خاطرات سردار یوسف فروتن

تهیه‌ آرم برای سپاه

من به‌عنوان مسئول روابط عمومی نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مأمور انتخاب آرم برای سپاه بودم. تعدادی از دوستان که اهل ذوق و هنر بودند در این زمینه به من کمک کردند. از جمله به یکی از دوستان به نام عادل که کار طراحی می‌کرد گفتم: می‌خواهیم آرمی درست کنیم که روح نظامی و عقیدتی و جهان‌شمولی در آن جمع شده و پایه و اساس قرآنی داشته باشد، علاوه ‌بر این همبستگی و وحدت نیز در آن دیده شود. وی بعد از گذشت یک هفته سه آرم تهیه کرد که با کمی اصلاح یکی از آنها را پسندیدم.

سیصد و سی و هشتمین شب خاطره -2

بچه بازارچه

راوی دوم برنامه، دکتر مجید رضاییان از فرماندهان و جانبازان گردان حضرت علی‌اکبر(ع) بود. او در ابتدای سخنانش گفت: وقتی به من گفتند در این محفل باید خاطره‌ای عرض کنم، موجی از خاطرات گوناگون به ذهنم آمد و مشکل جدی من انتخاب یکی از آن‌ها بود. بیان خاطره در جمع فرماندهان و رزمندگانی که در آن گردان بودند، کاری بسیار سخت و دشوارتر از صحبت کردن در محافل دیگر است. لذا خاطره‌ای از شهادت یکی از دوستانم در گردان حضرت علی‌اکبر(ع) برایتان نقل می‌کنم.

سیصد و سی و هشتمین شب خاطره -1

بچه بازارچه

سیصد و سی ‌و هشتمین برنامه شب خاطره با عنوان «بچه بازارچه»، پنجشنبه ۳ شهریور1401با حضور رزمندگان گردان حضرت علی‌اکبر(ع) از لشکر۱۰ حضرت سیدالشهدا(ع) در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای محمدحسین محمودیان برگزار شد. راوی اول شب خاطره، دکتر جواد چپردار بود. او در ابتدای سخنان خود گفت: بیان خاطره در جمع رزمندگان و فرماندهان گردان حضرت علی‌اکبر(ع)، از وجهی جسارت است و از وجهی توفیق و سعادت...

خاطره‌ای از محمدرضا یوسفی

سرقت داروهای داروخانه‌ شهر

در روزهای پس از انقلاب اسلامی، بسیاری به خاطر دارند که در گوشه‌وکنار شهرها جوانانی جمع می‌شدند و هر یک نماینده گروهی بودند: گروه‌هایی مانند حزب توده، منافقان، چریک‌های فدایی، دمکرات، حزب‌اللهی و... که هر یک با عقاید و افکار سیاسی و جهان‌بینی متفاوت، با هم مناظره می‌کردند و گاه حین مناظره درگیری‌های فیزیکی هم بینشان پیش می‌آمد. من هم علاقه‌مند به این گونه مناظره‌های خیابانی بودم. شبی در محل فلکه‌ ستاد شیراز وارد جرگه‌ مناظره‌کنندگان شدم.

سیصدو سی و هفتمین شب خاطره - 6

دوره درهای بسته

راوی سوم برنامه، سعید اوحدی در ادامه سخنانش گفت: عراقی‌ها در طول 8 سال اسارت، فرماندهان و روحانیون را به شکل جمعی به اردوگاه می‌آوردند (و اشتباه هم می‌کردند). جمع ما در اردوگاه تکریت5، تقریباً 95 نفر بود. بعد از سلولِ الرشیدِ بغداد، ما را به این اردوگاه بردند. بعد از رحلت حضرت امام(ره) در اردوگاه یک درگیری پیش آمد و خواستند مرحوم ابوترابی را از این اردوگاه به اردوگاهی دیگر ببرند. هر کدام از این صد نفر که در اردوگاه ما بودند، در جایگاه خود ادعا داشتند. یکی مسئولیت فرماندهی اردوگاه عنبر را داشت، یکی مسئولیت سازماندهی اسرا در اردوگاه خیبر را داشت...

حاج احمد متوسلیان و کلاه بیت‌المال

روستای نجار در نزدیکی پاوه، تقریباً صد و پنجاه شصت نفر جمعیت داشت؛ حدود 40 خانوار. اولین روستا بعد از پاوه به سمت نوسود بود و خیلی موقعیت استراتژیک نظامی نداشت؛ ولی باید تصرفش می‌کردیم تا بتوانیم به سمت نوسود برویم. صبح یکی از روزهای زمستان سال 1358، ما تعدادی از پاسدارهای غیر بومی و پاسدارهای افتخاری پاوه، به سمت نوسود رفتیم. ضد انقلاب از داخل خود روستای نجار مقاومت می‌کرد. بچه‌ها پیشنهاد کردند که روستا را با گلوله 106 بزنیم.

