توکومانازو و فعالان آن ـ 1969 تا 1972 (5)

خاطرات متناقض؛ اظهارات فردی و خاطرات جمعی

روبن ایسیدورو کوتلر
Ruben Isidoro Kotler
مترجم: صدف عابدی

27 آبان 1394


مسأله دیگری که هنگام مطالعه گذشته متأخر از طریق داده‌های شفاهی لازم است به آن دقت شود، پیچیدگی برخی اظهارات است. باید در نظر داشت که موقع صحبت از توکومانازو در واقع از سه دوره در یک جنبش صحبت می‌شود که هر کدام با یک وقفه حداقل یک ساله بین یکدیگر اتفاق افتاده‌اند. از طرفی دیگر، تشابه اتفاقات در هر یک از این دوره‌ها باعث می‌شود که اظهارکنندگان جهت روایت خود را گم کنند و به درستی ندانند که آن اتفاق در مه 1969 افتاده است یا در نوامبر 1970 یا در ژوئن 1972. در نتیجه تطبیق دادن این اظهارات با منابع دیگر مانند مقالات روزنامه‌ها لازم می‌شود. اما در هر حال، آنچه واضح است این است که در مطالعه یک جریان، مهم تجربه افراد حقیقی و درک نظامیان از آن تجربیات و اتفاقات است. یک نمونه، مشاجره بین یکی از رهبران توکومانازوی دوم و رئیس پلیس است که هنگام معامله برای آزادی زندانیان سیاسی در نوامبر 1970 صورت گرفته است. از روایت‌های بازگوشده همچنین می‌توان اختلافاتی در عملکرد رهبران دانشجویی را نیز نتیجه‌گیری کرد. البته از طریق این روایت‌ها این را نیز می‌توان فهمید که با وجود اتحاد و یکپارچگی که جنبش به آن پایبند بود، اقشاری از مردم هم بودند که با مخالفت گروه‌های شرکت‌کننده در جنبش رو به رو شدند.

 «راستش را بخواهید، درباره این موضوع بیشتر باید از شنیده‌هایم حرف بزنم چون مستقیم حضور نداشتم و دانشجو هم نبودم. فکر کنم رئیس پلیس انریکه جرج[1] بود و حاکم ایمباود[2]. گروهی از دانشجویان را دستگیرکرده بودند و او معامله‌ای کرد که در آن درخواست آزادی تمام دانشجویان بود تا در عوض به اشغال غذاخوری دانشگاه و مناطق اطراف پایان دهند. دارم سعی می‌کنم به یاد بیاورم اما این قضیه تقریباً مربوط به سی سال قبل است. فکر می‌کنم این معامله انجام شد و دولت تمام آن‌هایی که دستگیر کرده بود را آزاد کرد، البته بعدها این نگرش برایم به وجود آمد که همه را آزاد نکرده بودند و اتهامات متناقضی به بعضی از اعضای ارتش دانشجویی وارد کرده بودند اما نمی‌دانستم چرا باید این کار را کرده باشند. اگر بخواهم راستش را بگویم، جزئیاتی از آن زمان نمی‌دانم، خوب به یاد نمی‌آورم.»[3]

«یادم می‌آید که در ایمباود برایمان حرف زدند. ما را به پلیس بردند و آنجا با ما صحبت کرد. به نظر می‌رسد که با وجود قدرت رهبری که در دست داشتند، جریاناتی وجود داشت که نمی‌توانستند آن‌ها را خفه کنند، نمی‌دانستند با آن چه کار کنند، مثلاً با همان تأثیری که بین مردم به وجود آمده بود و در مورد آزاد کردن زندانی‌ها، نمی‌دانم کسی باقی ماند یا نه. اما ما را پلیس فدرال آزاد کرد. نمی‌دانم کسی بود که بازهم زندانی بماند یا نه، اما به نظرم نه، چون آن زمان ما می‌گفتیم که این کار یک معامله بوده است.»[4]

«...بالاخره تمام شد چون به یک توافق عمومی با پلیس رسیدیم که مقابل چشم همه بود و روزنامه نگاران نیز آن را خوشایند می‌دانستند. فکر کنم رئیس پلیس جرج بود، دو دختر در دانشگاه داشت که احتمالاً برای قبول مذاکره با رهبر دانشجویی روی او تأثیر گذاشته بودند. قرعه به نام من افتاد که در میان همه، در وسط خیابان و در مقابل روزنامه‌نگاران، رو به روی جرج قرار بگیرم. در آنجا ما در عوض آزادی همه زندانیان عقب‌نشینی را پذیرفتیم و این در واقع راهی بود که بتوانیم دست کم 70 زندانی را باز در کنار خود داشته باشیم. علاوه بر این، روزهای متمادی از اشغال خیابان‌ها می‌گذشت و این برای مردم ضرر اقتصادی داشت که شاید یک دانشجو متوجه نبود اما رقم‌هایی که مردم از آن حرف می‌زدند واقعاً قابل توجه بود.»[5]

