بررسی و نقد خاطرات «خاکریز پیشانی»
زمان، مکان، موضوع و رابطه راوی با موضوع
فاطمه دفتری
14 تیر 1396
به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، دومین برنامه نقد کتاب 27 با بررسی کتاب «خاکریز پیشانی» نوشته علیرضا اشتری و با کارشناسی محمد قاسمیپور، نویسنده و پژوهشگر، ساعت 17 دوشنبه 12 تیر 1396 در مرکز تبادل کتاب برگزار شد. این کتاب، روایت پدافند گردان حمزه لشکر 27 محمد رسولالله(ص) در پیشانی جاده فاو – امالقصر در اسفند 1364 است.
در ابتدای جلسه قاسمیپور از اشتری خواست توضیحی درباره اثر خود ارائه دهد. اشتری گفت: «این کتاب خاطره است. خاطرهای که با وسواس واقعیگویی نوشته شده است. اگر بخوانید، میبینید که فقط سیر خاطرات نیست، احساسی هم که گوینده یا نویسنده از خاطرات داشته در آن آمده است. مثلاً یک چیزی را که دیده راجع به آن حرف زده است. فقط خط سیر دوربینیِ ماجرا نیست، بلکه آنچه در دلش هم میگذشته گفته است.
مبنا، دفترچه یادداشت بود
موقعی که کتاب نوشته شد، بحث مهمی درگرفته بود که مثلاً ژانر (گونه) خاطرهگویی حوزه دفاع مقدس دارد میرود به سمت غیراستنادی شدن؛ همین امر وسواس را در نویسنده شدیدتر کرد که دقیق باشد. مبنای این خاطرات، دفترچه یادداشتی بوده که همان موقع همراه ما بود و چیزهایی در آن مینوشتم. یک سری دفترچه یادداشتهایی که پشت جلدش عکس امام خمینی(ره) داشت، روی آن هم نوشته بود دفترچه یادداشت رزمندگان اسلام. یک دفترچه که تقریباً پنجاه، شصت برگ در آن بود و شما میتوانستید در آن یادداشت کنید. تقریباً همه بچهها یکی در جیب لباس خاکیشان برای امورات جاری داشتند. بعد توی آنها مینوشتیم مثلاً الان فلانی شهید شد، الان راه افتادیم برویم فلانجا، الان ساعت فلان است. یک کدهایی اینطوری من مینوشتم، همان کدها باعث شدند که وقتی نشستم یادآوری کنم، کمک کردند که خیلی چیزها دقیق شود.»
پس از این مقدمه، نویسنده با اشاره به این مطلب که «قلابی که باعث میشود خواننده کتاب را بخواند، شروع است»، به خواندن بخش ابتدایی کتاب پرداخت: «غروب روز چهارم فروردین 1365 بود. به دو گردان از بچههای لشکر 27 مرخصی داده بودند که بروند شهر و خانههایشان. قطار آمده بود ببردمان تهران. اول پل دوکوهه، هفت، هشت تا ستون بازرسی تشکیل شده بود. بچههای دژبانی لشکر ایستاده بودند و همه را میگشتند. جلوی هر کدام یک ستون پنج، شش نفره با ساک و وسایل صف کشیده بودند و آن طرفتر، باقی بچهها توی ستونهای گروهانهایشان منتظر نشسته بودند که این پنج، شش نفر کارشان تمام شود...»
روایت جمعی، روایت فردی
پس از خواندن تقریباً یک صفحه از کتاب توسط نویسنده، قاسمیپور نقد و بررسی کتاب را با این سؤال آغاز کرد که «راوی، گاه روایت جمعی میکند و گاه فردی. ولی در مجموع روایت جمعی ارجحیت دارد و اولی است. ما در ادبیات اردوگاهی، بازداشتگاهی و اسارت معمولاً زیاد دیدهایم که خاطرات، در صفحات متمادی و طولانی، جمعی روایت میشود و عذر راوی پذیرفته است که در اسارت است، در آسایشگاه است و ترجیح داده است به روایت جمعی بپردازد. دلیل ترجیح روایت جمعی به فردی چه بوده و آیا خودآگاه بوده یا ناخودآگاه؟»
علیرضا اشتری در پاسخ به این سؤال گفت: «ناخودآگاه بوده است. من وقتی قلم برداشتم که بنویسم اصلاً به این چیزها فکر نکردم و هرچه که فکر کردم خوب است بنویسم را نوشتم. چون این کار اولین کار من بود، اولین کتابی بود که من نوشتهام. اصلاً به این خیلی فکر نمیکردم که جمعی بنویسم یا فردی بنویسم یا توصیفی بنویسم. فقط خیلی به استنادش فکر میکردم؛ چون مرتضی سرهنگی [مؤسس دفتر ادبیات و هنر مقاومت] تأکید کرده بود که مواظب باشید از خط استناد بیرون نروید. من سعی میکردم تاریخ بیاورم، سعی میکردم با بچههای دستهمان خیلی دقیق چک کنم خاطرات را، و به تاریخها مراجعه میکردم. یک سررسید سال 1364 داشتم، میرفتم در آن میدیدم. استناد برایم مهم بود و خیلی به این که جمعی است یا فردی دقت نمیکردم.»
