا به ارتش عنایت مختصری داشت ولی نه‌تنها با سپاه پاسداران همکاری نمی‌کرد و به آن التفاتی نداشت، بلکه با آن مخالفت می‌کرد. من چند بار که به جبهه رفتم و با چند تن از فرماندهان سپاه به گفت‌وگو پرداختم، همگی از بنی‌صدر شکایت می‌کردند و می‌گفتند این آقا به اندازه‌ کافی مهمات جنگی در اختیار سپاه نمی‌گذارد.

سیصد و سی و نهمین شب خاطره -3

نامه‌رسان

عملیات بیت‌المقدس هم پیروز شد و پس از آن هم برادر احمد به لبنان رفت و آن ماجرای اسارت پیش آمد. حالا همه برگشته بودند به منطقه. عملیات رمضان با شکست مواجه شد. همه در شهر مریوان ناراحت بودند و تعداد زیادی از جبهه جنوب آمده بودند به غرب. مدام در رفت و آمد بودند و به هم ریختگی در منطقه به وجود آمده بود. همه از اینکه احمد دیگر نیست ناراحت بودند. عملیات والفجر مقدماتی بود که برادر دستواره و برادر ممقانی را دیدم که در بهداری سپاه بودند. خیلی خوشحال شدم.

فعالیت در جهاد سازندگی

خاطرات سعیده صدیق‌زاده

خاطره خیلی قشنگی که از ماه‌های اول انقلاب یادم هست، وقتی بود که امام فرمودند کمک کنید به کشاورزها. گفتند باید خودکفا بشویم. همه مردم راه افتادند سمت روستاها. من هم صبح زود، بعد از نماز صبح پسرم را که آن موقع پنج‌ساله بود، پیش خواهر یا مادرم می‌گذاشتم و می‌رفتم. همه باید جمع می‌شدیم جلوی ساختمان حزب جمهوری که در چهارراه عشرت‌آباد بود. بعد در گروه‌های بیست نفره و سی نفره با مینی‌بوس حرکت می‌کردیم.
...
9
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»