بازنگری خاطرات یک سرباز استرالیایی جنگ جهانی اول:
آسیبها، خاطرات و تاریخ شفاهی(1)
آلیستر تامسون
Alistair Thomson
ترجمه: صفا صهری
13 آبان 1394
کمپ آموزشی گلبرن[8]، نیو سوت ولز، 1916، فرد فارال با چهرهای بسیار جوان به عنوان نیرویی که تازه به خدمت گرفته شده در گوشه سمت راست تصویر با لباس ارتشی زانو زده است.
چکیده:
در این مقاله من به مصاحبههایی که در دهه 80 میلادی با "فرد فارال[1]"، سرباز استرالیایی جنگ جهانی اول انجام داده بودم، رجوع کردم. اما این بار از منابع تاریخی جدید، طرز فکر جدید درباره جنگ، مصائب و خاطرات آن بهرهمند هستم. در کتابم ،"خاطرات آنزاک[2]" تفسیر من از جنگیدن "فرد" و عواقب آن به خصوص در شیوه برخوردم با خاطرات فردی و جمعی، و رابطه پیچیده میان آنها در طول زمان بسیار محوری بوده است و آن را به تفصیل شرح دادهام. با تمرکز بر تجربه "فرد" و روایت او از اضطراب و وحشت جنگ در کنار صلحطلبی، این مقاله فهم من از جنگیدن "فرد" و زندگی پس از جنگ او، از چگونگی خاطرات و بازنگری خاطراتش در گفتگو با مصاحبهگران، مورخان و شاهدان را عمیقتر کرده است. من درباره آسیبها، مفاهیم بین ذهنی [3]و تسلط بر حافظه که در نظریههای تاریخ شفاهی در حال حاضر اهمیت زیادی پیدا کرده، تحقیق کردهام.
کلیدواژگان: خاطره، تاریخ شفاهی، اضطراب، آسیب، جنگ
گذشته نمیتواند تغییر کند، اما خاطرات و تاریخ همیشه در حال تغییر هستند. کتاب من "خاطرات آنزاک"[4] که اولین بار در سال 1994 میلادی منتشر شد، خاطرات سربازان استرالیایی جنگ جهانی اول که در دهه 80 میلادی با آنها مصاحبه کرده بودم را در گذر زمان کاوش میکند. این کتاب دورانی که سربازان تلاش میکردند معنایی برای جنگ و عواقب آن بیابند، تجربیات زندگی پس از جنگ آنها، نگرش متفاوتشان به جنگ در دوران پس از جنگ و جشنهای ملی بزرگداشت جنگ که تعدادی از افسانههای جنگی را تأیید میکرد و درباره مابقی ساکت بود، را توصیف میکند. سی سال پس از مصاحبه با سربازان مسن و ربع قرن پس از آن که من خاطرات و زندگی این سربازان را برای اولین بار نوشتم، انتشار منابع آرشیوی جدید من را بر آن داشت تا مصاحبههای خودم را بازنگری کنم و در یک نسخه جدید از "خاطرات آنزاک" تاریخ و خاطراتی را که سالها پیش نوشته بودم دوباره زیر سئوال ببرم. اجازه دهید با یک مثال از "فرد فارال" و خاطراتش درباره صلحطلبی و اضطراب و وحشت از جنگ توضیح بیشتری بدهم.
داستان جنگیدن "فرد فارال" که من آن را در ملبورن پس از مدتها در فاصله سالهای 1983 تا 1987 ضبط کردم، میتواند اینگونه خلاصه شود: "فرد" متولد 1897، در یک مزرعه کوچک در نیوسات ولز[5] بزرگ شد. او که کار کشاورزی را دوست نداشت، با شنیدن اخبار سربازان استرالیایی در نبرد گالیپولی[6] (1915) به وجد آمد. بنابراین هنگامی که گروه رژه سربازگیری درست قبل از کریسمس از جلوی مزرعه آنها میگذشت، "فرد" در ارتش استرالیا نامنویسی کرد. البته در سن 18 سالگی او سربازی جوان و غیرقابل اعتماد بود."فرد" در دوران آموزش دوستانی پیدا کرد که به زودی کشته و یا زخمی شدند. او کلاً 6 ماه در سنگر خدمت کرد و بیشتر جنگ را به علت بیماریهای ناشی از جنگ در بیمارستانهای نظامی یا شفاخانههای انگلیس گذراند. بیماریهایی مانند سرمازدگی پا[7] و روماتیسم بخاطر وضعیت بسیار بد سنگر، جراحت زانو زیر گلوله باران (1917) و علائمی از بیماریهای عصبی که به خاطر ترس زیاد از گلوله باران توپخانهای ایجاد شده بود. بنابراین او شروع کرد به زیر سئوال بردن حماقت جنگ.