قاسمیپور با این جواب قانع نشد و به این مطلب اشاره کرد که: «حدس میزنم نویسنده خواسته تواضع و افتادگی داشته باشد که روایت جمعی را ترجیح داده است. ترجیحاً از ضمیر اول شخص مفرد فاصله گرفته و کمتر خواسته «من» به کار ببرد، ولی ملاحظاتی که روایت جمعی دارد بعضی وقتها امر باورپذیری داستان را دشوار میکند و صمیمی شدن مشکل و دیر اتفاق میافتد و بعضی وقتها اتفاق نمیافتد. هر چند کار یکدست نیست، یک جاهایی راوی خودش میشود و از درونیات خودش میگوید، اما بازههای بلندی در متن هست که مدام ضمایر جمع هستند، افعال جمع هستند و کلی اتفاق میافتد.»
وی برای گواهی آوردن بر این برداشت بخشی از کتاب را قرائت کرد: «اول که آمدیم گردان حمزه یک کمی دلگیر بودیم...» در پاسخ، نویسنده گفت: «من دیدم، وقتی مثل دوربین نگاه میکنی، میبینی که حال همه گرفته بود.» اما قاسمیپور منطق این تعمیم دادن را قابل قبول ندانست.
سپس گلعلی بابایی ـ که خود از رزمندگان دفاع مقدس بوده و خاطرات خود و روایتهای دیگری از جنگ تحمیلی ارتش صدام علیه جمهوری اسلامی ایران نوشته ـ در تفسیر این نوع نگاه نویسنده گفت: «من فکر میکنم این نوع نگاه، نگاهی است که در ادبیات دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد نمود زیادی دارد و برمیگردد به روحیات خود بچههای رزمنده که خاطره مینوشتند و بیشتر هم زیر پا گذاشتن مَنیَتِ خودشان است و دیدن جمعی خود و دوستانشان. خُب این کتاب را هم آقای اشتری برای اولین بار به اسم «پنج روز پدافند» در سال 1382 نوشته بود، بعد بازنویسی کرد، اصلاحاتی روی آن انجام داد و با ویراست جدید چاپ کرد. این نگاه، نگاه آن سالهاست و بعد از آن است که ما میبینیم کتابهایی که در سالهای اخیر گل کردهاند اکثراً اول شخص هستند، مثل کتاب «دا» که به صورت اول شخص است. آن زمان این نوع نوشتن مُد بود و کمتر میخواستند مَنیتهای خودشان را نشان دهند. ضمن این که اول شخص، خیلی بهتر با مخاطب ارتباط برقرار میکند، خیلی راحتتر میتواند مخاطب را جذب کند و این کار در روایت جمعی مشکل است.»
خاطرات یک دسته از رزمندگان
در ادامه، کارشناس جلسه از نویسنده سؤال کرد که آشناییاش با متدهای داستاننویسی چقدر بوده و این امر چقدر در نوشتن این خاطره کمک کرده است؟ اشتری پاسخ داد: «من اصلاً با متدهای داستاننویسی آشنا نبودم» و این را نقطه قوت کتاب خود دانست که بدون در نظر گرفتن متدها نوشته شده است. وی تأکید کرد که در زمان نوشتن کتاب، فقط کوروش علیانی به عنوان مشاور تألیف در کنار او بوده است. اما قاسمیپور با تأکید بر باورناپذیری این امر به این پرداخت که در سراسر کتاب، رد پای تکنیکها و شگردهای داستاننویسی دیده میشود و تصویرسازیها بسیار موفق است. برای گواه این مدعا بخشی از کتاب را خواند: «برعکس سوری، معاونش طاهر مؤذن بود که جان میداد برای سربهسر گذاشتن و این که اذیتش کنیم. طاهر، جوانی بود باریک و بالابلند و خوشقیافه. توی چهرهاش در یک لحظه، هم اخم بود و هم یکجور لبخند زوری و ساختگی. با موهای فر ریز و ریشی که خطی و کمپشت درآمده بود. پیراهن خاکیاش را همیشه میانداخت روی شلوارش و یک چفیه سفید هم تاب میداد دور گردنش و خیلی سبک، کنار گروهان میدوید و غرولند میکرد...»
