سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره -3
روایت سرتیپدوم صالحی از آغاز جنگ
راوی دوم برنامه، سرتیپدوم نظامعلی صالحی بود. وی در جریان اشغال خرمشهر رزمنده بود و در همان جا به مقام جانبازی رسید. او مدتی در نیروی زمینی ارتش فرمانده لشکر بود، و در ستاد مشترک و ستاد کل حضور داشت و مدت سه سال نیز خارج از کشور به عنوان وابسته نظامی انجام وظیفه میکرد. راوی در ابتدای سخنانش گفت: 46 سال قبل، دانشجوی دانشکده افسری بودم. پس از پیروزی انقلاب، برای رفتن به لبنان در سال 1358 ثبتنام کردم. تمام دانشجویان دانشگاه افسری داوطلب رفتن به جنگ علیه اسرائیل بودند؛ ولی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد. امام فرمودند راه قدس از کربلا میگذرد. دشمن و استکبار فهمیده بود چه کار کند.محرم خونین
در برخی شهرها، شاهدوستان بسیار متعصبی وجود داشتند که اگر در نجفآباد، کاری انقلابی انجام میشد، مطمئن بودیم برای مدتی در عبور از شهرشان به دردسر خواهیم افتاد. هر خودروی عبوری اگر تصویری از شاه بر روی شیشهاش نداشت، با سنگ شیشهاش را میآوردند پایین. ما هم پیشدستی کرده و اسکناس دو یا پنج تومانی شاهنشاهی میگرفتیم به شیشه. در یکی، دو سال آخر حکومت پهلوی به دلیل اعتصابهای متعدد و بعضاً طولانی کارگران پالایشگاهها، بنزین خیلی گران و کمیاب بود.برشی از خاطرات کتاب در محاصره آتش
خاطرات پزشک فلسطینی از شرایط دشوار در اردوگاه
آب... آب... آب... کلمه «آب» بر همه زبانها جاری بود. آب، رو به اتمام بود و به هر پنج شش نفر، تنها یک فنجان آب میرسید. همه عطش داشتند و در این آرزو بودند که بتوانند تمام محتویات یک فنجان آب را به تنهایی بنوشند. هر گاه مازوت به ما میرسید، موتور آب را روشن کرده و تا آنجا که امکان داشت از چاه آب میکشیدیم. آب چاه، بیمزه بود. ولی به هر حال آب بود، آب... آن روز بر آن شدم که در روشنایی روز، سری به بیمارستان بزنم. راهی را برای رسیدن به بیمارستان انتخاب کردم.سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره -2
نخستین راوی برنامه، سرتیپ دکتر نصرالله عزتی در ادامه صحبتهایش گفت: من بعد از فارغالتحصیلی عاشق رسته زرهی بودم. همیشه این را برای دانشجویان افسری میگویم که دو تا رسته رزمی انتخاب کنید و یک رسته اداری. من هر سه تا را زرهی زده بودم. شهید نامجو به من میگفت حالا اینقدر عاشق زرهی هستی؟! گفتم زرهی را دوست دارم. در هر صورت دوره آموزشی کوتاهی دیدم و به واحد تیپ 37 زرهی شیراز که آن موقع در منطقه ماهشهر آبادان بود رفتم. در آن تیپ عملیاتهای مختلفی انجام دادیم. تیپ 37 زرهی شیرازی نقش مهمی در آزادسازی آبادان داشت. بعد از آزادسازی آبادان برای عملیات فتحالمبین آماده شدیم.سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره - 1
نخستین راوی برنامه، سرتیپ دکتر نصرالله عزتی جانباز شیمیایی بود. وی علاوه بر حضور بیش از 100 ماه در مناطق عملیاتی، در واحدهای زرهی خدمت کرده و 11 سال نیز معاونت وزیر دفاع را بر عهده داشته است. راوی از روز همایش دانشجویان افسری و سخنان شهید نامجو و آن حادثه در سالن آمفیتأتر دانشکده افسری چنین گفت: یکی از مسائلی که کمتر به آن توجه شده، حضور دانشجویان دانشگاه افسری در نخستین روزهای جنگ در جبهه خوزستان است. ما در حال فارغالتحصیلی بودیم و حدود سه ماه با درجه افسری به منزل میرفتیم و برمیگشتیم. دقیقاً روز 31 شهریور، دانشجویان آخرین تمرین رژه را در دانشگاه افسری انجام دادند.خاطرات روزانه شهید غلامرضا صادقزاده
