یادآوری چند عملیات دفاع مقدس در شب خاطره 269
نبرد در اوج گرما
سارا رشادیزاده
06 تیر 1395
به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، دویست و شصت و نهمین برنامه از سلسله برنامههای شب خاطره، عصر پنجشنبه 3 تیرماه 1395 در حوزه هنری تهران برگزار شد.
در این مراسم سردار خسرو عروج، مشاور عالی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، موسی صدقی، سردار مهدی رمضانی و اصغر نقیزاده از رزمندگان دوران دفاع مقدس و میهمانان دیگری حضور داشتند و به بیان خاطرات خود از آن دوران پرداختند.
در کربلای یک
موسی صدقی از رزمندگانی که در عملیات کربلای یک حضور داشته است، به عنوان نخستین سخنران به بیان خاطرات خود از این عملیات پرداخت و گفت: «به طور معمول وقتی سخن از عملیاتها به میان میآید این سوال هم در میان مردم به وجود میآید که اصلا چرا عملیاتی صورت گرفته است؟ در پاسخ به این سوال باید بگویم که در برههای از زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، ما به این نتیجه رسیدیم که باید شهر فاو را در عراق تسخیر کنیم و به عراق فشار وارد سازیم. عملیات تسخیر فاو با موفقیت انجام شد، آن هم در شرایطی که رودخانه اروند، رودخانهای غیر قابل عبور بود؛ به طوری که حتی نیروهای عراقی برای تسخیر آبادان نتوانستند از اروند وارد شوند. با این حال نیروهای ایرانی در شرایطی که هیچ کس فکرش را نمیکرد، توانستند از رودخانه عبور کنند و عملیات را با موفقیت به پایان برسانند. عراق نیز در پاسخ به این عملیات و برای خروج از فشار موجود دست به انجام یکسری عملیات زد و در ادامه شهر مهران را تصرف کرد و پس از آن اعلام کرد در صورت باز پس دادن فاو از سوی ایران، شهر مهران را تحویل خواهد داد. در همین زمان امام خمینی(ره) اعلام کرد شهر مهران باید آزاد شود و بر همین اساس عملیات کربلای یک با هدف آزادسازی شهر مهران از سوی نیروهای ایرانی انجام شد.»
وی در ادامه سخنان خود به شرایط انجام این عملیات اشاره کرد و گفت: «این عملیات در تیرماه شروع شد که در حقیقت اوج گرمای استان ایلام بود. البته باید اشاره کنم که پیش از آن آموزشهایی دیده بودیم و در اردوگاههایی مانند کرخه با پیادهرویهای 12 تا 13 ساعته برای مواجه شدن با شرایط جوی مهران که هم ارتفاعات و هم دشت داشت، آماده شده بودیم. شب عملیات در گرمای تیر ماه ما وارد منطقه شده بودیم و نام لشکر ما، لشکر 27 محمد رسولالله(ص) بود که به عنوان یکی از لشکرهای حاضر در عملیات در آن منطقه، تقریبا از شروع تا پایان عملیات حضور داشتیم. به طور معمول در عملیاتها بعضی از گردانها به دلیل میزان تلفات یا تاکتیکهای نظامی از رده عملیاتی خارج میشوند، اما گردان ما از اول تا آخر عملیات حاضر بود.»
صدقی افزود: «در منطقه رودخانهای فصلی به نام رودخانه گاوی وجود دارد که ادامه آن وارد خاک عراق میشود و در حال حاضر نیز محور عبور به سوی مرز کربلا است. قرار بود تا پیش از شروع عملیات در آن رودخانه که در آن موقع از سال آب کمی در آن جاری بود مستقر شویم. سمت چپ ما ارتفاعات قلاویزان و سمت راست ما ارتفاعات کله قندی بود که عملیات والفجر 3 در آن اتفاق افتاد. دو دهکده بهورزان و مهیمن در آنجا بودند که به وسیله کانال به رودخانه وصل میشدند و در شب عملیات پس از شروع حرکت نیروهای خودی و درگیری با عراقیها، بچهها پشت این دو دهکده مستقر شدند و با استفاده از تجهیزات عراقیها یک کانال انفرادی حفر کردند.»
وی با اشاره به خاطرهای از سعید شاهحسینی در آن عملیات گفت: «آن شب به شهید شاهحسینی گفتم مواظب حضور عراقیها باشد و یک ساعت بعد احساس کردم یک جمع10 نفره عراقی از پشت رودخانه دور زده و به سمت ما میآیند. میخواستم بچهها را صدا کنم که دیدم شهید شاهحسینی پشت سر آنان قرار دارد و به سمت ما میآید و گفت اسیر کردن آنان کار خدا بود که با دست خالی و تنها با داد زدن و ترساندن آنان توانستم اسلحه آنان را بردارم و اسیرشان کنم. اعتقادات بچهها به پیروزی آنان کمک کرده بود.»
