به روایت یک زائر-2

روز آخر پیاده‌روی به سوی کربلا

فائزه ساسانی‌خواه

30 مهر 1398


سال 1397، روز آخر پیاده‌روی به سوی کربلا بود. بعد از نماز صبح از عتبه عباسیه در عمود 1110 که وابسته به حرم حضرت ابوالفضل ‌العباس(ع) است خارج شدیم. بیرون عتبه جمعیت زیادی به سمت کربلا حرکت می‌کردند.

مسیر را جلو می‌رفتیم. کمی جلوتر برای خوردن صبحانه توقف کردیم و دوباره راه افتادیم. در میان راه موکب ایرانی دیدیم که متعلق به اصفهانی‌ها بود. چای ایرانی می‌داد و قند کنارش بود. ایستادیم و چای خوردیم. فعالیت ایرانی‌ها و حضور پررنگ‌شان مایه افتخار و قوت قلب‌مان بود. نشان می‌داد شرایط اقتصادی، گرانی، بالا رفتن قیمت دلار و شرایط برخاسته از تحریم، اثری روی اراده مردم نگذاشته و قطعاً این، به چشم مردم سایر کشورها می‌آمد. حضور ایرانی‌ها مثل سال‌های قبل، بیشتر و آن‌قدر پررنگ بود که یکی از دوستان همراه خوزستانی عرب‌زبانم می‌گفت، حرف‌های دو مرد عراقی را شنیده که یکی به دیگری می‌گفت: «این جاده، جاده ایرانی‌هاست.»

روز قبل چیزی دیده بودم که در سال‌های قبل ندیده بودم. به‌علاوه دو جاده‌ای که هرسال در اختیار زوار پیاده است، زنجیره‌ای از پیاده‌ها وارد جاده سوم شده بودند که مخصوص رفت و آمد ماشین‌ها بود. این، یعنی جمعیت چندین برابر شده بود و بیشتر آنها ایرانی و عراقی بودند. با دیدن این ازدحام بی‌اختیار حالم منقلب شده بود. این همه زائر، علیرغم سکوت سنگین رسانه‌های بزرگ یا تبلیغات منفی بعضی از آنها، به عشق امام حسین(ع) در این بیابان حرکت می‌کردند و هر سال بر شکوه این مراسم اضافه می‌شود.

هنوز برای نوشیدن چای ایستاده بودیم که دسته‌ای از عراقی‌ها یزله‌کنان آمدند. حرکت و عزاداری می‌کردند. دور دسته‌شان را به شکل مربع طنابی کشیده بودند. برایم جالب بود، ولی چیزی از نوحه‌ای که می‌خواندند نمی‌فهمیدم. دوست ایرانی کویتی‌الاصلم خیلی خوشش آمده بود و از آنها فیلم می‌گرفت.

به خاطر ازدحام جمعیت پشت سر آنها، دیدیم حرکت‌مان کند شده. آرام آرام از آن جاده خارج شدیم و به سمت جاده‌ای رفتیم که در آن از موکب‌ها خبری نبود. کمی جلوتر، سمت چپ جاده، عراقی‌ها نمایشگاهی از عکس شهدای فتوای مرجعیت که در جنگ با داعشی‌ها به شهادت رسیده بودند برپا کرده بودند. درست مثل نمایشگاه‌هایی که ما برای شهدای‌مان برپا می‌کنیم. روی بنر بزرگی عکس شهدا را نصب کرده بودند. روی زمین هم خاک ریخته بودند و با گونی‌های خاک، سنگرهایی در اندازه حدود نیم متر درست کرده بودند. پوکه‌های فشنگ، چفیه، پلاک ماشین‌های سعودی، لباس خونی شهدا، لپ‌تاپ و جلیقه یکی از شهدای جوان را هم روی زمین گذاشته بودند. عکس بزرگی از یکی از فرماندهان شهید را نیز سمت راست این محل نصب کرده بودند و با خط درشت نوشته بودند: «بالحسین(ع) انتصرنا».

امسال اربعین رنگ و بوی سیاسی‌تری داشت. عراقی‌ها جملات گوناگونی را روی بنرهای بزرگ در نقاط مختلف جاده‌ها نصب کرده بودند. مثل: «الحشد حشدک یا حسین(ع)». (بسیج، فقط بسیج تو یا حسین(ع)) یا جمله‌ای نوشته بودند که معنایش این بود: انقلاب‌ها با نام حسین(ع) شعله می‌گیرند.

سال گذشته هم نظیر این نمایشگاه را در این مسیر دیده بودم. در آن نمایشگاه عکس بزرگی از آیت‌الله‌ سیدعلی سیستانی روی بنر نصب کرده بودند و عکس‌های شهدا در اندازه‌ کوچک‌تری دورتا دور عکس ایشان بودند و روی زمین هم عکس‌های شهدا را چیده بودند.