قاسمیپور توصیفهای دقیق کتاب «خاکریز پیشانی» را تحسین کرد و آن را نقطه قوت کتاب دانست، اما در خصوص این که در برخی جاها نویسنده اسم برخی افراد را فراموش کرده، اما به خاطرات آنها پرداخته، سؤال کرد که آیا نویسنده نمیتوانست از بیان خاطره این افراد صرفنظر کند؟ اشتری پاسخ داد: «وقتی داریم واقعیتنگاری میکنیم، چرا باید آن افراد را کنار بگذاریم؟» قاسمیپور گفت: «این یعنی رفتن به سمت واحدنگاری. یعنی نویسنده دارد خاطرات دسته را مینویسد تا خاطرات علیرضا اشتری را.» اشتری هم پاسخ داد: «اسم کتاب، گویای این مطلب است که کتاب خاطرات دسته است.» قاسمیپور پس از شنیدن این پاسخ اظهار داشت: «پس بهتر بود در مقدمه کتاب نوشته میشد که این ادای دین آقای اشتری به واحدی است که در آن خدمت کرده است.»
در ادامه یکی از حاضران (آقای کلاته) از نویسنده سؤال کرد: «در نهایت، خاطره، خاطره جمع است یا فرد؟ آیا خاطره خود نویسنده بوده یا دسته؟ و این که اگر بنا بر یکی از اینها بوده، حالا چقدر سهم فرد بوده است و چقدر سهم اطرافیان؟» یحیی نیازی، نویسنده و یکی دیگر از حاضران در پاسخ به این سؤال گفت: «مرز مشخصی وجود ندارد، نوعی وقایعنگاری انجام شده که بعضی جاها اسمش را خاطره میگذاریم و بعضی جاها روایت داستانی یا اسم دیگر، ولی همانطور که آقای قاسمیپور اشاره کرد، کتاب خارج از تکنیکها و صناعات ادبی نیست و در خیلی جاها این دیده میشود که ممکن است سال 1382 آقای اشتری خیلی ورود پیدا نکرده باشد، ولی در بازنویسی شاید این انجام شده است. درباره برخی موارد مثل این که آیا این روایت فردی است یا روایت یک دسته در خط پدافندی؛ واقعیت این است که برخی موارد کاملاً باید اتفاق افتاده باشند و خیلی قابل توصیف نیستند. در خصوص بچههای جبهه، گاهی وقتها در توصیف، هر چقدر صناعات ادبی را به کار ببرید، هر چقدر هم جذاب باشد، هر چقدر هم شخصیتپردازی و مکانپردازی کنید، در واقع اگر آن شرایط احساس نشده باشد، به آن شرایط مطلوب نمیرسید. بنابراین در روایتهای جنگ، حتی کارهای پژوهشی و مستند، شما این خط کمرنگ بین خاطره و صناعات ادبی را نمیتوانید حفظ کنید و خیلی جاها اینها به هم تنیدهاند و تداخل پیدا میکنند. لذا این کار بسیار جذاب و استخواندار است.»
قاسمیپور در ادامه با اشاره به بخشی از روایت دقیق و تأثیرگذار نویسنده درباره ویران شدن یک سوله که به شهادت دو رزمنده انجامید، درباره فضاسازی و پرداخت فضاها در کتاب، از نویسنده سؤال کرد که آیا این فضاسازیها با آگاهی بوده است؟ اشتری پاسخ داد: «در زمان نوشتن به این مسائل فکر نمیکردم و فقط سعی میکردم هرچه را که دیدهام طوری بنویسم که خوانندهای که با آن فضا آشنایی ندارد با آن ارتباط برقرار کند. در آن زمان با این فنون و تکنیکها آشنایی نداشتم.»
قاسمیپور در ادامه به این مطلب اشاره کرد که کتاب به حقیقتی پرداخته است که بعد از گذشت 32 سال نسل جدید را میتواند در آن فضا قرار دهد. در حالی که حتی سینما هم نتوانسته با این قوت این تصویرسازی را انجام دهد. توصیفها آنقدر دقیق است که وقتی خواننده عکسها را در پایان کتاب میبیند، کاملاً با آن فضا آشناست. وی کتاب را سند گرانبهایی برای آشنا شدن با حال و هوای جوانهای آن دوران دانست.