شب در اردوگاه تصمیم گرفتم که صبح به عنوان حمام و بعد صبحانه و تلفن از اردوگاه خارج شوم. تمام بچهها مایل بودند که روز جمعه از اردوگاه خارج شوند. صبح زدیم بیرون. ساعت 15/6 تا ساعت 5/8 توی حمام بودیم و حسابی رختهایمان را شستیم. بعد از خوردن صبحانه، به تلفنخانه رفته و با تهران تماس گرفتم. خود فهمیم گوشی را برداشت. دلم هوای گوش دادن داشت، ولی واجب بود که صحبت کنم. گفتم که یکی از رفقایم به تهران خواهد آمد. به وسیله او فیلم و پول بفرستند که قولاش را داد. فهیم گفت که برایم نامه فرستاده است.بخشی از خاطرات یک پزشک فلسطینی از تلزعتر
برای شنیدن اخبار، همیشه یک رادیو ترانزیستوری با خود داشتم. ولی کدام اخبار؟ خبرها به واقعیت میپیوندند. اخبار را میشنویم؟ نه، آنها را میسازیم، میآفرینیم. ولی... دشمن بمباران را زودتر از همیشه آغاز کرد. با پشت سر نهادن سی و دو حمله که توسط فداییان ما دفع شده بود، میرفتیم تا در روزی دیگر با حملههایی دیگر، روبهرو شویم. هوا در طبقه پایین واقعاً خفهکننده بود. زخمیان روی زمین خوابیده بودند. رختخوابها همه پر شده بود. راهروها پر از زخمی بود. ژانراتور برق هم هنوز شروع به کار نکرده بود و ما ناچار، از شمع استفاده میکردیم. ولی شمع از کجا میآوردیم؟برشی از خاطرات مرضیه حدیدچی(دباغ)
تعدادی از مقامات شوروی، از جمله امام جماعت مسجد بزرگ مسکو و مشاور گورباچف، به همران دیپلماتهای ایرانی در پایین پله به استقبال ما آمده بودند. طبق اصول دیپلماتیک، ریاست گروه، باید زودتر از همه بیرون از هواپیما میرفتند. این مسؤولیت بر عهده آیتالله جوادی آملی بود. ما هم پشت سر ایشان از پلهها پایین رفتیم. چندین نفر پایین پله ایستاده بودند. یکی از آنها که عینک درشتی به چشم داشت و به نظر میرسید مسؤول تشریفات است، با بهت و ناباوری ما را نگاه کرد. به نظرم هیبت جناب آیتالله جوادی آملی با آن عمامه و قبا و من، با پوشش چادر، او را متعجب کرده بود. انگار در تمام عمرش، یک روحانی و یک زن محجبه ندیده بود!ملاقات سران جبهه ملی با امام
روز نهم آبان 1357، آقایان دکتر کریم سنجابی، حاج مانیان و مهدیان برای ملاقات امام از تهران به پاریس آمدند. در اولین دیدار آنها با امام، دکتر بنیصدر، آقای سلامتیان و حاج احمدآقا هم حضور داشتند. بعد از سلام و احوالپرسی، آقای سنجابی که در کنار امام نشسته بود، شروع کرد آهسته صحبت کردن ـ تقریباً در گوشی ـ ناگهان امام سرشان را عقب کشیدند و فرمودند: «ما با کسی صحبت درگوشی نداریم هیچ چیز ما مخفی نیست. شما میتوانید مطالبتان را آزادانه بیان بفرمایید. هر چه دارید، بگویید. من از دوستان چیزی پنهان ندارم...»برشی از یادداشتهای روزانه جنگ آیتالله جمی
صبح روز 1359/8/5، روز عجیب و فراموشناشدنی است. خرمشهر سقوط کرده، نیروی دشمن در خرمشهر استقرار یافته است. بندر زیبا و مهم خرمشهر با همه موقعیتهایش از دست رفته. مردم خرمشهر تماماً از یک ماه قبل تدریجاً شهر را ترک کردهاند؛ اما اثاثالبیت را نبردهاند. خانهها مملو از ا ثاث و اشیاء قیمتی. گمرک خرمشهر، اداره بندر خرمشهر، و چه میگویم؟ خرمشهر با میلیاردها ثروت به دست غارتگران عراقی افتاده و حالا چه بر سر این شهر میآورند؟5
...