با توجه به این اظهارات روشن می‌شود که وقتی از قیام‌های توکومانازو حرف می‌زنیم، فقط از سه دوره تاریخی در این جریان سیاسی و اجتماعی توکومان حرف نمی‌زنیم. بلکه از فعالان توکومانازو نیز حرف می‌زنیم که هرکدام تجربیات متفاوت و متنوعی دارند. شاید این تنوع در تجربه آن سال‌ها، آنجا روشن‌تر باشد که هرکدام از این مصاحبه شونده‌ها، مبارزه کارگری- دانشجویی را با معنای مخصوص به خود ارزیابی می‌کنند. اینجاست که می‌توان نفاوت‌ها را بیشتر درک کرد، اینجاست که می‌توان رد تأثیری که این حوادث بر تاریخ زندگی هر کدام از این افراد گذاشته است را پی گرفت. دوگانگی بین افرادی پیش می‌آید که مسئولیت عملکرد خود را به عهده می‌گیرند و کسانی که فکر می‌کنند خطایی مرتکب شدند و جنبش (مخصوصاً گروهک) را برای سرکوب وحشیانه توسط دیکتاتوری که در مارس 1976 به قدرت رسید، مقصر می‌دانند.

«من مسئولیت اعمالم را به عهده می‌گیرم، تمام زندگی مرا تحت تأثیر قرار داده‌اند. من رشته تحصیلی، شغل و جمع کردن مال و اموال را کنار گذاشتم و پشیمان هم نیستم. 60 سال از عمرم می‌گذرد، کار خودم را دارم و بدون آن تجربیات هرگز کسی که امروز هستم، نبودم.»[6]

«من فکر می‌کنم که از نقطه نظر حسی، آن نسل خیلی با قدرت از تعهد نسبت به وطنش لبریز شود و خود را در واقعیت آن زمان حل شده ببیند و به درکی فراتر از تعهدهای حزبی برسد. در نتیجه سطح اخلاق در جامعه بالا رفت و همین مسأله در مراتب بعدی باعث افزایش خلاقیت در هنر، سیاست، فرهنگ و بسیاری موارد دیگر شد. اما باید بگویم که از دید سیاسی سفت و سخت، جنبش یک شکست کامل بود.»[7]

«...خوب، من فکر می‌کنم که الآن می‌توانند بگویند که بعضی مطالبات و نقشه‌های ما یک خیال واهی بوده است، اگر این طور می‌گویند، خوب، بگویند اما به نظر من این یک خیال یا رؤیا نبود. به نظر من خیلی از چیزهایی که می‌خواستیم در دستمان بودند، تا به چنگ آوردن آنها فاصله زیادی نداشتیم و به همین دلیل بود که سرکوب بزگ اتفاق افتاد.»[8]

«من معتقدم که یک رهبری یکپارچه وجود نداشت، اگر از هم دوره‌ای‌ها کسی خلاف این فکر می‌کند من به عقیده او احترام می‌گذارم و آماده‌ام تا صحبت‌هایش را بشنوم چون ممکن است اشتباه از من باشد. اما به نظر من، بر خلاف کوردوبازو، در اینجا یک رهبری متحد وجود نداشت. بیش از همه به این دلیل که طبقه متحد کارگران در هیچ کدام از آن جنبش‌ها و بر هیچ یک از جمعیت‌های محلی سلطه و برتری نداشت. هر که در جنبش‌ها شرکت کرد، به این دلیل بود که اتحادیه‌ها شرکت کرده بودند.»[9]

«به نظر من همه مبارزات مهم هستند و مردم می‌جنگند که شکست بخورند، از این شکست یاد می‌گیرند که باز برای مبارزه برخیزند و برمی‌گردند که باز سقوط کنند؛ بار دیگر از این سقوط می‌آموزند و به صحنه مبارزه بر می‌گردند تا به پیروزی برسند. به عقیده من هیچ هدف بزرگی مثل هدفی که ما برایش می‌جنگیدیم، که تغییر نظام کشورمان بود، به آسانی به دست نمی‌آید. این طور نیست که فقط دورهم جمع شویم و بگوییم ما دیگر این وضعیت را نمی‌خواهیم. بلکه راه درازی از آموزه‌های مختلف و ساختارهای متفاوت در پیش است. به شما بگویم که در فضای بسته دانشگاه آنچه به دست آمد، چیزی بیشتر یا کمتر از حد قانونی آن زمان نبود و از نظر اکثریت مردم، من فکر می‌کنم که در افزایش سطح آگاهی بسیار مؤثر واقع شد و سپس آنچه رخ می‌داد از نظر انقلابی و جنگ طبقاتی آن قدر عمیق و عظیم بود که در کودتای 76 به خاک و خون و آتش کشیده شد. زیرا عمق مبارزات کارگری و دانشجویی به حدی رسیده بود که دولت در حال برنامه‌ریزی برای سر به نیست کردن 30 هزار تن از رهبران و فعالان آن‌ها بود.»[10]