عکس‌های شهدا را نصب کرده بودند تا به همه ما پیاده‌روندگان به سمت کربلا از سراسر دنیا، از عراقی گرفته تا ایرانی، کویتی، آمریکایی، کانادایی، استرالیایی، لبنانی، انگلیسی و... یادآوری کنند پیاده‌روی اربعین را مدیون فداکاری چه کسانی هستیم.

بعد از بازدید از نمایشگاه به راه‌مان ادامه دادیم. هر چه به کربلا نزدیک تر می‌شدیم تعداد موکب‌ها کمتر و جمعیت فشرده‌تر می‌شد. آسفالت جاده نامناسب بود و خیلی از جاها زمین خاکی و آسمان پر از گرد و غبار بود.

با نزدیک شدن به کربلا غمی سنگین بر دلم نشسته بود. گرفته و پکر بودم. پیاده‌روی مثل یک رؤیای شیرین و یک ستاره دنباله‌دار که به ندرت در آسمان ظاهر می‌شود، رو به پایان بود. باید در حسرت تکرار این لحظات ناب یک سال دیگر چشم‌انتظار می‌ماندیم. تازه اگر سال بعد دعوت شده باشیم!

جمعیت حال غریبی داشت. سه خانم لبنانی که جلوتر از من حرکت می‌کردند با دمپایی پلاستیکی راه می‌رفتند. یکی از آنها هم پابرهنه بود. خودم هم دست کمی از آنها نداشتم. کفش گران‌قیمتم را درآورده بودم و با دمپایی راه می‌رفتم! فکر کردم فقط اینجاست که تعلقات و شیک‌پوشی و... رنگ می‌بازد.

بعد از عبور از پستی و بلندی‌های زیاد جاده وارد شهر کربلا شدیم و به جسر فاطمه‌الزهراء(پل حضرت فاطمه(س)) رسیدیم. قبل از تمام شدن پل به سمت راست حرکت کردیم. ایرانی‌ها، از شهرهای مختلف در کنار هم موکب زده و از زوار پذیرایی می‌کردند. از کنارشان گذشتیم و به سمت جسر العباس(ع) حرکت کردیم. قرار بود مهمان شیعیان بصره که در کربلا حسینیه‌ای بزرگ و تمیز ساخته بودند باشیم. کمتر از یک ساعت به خانه مورد نظر رسیدیم.

تا رسیدن به آنجا یاد اولین سالی که در ایام اربعین آمده بودم برایم زنده می‌شد. چقدر آن سال دیدن مهمان‌نوازی عراقی‌ها و پذیرایی‌شان برایم عجیب بود. چقدر زود گذشته بود. پنج سال از آن روزها می‌گذشت. چیزی که به پیاده‌روی اربعین و پذیرایی در عراق اصالت داده و می‌دهد رایگان بودن پذیرایی فی‌نفسه نیست، بلکه، مردمی و خودجوش بودن آن است. طبیعتاً وقتی حرکت خودجوش و مردمی باشد آن‌قدر اثرگذار می‌شود که دل‌مان می‌خواهد این سفر هر سال تکرار شود. دولتی شدن آن یا ورود دستگاه‌های بزرگ از زیبایی آن می‌کاهد و ممکن است زحمات برخی از میزبانان فقیر و زحمت‌کش عراقی که یک سال در مخارج زندگی روزمره خود صرفه‌جویی می‌کنند تا این مراسم را برگزار کنند تحت‌الشعاع قرار دهد. در اولین سفرم به کربلا فکر کردم، ناکام کسی نیست که جوان از دنیا رفته باشد، ناکام کسی است که راهپیمایی اربعین امام حسین(ع) را ندیده از دنیا برود!

 

به روایت یک زائر-1: شب و روزی از راهپیمایی اربعین



 
تعداد بازدید: 5477


نظر شما


30 مهر 1398   13:57:48
محمدمهدی عبدالله‌زاده
به نکتۀ ظریفی اشاره شده است. تهیه گزارش از سفرۀ رنگین برخی از خانواده‌های عراقی توسط تلویزیون، سبب ایجاد انتظار برخورد با چنین سفره‌هایی برای برخی از مردم ما شده است و وقتی که با سفره‌ای ساده که در حد وسع خانواده‌های فقیر و متوسط است برخورد می‌کنند، رفتارشان مورد انتظار نیست.

19 شهريور 1400   12:37:07
مسعود
دقیقاحرف دلموزدید.ناکام کسیه زیارت اربعین نجف تاکربلا رو ندیده
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 118

بعد از شهید شدن آن پاسدار، ما به طرف نیروهای شما آمدیم ولی در همین راه میدان مین قرار داشت که فرمانده گروهان؛ سرگرد عبدالوهاب و فرمانده گردان سرهنگ ستاد علی اسماعیل عواد روی مین رفتند و به همراه چند نفر دیگر کشته شدند. به هر زحمت و مشقتی بود خودمان را به نیروهای شما رساندیم. فرمانده دسته ما ستوان بدری و معاون فرمانده گردان سرگرد عبدالکریم حمادی زنده ماندند و همراه ما اسیر شدند. در موضع شما نیروهای زیادی از شما دیدم همه ادوات و تانکهای آنها سالم بود.