سیصد و چهل و ششمین برنامه شب خاطره - 3
راوی دوم برنامه، دکتر عبدالله سعادت، متولد فروردین 1335، متخصص و تکنسین دارویی بود. وی امدادگری و دفاع را از مسجد جامع خرمشهر آغاز کرد. برشی از خاطره او در تیزر ابتدایی شب خاطره بازگو شد. راوی در ابتدا با اشاره به اینکه خاطره ورودش به خرمشهر در کتابهایی مثل «دا»، «صباح»، «چراغهای روشن» و «پوتینهای مریم» هم آمده است، به تجدید خاطره پرداخت و گفت: من اصلاً رزمی نبودم. نه امریه داشتم و نه معرفینامهای.برشی از خاطرات جلیل طائفی
فرار با دوربین
روز 26 دی 1357، در باغ یکی از دوستان در «سیس» بودیم. برای گردش رفته بودیم. همانجا بود که خبر فرار شاه را از اهالی شنیدیم. همان روزها بود که صحنه پایین کشیدن مجسمه شاه را در میدان «ساعت» دیدم و از آن عکس گرفتم. میدان ساعت، نقطه عطف راهپیماییهای مردم تبریز بود. مرکز شهر بود و محل اتصال چند خیابان اصلی به هم. یک بار هم در همان میدان، شهادت چند نفر را با چشم خودم دیدم. آن روز، جمعیتی نسبتاً قابلتوجه، از سمتِ کوچه «لهلهبیگ» به طرف میدان ساعت میآمد.سیصد و چهل و ششمین برنامه شب خاطره - 2
نخستین راوی، سردار علیاصغر ملّا در ادامه سخنانش از زبان دکتر پرویز وزیریان که در شروع جنگ مسئول سازمان بهداری استان خوزستان بود گفت: بیشترین فشار، آسیب و درگیری در استان و منطقه خوزستان بود. تقریباً اوایل شهریور بود که آقای مهندس غرضی، استاندار خوزستان، به مدیرکلها اعلام کرد برآوردها نشاندهنده این است که عراق قصد حمله به مرزهای جمهوری اسلامی دارد. با توجه به سوابق، خرمشهر از بقیه نقاط آسیبپذیرتر است. من به سرعت، اقداماتی در اهواز انجام دادم، سپس به بیمارستان طالقانی آبادان آمدم تا برای عملیات احتمالی و پذیرش مجروحین آماده شویم؛ ولی خرمشهر نقطه هدف بود.برشهایی از خاطرات شفاهی حاج قاسم سلیمانی
عملیات فتحالمبین، ده روزی طول کشید. ما با عراقیها در دشتعباس درگیر بودیم. کمرسرخ دست ما بود و با خاکریزی که کنار امامزاده زده بودیم، کنترل منطقه را در دست داشتیم. عراقیها هم به سمت تنگه ابوغریب عقبنشینی کردند. از نیروی ما هم یک گروهان مانده بود. بیشتر افراد یا زخمی بودند یا به شهادت رسیده بودند. بعداز چندین روز نبرد، در روز هفتم جنگ به شدت خسته بودیم.سیصد و چهل و ششمین برنامه شب خاطره - 1
سیصد و چهل و ششمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 4 خرداد 1402، با حضور گروهان احیا و اعضای مؤسسه بهداری رزمی دفاع مقدس در سالن سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. راویان این برنامه، سردار علیاصغر مُلّا، دکتر عبدالله سعادت، دکتر احمد عبادی و داوود خانهزر بودند. آنها درباره عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر با محوریت و نگاه به مداوای مجروحین با کمترین تلفات خاطره گفتند. اجرای این برنامه را داوود صالحی برعهده داشت.خاطرات محمدرضا شرکت توتونچی
روزهای 9 و 10 دی 1357
