بخشیدن جانی دوباره به آرشیوها

نگاهی دیگر به انقلاب اسلامی

ادغام وجه اجتماعی و سیاسی ایران در دهه 1350

عطیه اسعد

23 آذر 1394


به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، بعد از ظهر سوم دسامبر 2015 مرکز هگوپ کوورکیان[1] بخش مطالعات خاور نزدیک، دانشگاه نیویورک، واقع در شماره 50 خیابان واشنگتن اسکوور ساوت[2] با ارایه سخنرانی توسط نغمه سهرابی (دانشگاه برندیس[3])، منیژه نصرآبادی (دانشگاه یو سی دیویس کالیفرنیا[4]) و بل پیوز[5] (دانشگاه هاروارد) نشستی برای بررسی جنبه‌های اجتماعی و سیاسی ایران در سال های 1970 تا 1980 (دهه 1350ش) با تکیه بر آرشیوها برگزار کرد.

در این نشست اندیشمندان در مورد طرح‌هایی درباره تاریخ‌های اجتماعی و سیاسی بجا مانده از روایات رسمی دهه‌ای که به انقلاب ایران و عواقب بعدی آن منجر شد، بحث کردند. نغمه سهرابی در مورد طرح فعلی خودش در مورد انجام مردم‌نگاری تاریخی از سال 1979 و روش‌هایی که چگونه این اجزاء و عناصر مردم‌نگاری آرشیو های موجود این دوره را از یک سو تبیین و از سوی دیگر زیر سؤال می‌برند، سخن گفت. منیژه نصرآبادی نیز به تشریح فرایند و روش خود از گردآوری مصاحبه با فعالان چپ‌گرای ایرانی پرداخت که در دهه 1970 در ایالت متحده دانشجو بوده و بخشی از کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بودند. این کنفدراسیون بزرگترین جنبش دانشجویی در زمان خود بوده است. بل چیوز خاطرات شرح حال‌نویسی زندانیان را به عنوان شکلی از آرشیو خواند که ظرفیت تبیین و شفاف‌سازی اهمیت فعالیت‌های چپ‌گرای قبلی را دارد که منجر به انقلاب سال 1979 شد.

این پنل بخشی از مجموعه‌ای بنام تحرک و جانی دوباره به آرشیو است. این آرشیو توسط مطالعات ایرانی پشتیبانی می‌شود.

این نشست ابداع و ابتکار مرکز رسانه، فرهنگ و تاریخ، ابداع هنرهای تجسمی، انجمن هنرهای دانشگاه نیویورک، دپارتمان انسان‌شناسی، هگوپ کوورکایان بخش مطالعات خاور نزدیک، گالری هنری گرگ[6] نیویورک بود.

 

[1] Hagop Kevorkian

[2] Washington Square South

[3] Brandeis

[4] U.C. Davis

[5] Belle Cheves

[6] Greg



 
تعداد بازدید: 4103


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 107

سربازی در دسته من بود به نام عصام احمد. این سرباز خیلی مؤمن بود و به جمهوری اسلامی علاقه داشت. او بیشتر اوقات درباره مسائل سیاسی و مخصوصاً جنگ با من صحبت می‌کرد. شبی داخل سنگر نشسته بودیم و حرف می‌زدیم. هنوز چند روزی به حمله شما برای شکستن محاصره آبادان مانده بود. فکر می‌کنم پنج یا هفت روز. من از یک ماه و نیم پس از شروع جنگ تا روز آخر در همین جبهه بودم. آن شب عصام برایم خیلی حرف زد و دردل کرد. او از این که در جبهه بود به شدت ابراز بیزاری و تنفر می‌کرد. می‌گفت: «ما چطور با نیروهای ایرانی جنگ کنیم، حال آن‌که آنها مسلمانند و در کشورشان جمهوری اسلامی به پا کرده‌اند.