 

حرف آخر

دوره 1969 تا 1972 برهه‌ای است که باید به عنوان یک جریان جداگانه بررسی شود. بی‌شک از صحبت‌های نظامیانی که با آن‌ها مصاحبه کردیم، می‌توان نتیجه گرفت که هنگام صحبت از توکومانازو باید از هر سه جنبش و از همه فعالان آن صحبت کرد. در واقع از یک سو باید از هر سه دوره‌ای صحبت کرد که مبارزه با رژیم در آن اتفاق می‌افتد و از سوی دیگر باید تجربه و درکی را بررسی کرد که امروز هر کدام از اشخاصی که آن اتفاقات را شکل دادند نسبت به آن دوران دارند. با مطالعه هر عملیات به طور خاص و همچنین کلیات جنبش، بستر یک جریان تاریخی گسترده می‌شود که اوج مبارزات آن در مه 1969، نوامبر 1970 و ژوئن 1972 بوده است اما درک آن‌ها فقط با اشراف به کل تاریخ جنبش ممکن می‌شود. در اظهارات نظامیان دانشجویی و کارگری می‌توان برتری جنبش، با وجود تناقض‌های مخصوص به خودش، و فعالان اجتماعی آن را حس کرد. آنها هنوز بعد از 30 سال دوباره آن اتفاقات را بازخوانی می‌کنند و حتی با نگاهی متفاوت به آن می‌نگرند و تاریخ زندگی شخصی خودشان را نیز تحت تأثیر آن فعالیت‌ها رقم خورده می‌دانند. تفکرات و عملیاتی که چپ جدید نام گرفتند، حاصل عملکرد نظامیان دانشجویی و کارگری نبود که می‌خواستند وضعیت اجتماعی به وجود آمده بعد از کوتای 1966 را تغییر بدهند زیرا شرایط پیش آمده به طور مشخص بر این دو قشر آسیب رساند. مبارزه علیه رژیم در توکومان به موازات مناطق دیگر کشور اوج گرفت و حتی در بعضی موارد شکوه بیشتری نیز داشت. دیکتاتوری که در مارس 1976 به قدرت رسید به این جریان مبارزه اجتماعی پایان داد اما با سرکوبی آن چنان عظیم که نا آن زمان نظیرش دیده نشده بود. خاطراتی که امروز در ذهن نظامیان از آن سال‌ها به جا مانده است با خاطرات و فراموشی‌ها و نادیده‌گرفتن‌های رسمی تفاوت دارد و به نوعی در مقابل آن‌ها قرار می‌گیرد. سخن کارلوس مویا، یکی از کسانی که با او مصاحبه کردیم، این مطلب را روشن می‌کند: «حتی اهالی توکومان هم نمی‌دانند که روزی توکومانازویی وجود داشت؛ مخصوصا نسل جوان.»

 

 

منابع و مآخذ:

• Aguiar, Fernando comp.: “Intereses individuales y acción colectiva”. Editorial Pablo Iglesias, Buenos Aires.

• Anzorena, Oscar (1998): “Tiempo de Violencia y Utopía. Del golpe de Onganía al golpe de Videla”, Ediciones del pensamiento nacional, Buenos Aires.

• Beba Balvé y Beatriz Balvé (1989): “El ’69, Huelga política de masas”, Editorial Contrapunto, Buenos Aires.

• Bonavena, Pablo y otros (1998): “Orígenes y desarrollo de la guerra civil en la Argentina, 1966 – 1976”. EUDEBA, Buenos Aires.

• Brenan, James (1996): “El Cordobazo”. Editorial Sudamericana, Buenos Aires

• Crenzel, Emilio (1997): “El Tucumanazo”. Universidad Nacional de Tucumán.

• De Riz, Liliana (2000): “Historia Argentina, Tomo 8: La política en suspenso, 1966/1976”. Editorial Paidós, Buenos Aires.

• De Santis, Daniel (2000): “Vencer o Morir, PRT – ERP, Documentos II”. EUDEBA; Buenos Aires.