یکی از باشکوهترین روزهای منتهی به انقلاب در مشهد، نهم دی سال 1357 بود. صبح این روز در مشهد راهپیمایی عظیمی برگزار شد. من همراه جمعیت خیلی زیادی از مدرسه نواب حرکت کردیم. تمام خیابان تهران را طی کردیم تا به فلکه برق رسیدیم. مردم در تمام طول مسیر، تصویر بزرگ و زیبایی از امام خمینی را پیشاپیش جمعیت میبردند. بعد از فلکه برق به طرف فلکه تقیآباد رفتیم. وقتی به استانداری رسیدیم، دیدم که تصویر بزرگ امام خمینی را هم را جلوی استانداری آوردهاند. جمعیت همچنان حرکت میکرد. هنوز به میدان تقیآباد نرسیده بودیم که ناگهان ارتش به ما حمله کرد. همزمان با حمله تانکهای ارتش، خیلی از مردم به کوچههای اطراف و حتی عدهای به درون استانداری گریختند.یادداشت
صبح یکی از روزهای آخر زمستان سال 1380 وقتی زمین تازه نفسکشیده و سبزهها در کنار درختان سرک میکشید، به توصیه دوستی راهی خیابان حافظ شدم. آن روز برای گرفتن کار از خانم سلمانی واحد بانوان بابت پیادهکردن مصاحبهها از روی نوار کاست به ساختمان شماره 23 خیابان رشت، که ساختمانی پنج طبقه با آجرهای سه سانتی بود، رفتم. بعد از ورود با راهنمایی نگهبانی، به طبقه اول در اول دست چپ رسیدم. استرس داشتم، بعد از 7 سال دوری از کار بهواسطه تاج مادری که بر سر داشتم، مجدد باید در کاری که به من سپرده میشد، خودی نشان میدادم و برادریام را ثابت میکردم. در داخل واحد دو اتاق کنار هم بود،سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره -5
راوی سوم برنامه، امیر سرتیپ دوم فولادی درباره مهمان ویژه برنامه یعنی شهید تازه تفحصشده آشوری، جانی بت اوشانا معرفی کوتاهی کرد و گفت: این شهید، سرباز گروهان سوم گردان 158 تیپ 55 هوابرد شیراز بود. در زمان شهادت 20 سال از عمرش نگذشته بود. در همان عملیات بدر در سال 1363، قبل از رفتن به عملیات در یک چالهای که ما نظامیان اصطلاحاً به آن چاله حفرگاهی میگوییم بوده است. یک چاله کوچکی که برای حفظ جان خودش در آن چاله مخفی و آماده شده بود که به دشمن بتازد.سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره -4
راوی دوم برنامه، سرتیپ دوم نظامعلی صالحی در ادامه سخنانش گفت: در هشتمین روز جنگ یک دفعه خبر آوردند که تانکهای عراقی به پادگان دژ آمدهاند و زاغه مهماتها را منفجر کردند. شهید جوانشیر افسر خیلی شجاع و واقعاً نترس و وطنپرست بود. آمد و گفت: من بیست نفر آرپیجیزن میخواهم. به من اشاره کرد و گفت شما هستی؟ گفتم بله. بیست نفر آرپیجیزن انتخاب شدیم و با یک تویوتا به بیرون شهر رفتیم. حالا نه آبی برده بودیم و نه بیسیمی. ایشان فرمودند بهصورت آتش و مانور جلو میرویم، همانطور که در دانشکده افسری یاد میدهند. مثلاً سه نفر میخوابند و سه نفر آتش میکنند. به همین شکل جلو میروند.برنامه روزانه امام در نوفللوشاتو
از خاطرات حجتالاسلام هادی غفاری
بعدازظهرها حضرت امام عادت داشتند که توی حیاط بنشینند. این عمل گاهی اوقات بعد از غروب هم انجام میشد. در حیاط یک درخت سیب بود که حضرت امام زیر آن درخت مینشستند. این درخت در اروپا به عنوان سمبل شناخته شده بود. و در مصاحبهها و اخبار، مرتب از این درخت یاد میشد. حضرت امام در زیر همین درخت مصاحبه میکرد. ایشان در مواجهه با خبرنگاران، با سعهصدر تمام برخورد میکردند. هر کس هر سؤالی داشت، میپرسید.4
...