خاطراتی از اسارت
میانداری در اردوگاه 11 تکریت
الهام صالح
19 خرداد 1395
سیمهای خاردار، خیلی سریع ذهن را به سوی مفهوم اسارت میکشانند. با این حساب، «روزهای خاردار»* عنوان مرتبطی است که مخاطب در مواجهه با آن، مفهومی از سالهای اسارت را درمییابد. همچنین نام کتابی است که محمدجواد میانداری در آن از سالهای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و اسارت سخن میگوید.
روزهای 9 سالگی راوی کتاب همزمان است با مبارزه مردم علیه حکومت پهلوی، مبارزهای که در بهمن 1357 به بار مینشیند و پیروزی انقلاب اسلامی، نتیجه آن است. این روزها به مسجد رفتنها و شرکت در کلاسهای اخلاق پیوند میخورد. نوجوان این روایت با شروع جنگ به فضای جبهه علاقهمند میشود، اما نخستین جرقه رفتن به جبهه با شهادت پسرعمه راوی شکل میگیرد. بعد هم نوبت گذراندن دورههای مختلف آموزشی و شرکت در عملیاتهای مختلف است. اسارت هم از راه میرسد. زندان الرشید و اردوگاه 11 تکریت، مکآنهای اسارت در عراقاند و کتاب، سالهای اسارت را نیز از زبان محمدجواد میانداری روایت میکند.
صدای قفلها و زنجیرها
در «روزهای خاردار»، شکنجههای جسمی، بخشی از تاریخ اسارت را تشکیل میدهد: «اتوبوس سرعتش را کم میکرد و تعدادی از عراقیها به این سو و آنسو میدویدند. یکی نهال کوچکی را از زمین بیرون میکشید. یکی دسته بیلی را جدا میکرد. نگهبانان و افسران زیادی به سمت ما میدویدند. پشتم تیر کشید. هنوز تنم کبود بود. ما حداقل لباسی هم نداشتیم که لااقل کمی از شدت ضربات را بگیرد. رد کابل روی تن برهنه ما رد خون بود که بر پیکر نحیف و لاغرمان نقش میگرفت.»
به شکنجههای جسمی باید شرایط سخت روحی را هم اضافه کرد: «هر روز صبحِ ما با صدای باز شدن قفلها و برخورد زنجیرها به در آسایشگاه شروع میشد. صدایی که پیامآور رنج و شکنجه دوباره برای ما بود. هر روز صبح این صدا در گوش ما میپیچید و قبل از ضربات کابل و باتوم، روح و روان ما را میخراشید.»
در کتاب، شرایط فاجعهبار اسارت هم توضیح داده میشود. برخی از این شرایط به مسائل بهداشتی اختصاص دارد: «فاضلاب آنها هم با سیستم فاضلاب و چاههای ایران فرق میکرد. پشت دستشویی جایی به ابعاد حدودی دومتر در دومتر را کنده بودند. این گودال عمق کمی هم داشت و بعد از دو هفته پر میشد و از سرویسهای بهداشتی بیرون میزد. کف سرویسها اغلب پر از نجاست میشد. برای آنهایی که مثل ما دمپایی نداشتند، رفتن به دستشویی عذابآور و سختتر میشد. چون همه با هم بیرون میآمدیم، کسی نمیتوانست دمپاییاش را به ما بدهد.»
گاهی علاوه بر بدرفتاریهای زندانبانهای عراقی، بیانصافی و خبرچینی برخی از ایرانیها هم به شرایط سخت اسارت اضافه میشد، اما اسرا حتی نسبت به این افراد هم مهربانی خاصی نشان میدادند که در کتاب «روزهای خاردار» به این رفتارها هم اشاره میشود: «جاسوسی که خیلی از اسرا را به زیر کابل و باتوم و شکنجه عراقیها فرستاده بود، نابینا شد. اول فکر کردم اسرایی که با خبرچینی او شکنجه شده بودند، خوشحال میشوند و شادی میکنند اما من هنوز هم بسیجیهای واقعی را نشناخته بودم. همان آدمها زیر بازوی او را میگرفتند و در کارها به او کمک میکردند.»