صدقی با اشاره به اینکه عملیات کربلای یک چند مرحله بود گفت: «ما سوار شدیم تا پیش برویم و خمپارهای به ماشین اصابت کرد که افرادی از جمله محمود کریمی، محسن جزایری و رمضانی در همانجا به شهادت رسیدند. در مرحله بعد از آن به دشت مهران رسیدیم. به محض رسیدن، روز فرا رسیده بود و دشمن روبهروی ما بود و تانکها را میدیدیم، با توجه به موقعیت دشت ما نه خاکریزی داشتیم و نه جان پناهی. این را هم بگویم که گلوله مستقیم تانک اگر از نیم متری بالای سر رد شود، شتاب آن باعث انفجار مغز میشود، با این حال تانکها دقیقا روبهروی ما بودند و هرکدام از ما هر مانع کوتاهی را که میدیدیم، پشت آن پناه میگرفتیم و روی زمین خوابیده بودیم. اما همچنان تعداد زیادی تلفات میدادیم. در همان اوضاع بچههای مهندسی با دو لودر وارد دشت شدند و به محض ورود آنان تانکها شروع به شلیک کردند، اما همزمان با خاکبرداری لودرها بچهها پشت خاکریزها مستقر میشدند. در همان اوضاع بیل یکی از لودرها هدف گلوله تانک قرار گرفت و از بین رفت.»
صدقی در ادامه خاطراتش گفت: «لودر بعدی به میدان آمد و شروع به کار کرد، یکی از رزمندگانی که پشت لودر نشسته بود بر اثر اصابت ترکش گلوله تانک و موج آن، پشت لودر در جا به شهادت رسید. در همان حال دیدم پسری 16 ساله از دور دوید و جنازه را آورد پایین و شروع به کار با لودر کرد. بعد از ظهر همان روز، رضا دستواره که در همان عملیات به عنوان جانشین فرمانده لشکر در عملیات حاضر بود در همان گرما ایستاده بود و نماز میخواند. به خاطر میآورم روی گونیهایی که من زیرانداز کرده بودم، به نماز ایستاده بود و فردای همان روز هم به شهادت رسید. در حین عملیات چند باری به رودخانه گاوی میرفتیم و باز به خط باز میگشتیم که خبر رسیدنبرد در ارتفاعات 233 قلاویزان به مشکل خورده است. صبح بود که شهید منصور حاج امینی گفت: «هرکس هر سلاحی دارد با ما بیاید تا به ارتفاعات برویم.» بالای ارتفاعات حدود 25 تا 30 متر با عراقیها فاصله داشتیم و چهره عراقیها را میدیدیم. من در آنجا تیربار را روی خاکریز گذاشتم و شروع به شلیک کردم که در همین حین یک خمپاره بغل پای من نشست و ترکشی به پایم خورد، حدس زدم خمپاره بعدی به سرم میخورد اما فرصتی برای جابهجایی نبود در همین حال شهید حاج امینی بالای خاکریز رفت و گفت: «بلند شوید و دنبالشان کنید» و به دنبال آن بچهها بلند شدند. من هم بلند شدم که در همان حال ترکشی به پشت من خورد و با نفوذ به بدنم، رودهام را پاره کرد و شیخ رضایی به عنوان پزشکیار در همان حال من را بغل کرد و اقدامات اولیه را انجام داد تا جانم را نجات دهد.»
وی در پایان سخنان خود و در تکمیل خاطراتش افزود: «در همان حال مرتب به هوش میآمدم و از هوش میرفتم و جنازهها را اطرافم میدیدم. در همان حال چند عراقی را دیدم و منتظر بودم تا تیر خلاص را بزنند که متوجه شدم آنان اسیر هستند و نیروهای خودی پشت سرشان قرار دارند و با تمام فشاری که میتوانستم دستم را تکان دادم و نشان دادم زندهام. من را روی دوش یکی از اسیران گذاشتند و تا به عقب برسیم حدود 7 تا 8 عراقی هدف شلیک نیروهای عراقی قرار گرفتند.»
به سوی شلمچه
سردار رمضانی، دومین راوی این مراسم به بیان خاطرات خود از کانال کمیل پرداخت و گفت: «باید یادی کنیم از شهدای عملیات کربلای یک که در گرمای تابستان انجام شد و بدانیم که رزمندههای ما چقدر ولایتمدار بودند. قرار بود عملیاتی را انجام دهیم و از جاده اهواز خرمشهر به سمت شلمچه برویم و نیروها تجهیز شدند اما سلاح کم بود و در گردان ما و در زمان تقسیم سلاح، به بخشی از بچهها سلاح نرسید. فرمانده ما که شهید قهرمانی بود و اکنون شهید جاویدالاثر است و پیکرش در منطقه عملیات رمضان جا ماند، گفت: «کسانی که سلاح ندارند به عملیات نیایند تا سلاح بیاوریم و در مرحله بعدی یا پاتک وارد عملیات شوند.» در این میان دوستی داشتم به نام شهید اسماعیلی که دید ما در حال حرکت هستیم، نزد من آمد و گفت: «من سلاح ندارم، اما باید من را با خودتان ببرید» و به هیچ وجه هم زیر بار نمیرفت. به هر حال با ما آمد و در عملیات کنار ما جنگید. در آن منطقه و در عملیات با شرایطی مواجه شدیم که زمینگیر شدیم و فقط نور تیرها را میدیدیم و آن هم به قدری پایین بود که نمیتوانستیم بلند شویم. به مدت 20 تا 25 دقیقه بدون دید تیراندازی میکردیم، تا اوضاع کمی آرام گرفت.»
