برزیلنامه (2)
فرهاد ساسانی*
16 آبان 1394
امنیت
12 اکتبر 2015/ 20 مهر 1394
میگویند مواظب جیب و گوشی و دوربین و این جور چیزها باش. گاهی ظاهراً حرکتهای بدی از سوی بعضی تنگدستها با اسلحه یا بدون اسلحه انجام میشود (شنیدهایم). برای همین شاید اینجا معمولاً کسی کتوشلوار و کراوات، یا لباس رسمی نمیپوشد، مگر کسان خاصی مثل سفارتیها و دولتیها و پذیرشکنندگان هتلها (خوب هوا هم نمیطلبد؛ سرخپوستان هم پیشتر در این سرزمین لباس چندانی نمیپوشیدند)؛ خیلی بپوشند یک تیشرتی، شرتی، شلوارکی، شلواری، پیراهنی، تاپی، حالا خوب آستین کوتاهی و آستین بلندی (حتی استادان دانشگاه هم با تیشرت یا پیراهن آستین کوتاه و شلواری که اغلب جین است، اگر کوتاه نباشد؛ اگر کوتاه بود، میتواند گُلگُلی هم باشد). خوب خود دزدها تشخیص میدهند سراغ چه کسی بروند. قصههای زورگیری زیادی از شهرهای سامپائولو/ São Paolo (به قول ما ایرانیها سائوپائولو، اگرچه همان سامپائولو هم عیناً تلفظ همان شهر نیست چون صدای «آ» خیشومی و تودماغی تلفظ میشود و در واقع «م»ای وجود ندارد) و شهر هیو دو ژانِیرو/ Rio de Janeiro (و به قول ما ایرانیها ریودوژانیرو) به گوش میرسد. در گذشتهای نه چندان دور هم در همین شهر برازیلیا یکی از دوستان ایرانی را به خاطر ربودن ماشینش (البته خوب ماشین بیامو) و مقاومتش با تیر زخمی و یک ماه در بیمارستان بستری کردند. خوب فاصلهی طبقاتی به خاطر رشد سریع اقتصادی برزیل در یکی دو دههی گذشته بسیار زیاد است. همین هم پیامدهای ناگواری دارد.
اگرچه برزیل کشوری دموکراتیک است، اما میبینم بسیاری از کارهای کمدرآمد را اندک سیاهان این شهر انجام میدهند. سرخپوستتبارها هم که ترکیب شدهاند. همه هم خوب خیلی سفید سفید نیستند: مثل پرتغالیها و اسپانیاییها. شنیدهام هر چه به سمت جنوب برزیل میروی، بلوندها بیشتر میشوند. در برازیلیا سفیدپوستها بیشتر چشموابرومشکیاند؛ در تهران چشم سبز و آبی بیشتر میبینی. در سوی منطقهی آمازون هم بیشتر سرخپوستان بومی برزیل زندگی میکنند. سیاهپوست به نسبت در این شهر کم است. شاید خیلی به چشم نیایند. تعداد به نسبت اندکی هم چشمبادامی زندگی میکنند. اما قیافهها بیشتر شبیه ماست، با این تفاوت که به نظرم ایرانیهای به نسبت خوشقیافهترند.
به هر حال اینجا پایتخت سیاسی است، و شهر اقتصادی سامپائولو است. شاید منطقهی دانشگاه برازیلیا، که بسیار بزرگ است و خود همچون یک شهر جنگلی است که تقریباً سمت شرق منطقهی بال شمالی را در بر میگیرد، امن باشد. دانشجوها تا 9 و 10 شب هنوز در رفتوآمدند. قصهی دانشگاه مفصل است و باید جداگانه به آن بپردازم.
***
تهران و برازیلیا
12 اکتبر 2015/ 20 مهر 1394
شب برزیل شب تهران نیست. تهران تا صبح بیدار است؛ برازیلیا در شب میخوابد، اگرچه بیدارانی دارد، که شرح آن قصهی دیگری دارد. به جز چند فروشگاه بزرگ (بعضی شعبههای فروشگاه زنجیرهای بیگ باکس/ Big Box که ظاهراً فروشگاهی آمریکایی است)، اغلب فروشگاههای کوچک، سوپریها (خواروبارفروشها) و فروشگاههای بزرگ (سوپرمِرکادوها/ supermercados) تقریباً ساعت 10 تعطیل میکنند. شب تهران دیدنی است. تهران برای گردش البته جاهای دیدنیتری دارد. اما مشکل اینجاست که فرصت اندک است و ترافیک بسیار و هوا آلوده. تهران است و سینماها، تئاترها و نمایشخانهها، موزهها، پارکها، کوهها، فروشگاهها، کافهها و خیلی جاهای دیگر. در شهر برازیلیا این چیزها کمتر است، جز کلوبهای بسیار و غوغای شبهای تعطیل آنها. خوب به هر حال، هر شهری ویژگیها و خوبیها و بدیهایش را دارد (دربارهی این شهر باز هم مینویسم).