• “El semanario de la CGT”, 4 Tomos. Editorial de la Universidad de Quilmes

• Ferreira, Fernando (2000): “Una historia de la censura. Violencia y proscripción en la Argentina del siglo XX”. Editorial Norma, Buenos Aires.

• González, Roque y Gónzalez Tizón, Patricia (2003): “Tucumán, el entramado represivo (1975 – 1978)” en Construcción de la Memoria, EUDEBA, Buenos Aires.

• Gordillo, Mónica (1996): “Córdoba en los ’60; la experiencia del sindicalismo combativo”. Universidad Nacional de Córdoba, Córdoba.

• Hilb, Claudia y Lutzky, Daniel (1984): “La nueva izquierda argentina: 1960 – 1980”. Centro Editor de América Latina.

• James, Daniel (1990): “Resistencia e Integración. El peronismo y la clase trabajadora argentina, 1946 – 1976”. Editorial Sudamericana, Buenos Aires.

• James, Daniel (2003): “Nueva Historia Argentina, Tomo 9: Violencia, proscripción y autoritarismo (1955 – 1976)”. Editorial Sudamericana, Buenos Aires.

• Jelin, Elizabeth (2002): “Los trabajos de la Memoria”. Edit. Siglo XXI, Madrid.

• Kotler, Rubén (2005): “El Tucumanazo, los Tucumanazos (1969 – 1972)”, en Memoria del VII Encuentro Nacional y I Congreso Internacional de Historia Oral (en CD).

• Kotler, Rubén (2006): “Los movimientos sociales: formas de resistencia a la dictadura. Madres de Detenidos – Desaparecidos de Tucumán”. Facultad de Filosofía Y Letras de la UBA, Bs. As.

• Moreno, Sergio (1996): “La noche de los bastones largos, 30 años después”. Editorial La Página, Buenos Aires.

• Murmis, Miguel, Carlos Waisman (1969): Monoproducción agroindustrial, crisis y clase obrera; la industria Azucarera tucumana. Revista Latinoamericana de Sociología, Vol. 5, N° 2.

• O’ Donnell, Guillermo (1997): “Contrapuntos. Ensayos escogidos sobre autoritarismo y democratización”. Editorial Paidós, Buenos Aires.

• Páez de la Torre, Carlos (1987): “Historia de Tucumán”. Editorial Plus Ultra, Buenos Aires.

• Pozzi, Pablo y Schneider, Alejandro (2000): “Los setentistas. Izquierda y clase obrera: 1969 – 1976”. EUDEBA, Buenos Aires.

• Rock, David: “La Argentina autoritaria. Los nacionalistas, su historia y su influencia en la vida pública”. Editorial Ariel, Buenos Aires.

• Rouquie, Alain (1990): “Extremo Occidente. Introducción a América Latina”. Editorial EMECE; Buenos Aires.

• Sigal, Silvia (1970): Crisis y conciencia obrera: la industria azucarera tucumana. Revista Latinoamericana de Sociología, Vol. 6, N° 1

• Sigal, Silvia (1978): Acción obrera en una situación de crisis: Tucumán 1966-1968. En Revista Mexicana de Sociología, Vol. 25, N° 2.

• Sueldo, Andrea, Audino, Silvia y sacco, Graciela (1987): “Tucumán Arde”. Rosario.

 

 نشریات:

 

• La Gaceta de Tucumán – Clarín – La Nación

• Primera Plana

 

مصاحبه‌ها:

Juan Ferrante, Carlos Moya, Ángela Nassif, Marcos Taire, Carlos Zamorano, Héctor Marteau, Emilio Crenzel, Rubén Leiva, Hugo Carrizo, Roberto Ledesma, Daniel De Santis.

 

بخش نخست

بخش دوم

 بخش سوم

بخش چهارم 

 

منبع:

Ruben Isidoro Kotler, “EL TUCUMANAZO, LOS TUCUMANAZOS 1969–1972. MEMORIAS ENFRENTADAS: ENTRE EL TESTIMONIO INDIVIDUAL Y LA MEMORIA COLECTIVA”, TESTIMONIOS AÑO 2 Nº 2 – INVIERNO 2011, ISSN 1852 4532, pp: 229-250

 

[1] Enrique George

[2] Imbaud

[3] همان.

[4] اظهارات خوان فرانته.

[5] اظهارات هکتور مارتیو.

[6] اظهارات کارلوس مویا.

[7] اظهارت هکتور مارتیو.

[8] اظهارات مارکوس تایره.

[9] اظهارات کارلوس زامورانو.

[10] اظهارات آنخلا نسیف.



 
تعداد بازدید: 4883


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.