وی که خاطرات خود را در قالب کتاب نیز منتشر کرده است، اظهار کرد: «این عملیات تمام شب ادامه داشت تا اینکه یکی از بچهها ندا داد نماز صبح است و در همان حال نماز خواندیم و همچنان به تیراندازی ادامه دادیم. چند ساعت بعد و در گرگ و میش اول صبح بود دیدیم دیگر تیراندازی نیست. اللهاکبر گفتیم و جلو رفتیم. وقتی روی خاکریز رسیدیم، دیدیم پر از جنازههای دشمن است و یاد وعدههای خداوند در قرآن افتادم.»
شهید عملیات مرصاد
سردار عروج نیز به عنوان سومین سخنران به سختیهای دوران جنگ و رشادت رزمندگان ایرانی اشاره و اظهار کرد: «در شروع جنگ هر 12، 13 نفر یک اسلحه داشتند و اسلحه دست به دست میشد. اسرای عراقی تعریف میکردند در چنین خط مقدمی چند لشکر آدم با ما میجنگیدند و این سبک جنگی ما بود. شهید حاج حمید تقویفر تعریف میکرد در هنگام شناسایی عملیاتی ما در گوری افتاده بودیم و عراقیها بالای سرمان بودند، موشها نیز پوتین ما را جویده و به پایمان رسیده بودند، اما نمیتوانستیم تکان بخوریم. گفتن و تعریف این موارد آسان است اما بودن در این شرایط بسیار سخت است.»
وی در ادامه سخنان خود با اشاره به بزرگواری شهدا و افرادی که در دفاع مقدس موثر بودند، افزود: «یکی از خاطرات من به روزهای نخست جنگ باز میگردد. در روستاهای آبادان منطقهای به نام سده وجود دارد که لب شط است و کشاورز متدینی در آنجا بود که چرخی داشت و به وسیله آن خود را به آقای دریا قلی رساند و شروع جنگ را به او خبر داد. اما تا به حال ندیدم نامش جایی فاش شود، چرا که فرد متواضعی بود و دوست نداشت نامی از وی برده شود. یا در مثالی دیگر در عملیات مرصاد ما به شخصی نیاز داشتیم که اطلاعات افراد پشت خاکریز را بدهد. چرا که هلیکوپتر شناسایی ما منهدم شده بود و این کار به عهده شهید حاج عباس افتاد که عصر قبل از عملیات از خاکریز بالا رفت و منطقه را شناسایی کرد و بعد از بالا به پایین غلتید و به ما گفت تا چشم کار میکند نیرو و تجهیزات در دشت مستقر است و براساس اطلاعات او فهمیدیم آن سوی خاکریز چه خبر است.»
وی در پایان به جزییات این عملیات اشاره کرد و گفت: «در آن زمان ما آماده عملیات بازپس گیری فاو بودیم و در شلمچه حضور داشتیم. هواپیماهای ما نیز آماده بازپس گیری فاو بودند و بیش از یکسال برای عملیات در شلمچه آموزش دیده بودند اما ناگهان با شرایطی مواجه شدیم که خبر دادند به سوی مهران برویم و باید به خاکریز چهارزبر باز میگشتیم. در مسیر حرکت به سوی چهارزبر، شهید حاج عباس که نخستین شهید خاکریز چهارزبر بود، نرسیده به اندیمشک و درست نزدیک تصفیهخانههای آب، به من گفت: «حاجی به بچهها بگویید غسل شهادت کنند.» صبح عملیات مرصاد بود که دیدیم نیروهای منافق خود را به خاکریز میزنند، اما تا چند ساعت بعد وارد خاکریز شده و در حسنآباد و اسلامآباد با آنان رودررو شدیم. بعدها که آنان را اسیر کردیم یکی از آنان قرصی به من نشان داد و گفت این قرص به ما قدرت میدهد و به همین دلیل خودمان را به خاکریزها میزدیم و شجاعت یافته بودیم و میخواهم بگویم آنان برخلاف نیروهای ما شجاعت یا اعتقادی نداشتند و تنها به مدد آن قرصها و دیگر لوازم قوی شده بودند و در صدد حمله بر آمده بودند.»
دویست و شصت و نهمین برنامه از سلسله برنامههای نشست شب خاطره به همت مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری حوزه هنری عصر پنجشنبه 3 تیرماه در تالار اندیشه برگزار شد و در پایان این برنامه، فیلم سینمایی «ایستاده در غبار» به نمایش درآمد.
تعداد بازدید: 6220