در برازیلیا هم برجِ (به قول خودشان) تلویزیونی/ Tôrre de Televisão یا به قول ما برج مخابراتیای هست، که راستش اصلاً به پای برج میلاد ما نمیرسد، نه از نظر بلندی، نه از نظر شیکی و تمیزی و نه از هیچ نظر دیگری (پیش از راهیشدن به برزیل، سری به برج میلاد زدم؛ برج آزادی را هم که چند سال پیش دیده بودم و مقالهای دربارهی آن نوشته بودم.
برج آزادی و برج میلاد برجهای دیدنیتریاند (دربارهی این برج مینویسم). خوب در برازیلیا تاریخ به تعبیر ما وجود ندارد؛ تاریخ آنها به عنوان یک کشور مستقل زیاد نیست.
کشور برزیل، که در حدود سال 1500 توسط پرتغالیها اشغال شده بود و «برازیو/ Brazil» یا به قول ایرانیهای «برزیل» نام گرفته بود، از 8 سپتامبر 1822، پس از 300 سال مستعمرهنشینی، از پرتغال جدا شد و استقلال پیدا کرد.
شهر برازیلیا هم در سال 1956 طراحی شد و در 21 آوریل 1960 به عنوان پایتخت جایگزین هیو دو ژانیرو (ریو دو ژانیرو) شد (دربارهی ویژگیهای ساختاری و جغرافیایی این شهر مینویسم).
تهران شهر موزهها و پارکهای دیدنی است؛ شهر کوه و کوهپایه، شهر رودخانههایی که البته متأسفانه اغلبشان پنهان شدهاند، شهر قناتها(ی البته متأسفانه آلوده به فاضلاب)، شهر باغهای ازبینرفته، شهر آسمانخراشهای گاه زیبا، شهر بزرگراهها، شهر مراکز خرید، و شهری با چند مرکز. اما برازیلیا فقط یک مرکز دارد: شهری باز بزرگراههای زیاد در میان درختان به شکل دو بال یک پرنده یا هواپیما و بدنهی آن. تهران شهر گمشدن است؛ اینجا گم میشوی و پیدا میشوی. تهران شهر نظم و آشوب است؛ اینجا شهر نظم است که گاه خوب است و گاه ملالآور. سردرگمی گاهی خوب است. پرسهزدن و گمشدن در خیابانهای تهران بدون هیچ هدفی و تماشای ویترین مغازهها. شنیدن ترانههایی از تهرانی که نسل ما کم دیده است: لالهزار و هتل نادری، خیابان جمهوری و منوچهری، باغ فردوس و میدان تجریش، دربند و توپخانه. تهران شهر تاریخ است و برازیلیا شهری ساختگی.
ماشینها هم اغلب زیر 2000 سیسی حجم موتور دارند: اغلب 1000 سیسی تا 1600 سیسی. بیشترشان هم تولید خود برازیل است؛ مونتاژ است از شورولت گرفته تا فورد و فولکس و فیات، که همه جا هست؛ هیوندا و تویوتا هم هست. ماشینهایی که در ایران پیدا میشود (منظورم پراید نیست بلکه بنز و بیامو و تویوتای آنچنانی و لکسوس و بقیه) خاص سفارتیها و طبقهی «فاصلهزیادکرده» طی این یکی دو دههی ترقی و پیشرفت سریع برزیل است. لوازم الکترونیک و گوشی هم به کلی خیلی گرانتر و کمتنوعتر از ایران است (خیابان جمهوری و بازار موبایل ایران و علاءالدین را فراموش کنید). لوازم خانگی هم انصافاً خیلی کمتنوع و به نظر ما ایرانیها ساده است و اغلب تولید داخل یا مونتاژ داخل (گازها خیلی بزرگ بزرگ باشد، چهارشعله است).
اما قهوه تا دلتان بخواهد هست. دانشگاه قهوه مجانی میخوریم به جای چای. ولی هاتچاکلت یا به قول برزیلیها، اگر اصلاً بفهمند که چه میگویی شوکولاچی کِنچی quente chocolate ندارند (اسمش را هم اغلب نمیدانند؛ کلی تلاش کردم تا توانستم این اسم را پیدا کنم یا بسازم). چیزهای دیگر هم فراوان است، که خوب به ما مربوط نمیشود. راستی سیگار هم خیلی کم میکشند، به خصوص در خیابان؛ بیشتر سیگار را همانهایی میکشند که همان چیزهایی را مینوشند که به ما نباید ربط داشته باشد. ولی من ندیدم روی قهوه کسی سیگار قورت دهد.
* فرهاد ساسانی، دانشیار دانشگاه الزهراء و نشانهشناس
تعداد بازدید: 6250