چهار رکن و حس واقعه
پس از این مباحث، کارشناس برنامه به موضوعِ زمان پرداخت و این که «ما در نوشتن خاطرات تا چه اندازه مجاز هستیم به جلو یا عقب برویم. این که وقتی داریم خاطرهای را از سال 1364 روایت میکنیم، چرا باید تا سال 1379 در زمان به جلو و پیش برویم؟ این روش حس واقعه را میگیرد و پسندیده نیست؛ مثلاً وقتی دارید درباره ترکش خوردن یک رزمنده صحبت میکنید، از جبهه، خواننده را با خود تا سالها و مکانهای دور در آینده ببرید.»
اشتری پاسخ داد: «نویسنده خالق متن است و هر کاری که دلش بخواهد میتواند با کتابش بکند» و گلعلی بابایی در تکمیل این مطلب، سبک نگارش کتاب را به سیاست ناشر اول کتاب مرتبط دانست که بیشتر کتابهایش به همین شکل است؛ یعنی کتابهای خاطرات با تِم داستانی. در ادامه قاسمیپور افزود: «چهار رکن اصلی خاطره: زمان، مکان، موضوع و رابطه راوی با موضوع، در سراسر این کتاب، کاملاً رعایت شده است. زمان چه به عنوان عنصر فیزیکی و چه به لحاظ مفهوم کلی کاملاً رعایت شده است. مکانها کاملاً شناخته شده هستند. از ویژگیهای این کتاب است که در هیچ فصلی با ابهام روبهرو نیستیم.»
وی کتاب را اثری دانست که زیرساختهای جانبازی، ایثارگری و از جانگذشتگی رزمندگان را که در گذشت زمان منتقل نشده به نسل امروز انتقال میدهد و گفت: «این یک مستندنگاری تاریخی اجتماعی است و زمان و مکان کاملاً در آن مشخص است و به دلیل قوت استنادات، خاطره میتواند کاملاً به کار تاریخنگاری اجتماعی بیاید؛ حتی سینماگر میتواند برای طراحی صحنه و برای واقعگرا شدن فضا از آن استفاده کند.»
اشتری هم گفت: «کتاب «خاکریز پیشانی» تصویر دارد، به معنای واقعی و یک قدم مانده است تا فیلمنامه شود. اگر یک فیلمنامهنویس آن را بخواند به راحتی میتواند یک فیلمنامه خوب از راوی آن بنویسد.»
موضوع پایانی که محمد قاسمیپور در خصوص کتاب مطرح کرد، کارشناسی نظامی بود. این که «چرا اصلاً چیزی از مکالمات بیسیم بیان نشده و خواننده نمیداند در برابر آتشباری سنگین عراق آیا ما هم کاری کردهایم. این که یک دسته با سلاحهای سبک و حداکثر آرپیجی در مقابل یک لشکر قوی مسلح به انواع ادوات سنگین صفآرایی کردهاند، گریبان خواننده را میگیرد که واقعاً این دسته چقدر مظلوم بوده است و کمی با واقعیتهای میدانی مغایر است؛ اگر بوده است چرا گزارش آن نیست؟ جای خالی نیروهای سازمان رزم سنگین ما در کار، سؤال است.»
اشتری در پاسخ گفت که بیسیم در سنگر حاج مؤذن بوده که او اصلاً وارد آنجا نمیشده است. وی در خصوص حضور نیروهای سازمان رزم سنگین هم گفت که این نیروها به خوبی عمل میکردند و شاهدهایی مانند اقدامات توپخانه سپاه برای آن آورد. همچنین دلیل آن که در کتاب به آن نپرداخته، این بوده که خودشان (راوی و دسته) آتش توپخانه را نمیدیدهاند.
در پایان جلسه، به ویراستار کتاب هم انتقادهایی وارد شد، از جمله، حذف نکردن برخی اضافات که بودنشان در متن لازم نبوده است، اما از این جهت که در کل کتاب فقط دو غلط املایی دیده شده، از او قدردانی شد.
کتاب «خاکریز پیشانی: پدافند گردان حمزه، لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص)، پیشانی جاده فاو - امالقصر، اسفند ۱۳۶۴» نوشته علیرضا اشتری و با ویراستار جواد کلاتهعربی، توسط مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه حضرت محمد رسولالله(ص) و مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت منتشر شده است.
تعداد بازدید: 4374