سیصدو سی و هفتمین شب خاطره - 5

دوره درهای بسته

مجری با معرفی سعید اوحدی به عنوان راوی پایانی این برنامه شب خاطره گفت: ایشان متولد 1336 در شهر بروجرد است. دیپلمش را در سال 1354 از دبیرستانِ هشترودی در تهران گرفت و سپس برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت. او سال‌ها در آن کشور ماند. دو ترم مانده به آخر تحصیل که برگشت تا با خانواده دیدار کند و بازگردد. آمدن او به ایران، هم‌زمان شد با شروع جنگ تحمیلی و شوق رفتن به جبهه و باعث ماندن او و شرکت در جبهه شد.

برشی از خاطرات ماه رمضان

حمیدرضا امینی؛ دبستان شاهد دهقان

این خاطره مربوط می‌شود به یکی از روزهای ماه مبارک رمضان سال 1367 در اردوگاه موصل عراق که این خاطره برکت ماه مبارک رمضان و معجزه آن را به ما نشان می‌دهد. نوزدهم ماه مبارک رمضان بود من و چندی از بچه‌ها که بنا به حکم قران و دین و آئین روزه می‌گرفتیم، آن هم با شراط و امکانات بسیار محدود و ناچیزی که داشتند روزها را سپری می‌کردیم که یکی از دوستان به من گفت مادرم هر سال در شب بیست و یک رمضان نذر حلوا دارد و از زمانی که مادرم مرحوم شده این نذر را من ادا می‌کردم، حالا که اینجا هستم خیلی ناراحتم که ای کاش می‌توانستم نذر مادرم را ادا کنم.

سیصدو سی و هفتمین شب خاطره - 4

دوره درهای بسته

اگر بخواهید این پادگان یا همان اردوگاه اشرف را بشناسید، باید با پدیده کنترل ذهن و مغزشویی آشنا باشید. این پراتیکی بود که آن‌جا اجرا می‌شد. افراد داخل اردوگاه هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتند و سال‌ها بود که فقط از طرف خود سازمان تغذیه می‌شدند. حتی برنامه‌های تلویزیون سازمان هم به صورت مستقیم آن‌جا پخش نمی‌شد. برنامه‌هایی به طور منتخب آماده و در اجتماعات پخش می‌کردند. یک پراتیک‌های خاصی انجام می‌شد، مثل عملیات جاری که افراد را، کسانی‌که به قول معروف مسئله‌دار بودند می‌آوردند، سوژه می‌کردند و جمع را تحریک می‌کردند تا آن‌ها را زیر ضرب روانی قرار دهند.

سیصدو سی و هفتمین شب خاطره - 3

دوره درهای بسته

برنامه شب خاطره دو نوع مخاطب دارد؛ یک نسل کهنه‌سربازانی هستند که در اتفاقات جبهه و جنگ حاضر بودند و این‌جا دور هم جمع می‌شوند تا خاطرات دوران جبهه و جنگ را مرور کنند و نسل دیگر، نوجوان‌ها و جوان‌هایی هستند که در این برنامه می‌نشینند و شنونده این خاطرات هستند. ما دو رسالت داریم: یکی روایت کردن خاطرات و دیگری دادن اطلاعات به نوجوان‌هایی که تعدادشان هم کم نیست...
...
11
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97

یک ربع یا نیم ساعت به حمله نیروهای شما مانده بود. به اتفاق سرباز وظیفه عزیز زهیر، اهل بغداد، در سنگر نشسته بودیم. چند شب بود آماده‌باش کامل داده بودند و ما می‌ترسیدیم استراحت کنیم. شبها با ترس و دلهره زیادی صبح می‌شد. داخل سنگر مسلح نشسته بودیم و از ترس نمی‌توانستیم حرف بزنیم. گاهی چرت می‌زدیم،‌ گاهی یکدیگر را نگاه می‌کردیم، گاهی سرمان پایین بود و به حمله نیروهای شما فکر می‌کردیم و از خود می‌پرسیدیم «چه خواهد شد؟ آیا امشب آخرین زندگی است؟ آیا زخمی خواهیم شد؟ فرار خواهیم کرد؟