واژهها و چهرههای ناآشنا
در این کتاب حتی میتوان با واژههایی که کمتر به گوش رسیدهاند نیز مواجه شد، «کویتی»ها یکی از همین واژهها است: «آنها در راه کویت اسیر شده بودند. با توجه به جنگ و تحریم، اوضاع اقتصادی ایران شرایط بدی را میگذراند و بعضی کالاها نایاب شده بودند. عدهای هم از فرصت استفاده میکردند و برای قاچاق کالا به کویت میرفتند، متاسفانه گیر دشمن افتاده بودند و مجبور به تحمل شرایط سخت اسارت بودند.»
«روزهای خاردار»، فقط درباره اسارت دکتر محمدجواد میانداری نیست، بلکه در آن میتوان سرگذشت بسیاری از رزمندگانی را که به اسارت عراقیها درآمدند، مشاهده کرد. بخشی از این روایت درباره غربتی است که پس از بازگشت به ایران دچارش میشوند. سالها اسارت، چهره اعضای خانواده را حسابی تغییر داده، بزرگترها پیر شدهاند و کوچکترها به دوره جوانی رسیدهاند. این ماجرای مشترک بیشتر اسرا است که در کتاب «روزهای خاردار» هم به چشم میخورد: «داخل ماشین که نشستم اعضای خانوادهام خودشان را به من معرفی میکردند. لیلا برای خودش خانمی شده بود. جبار هم حسابی قد کشیده بود و صدایش دورگه شده بود. شبیه وقتی که من برای رفتن به جنگ، بالبال میزدم. نرگس کوچک هم که آن موقع شیرینزبان خانه بود حالا هشت ساله بود و در سکوت، چهره تکیده مرا میکاوید. سارا هم که وقت رفتنم شیرخواره بود حالا چهار- پنج ساله شده بود...»
فصلهای کتاب
«پایان کودکی»، «امدادگر»، «مجنون تا چهارزبر»، «آخرین پنجشنبه رفتن»، «اروند در خون»، «روزهای خاردار» و از «پرنده تا پریدن»، عناوین فصلهای کتاب «روزهای خاردار» را تشکیل میدهد.
این کتاب همچنین دارای مقدمه ناشر و مقدمه نویسنده است، اما این مقدمهها بیشتر توصیفاتی ادبی هستند و درباره راوی کتاب، اطلاعاتی را ارائه نمیدهند. بهتر بود حداقل نویسنده کتاب در مقدمه خود به خلاصهای از سرگذشت راوی اشاره، یا زندگینامه کوتاهی از وی را بیان میکرد. در بخش ضمائم نیز تصاویری از محمدجواد میانداری از دوران کودکی تا سالهای پس از اسارت، تصاویری از همرزمان او و دستخط شهید حسن حبیبی را میتوان مشاهده کرد.
کوتاه با نویسنده
چطور میشود که برخی از نویسندهها تصمیم میگیرند به سراغ کتابهایی در حوزه خاطرات شفاهی بروند؟ این پرسشی است که امکان دارد برای هر مخاطبی پیش بیاید. فاطمه شکوری، نویسنده کتاب «روزهای خاردار» درباره علت تدوین این کتاب میگوید: «پیش از این کتاب، داستانی نوشته بودم که به زندگی جانبازان ارتباط داشت. به این حوزه علاقه دارم و کتاب «روزهای خاردار» هم شامل 25 ساعت مصاحبه بود. البته کتاب، 2 راوی داشت و من از صحبتهای آقای میکائیل علیجانی هم برای تدوین آن استفاده کردم.»
او درباره دشواریهای نوشتن در حوزه دفاع مقدس هم اینطور توضیح میدهد: «یکی از لذتبخشترین لحظات زندگی من زمانی است که درباره شهدا و دفاع مقدس مینویسم. این کار اصلا برایم سخت نیست، اما لحظاتی که خاطرات آقای میانداری را میشنیدم، تا روزها از اینکه این افراد چه سختیهایی را متحمل شدهاند و من خبر نداشتهام، حالم دگرگون بود.»
فاطمه شکوری کتابی را درباره زندگی شهید پرویز عطایی به پایان رسانده و این کتاب در مرحله صفحهآرایی قرار دارد.
*روزهای خاردار: روایت دکتر محمدجواد میانداری از سالهای جنگ و اسارت، تدوین و نگارش: فاطمه شکوری، 214 صفحه، مشخصات نشر: زنجان، غواص، مجری طرح: مرکز حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه استان زنجان، نوبت چاپ: اول- 1394
تعداد بازدید: 5180