در بازگشت به استرالیا در سال 1919؛ پاهای "فرد" آنقدر آسیب دیده بودند که نمیتوانست در مزرعه کار کند. بنابراین او در سیدنی ماند. 2 سال بیکار بود تا این که بالاخره به عنوان خیاط مبل و پرده کار پیدا کرد. فرد در 1926 از کار افتاده شد (با لکنت شدیدی که معتقد بود از عوارض جنگ است) و کارش را در 1930 همزمان با آغاز رکود اقتصادی از دست داد و تا آغاز جنگ جهانی دوم بیکار ماند. در این سالها "فرد" به عضو فعال اتحادیههای کارگری تبدیل شد و به جنبش کارگران بیکار ملحق شد. در حزب کمونیست به این نتیجه رسید که سربازانی مانند او گروگانهای ناآگاه جنگ کاپیتالیستها و امپریالیستها بودهاند. بنابراین افسانهسازیهای رایج آن زمان درباره پیروزیهای سربازان استرالیایی و ارتش با تفکرات سیاسی "فرد" و تجربه وحشتناک او از جنگ و زندگی پس از جنگ او تطابقی نداشت. "فرد" همه چیزهای مرتبط با جنگ را کنار گذاشت، حتی نشان برجسته و گواهی صادره از سوی پادشاه را نپذیرفت و به جای آن هویت جدید سرباز جنبش کارگری را برگزید. اما داستانهای مبارزاتی سوسیالیستها نتوانست بر زخمهای روانی "فرد" از جنگ مرهمی باشد، تا اینکه در دهه 70 میلادی تاریخ جنگ جهانی اول تحت تأثیر رویکردهای تاریخ اجتماعی جدید و سربازان جنگ ویتنام قرار گرفت. این رویکردها به "فرد" کمک کرد تا بفهمد جنگ چگونه بر سلامت روانی سربازان اثر میگذارد. او گواهی خاک گرفتهاش را پس از 50 سال از کشو در آورد و روی دیوار اتاق پذیراییاش در کنار عکسهای مارکس و لنین آویخت و بلاخره درباره جنگ و آثار آن شروع به گفتگو کرد و داستانهایی تعریف کرد که من در دهه 80 آنها را ضبط کردم.
از میان همه سربازانی که در "خاطرات آنزاک" مطرح شدهاند، "فرد فارال" بیشترین تأثیر را بر خوانندگان و منتقدان کتاب داشته است. به نظر میرسد مردم در داستان سرباز وحشت زدهای که به یک فعال ضد جنگ تبدیل شده غرق میشوند اما این داستان با انتظارات آنها از حماسهآفرینی سربازان استرالیایی متفاوت است. اخیراً در سال 2010 یک مجله و وب سایت آلترناتیو[9] سوسیالیستی، "فرد" را به عنوان محور یک مقاله در حمله به جشن ملی بزرگداشت جنگ در روز آنزاک قرار داده بود. "فرد" از من هم خواسته بود روحیه ضد جنگ را در خلال مصاحبهاش ترویج دهم. آیا من به عنوان یک مورخ شفاهی تازه کار و یک فعال صلح موقت در دهه 80 میلادی، خیلی زود داستان "فرد" را پذیرفتم و درباره زندگی رادیکال او افسانه پردازی کردم؟!
خاطرات و صلحطلبی
منابع جدید و طرز فکر جدید به من کمک کرده تا با این سؤال مواجه شوم و به گزارش خودم از زندگی و خاطرات "فرد" لایههای جدیدی بیافزایم. فرد کمی پیش از آن که در 1991 بمیرد، 69 جعبه از مقالات شخصیاش را به آرشیو ملبورن سپرد. بیشتر مقالات او به زندگی سیاسیاش مربوط است، اما در یکی از جعبهها یک دسته شامل 5 نامه بود که "فرد" برای مادر، خواهر و برادرهایش از بیمارستان نظامی انگلیس پس از زخمی شدن در پولیگن وود[10] در جنگ "یپرس"[11] در سال 1917 نوشته بود. "فرد" در دهه 80 به این نامهها اشاره نکرده بود؛ ممکن است این نامهها پس از مرگ یکی از نزدیکانش به دست او رسیده باشد. در این نامهها "فرد" برای خانوادهاش توضیح داده بود که برخلاف نامههایی که از خط مقدم نوشته میشوند، این نوشتهها سانسور ندارند، با این وجود معلوم است او قصد نداشته خانوادهاش را با برداشت بسیار منفی درباره رفتار خودش دلسرد کند. او به مادرش نوشته "پیش از حمله همه نگران بودند توسط آلمانیها زخمی شوند" و توضیح میدهد که در جریان بمباران سنگین جبهه آلمان که آنها مسئولش بودهاند، "من زخمی شدم". او برای خواهرش "لورا[12]" نوشته که هرگز "26 ام سپتامبر1917 را فراموش نمیکند ... ما برای جنگ داوطلب شدیم و حالا درگیر آن هستیم. "یپرس" بدترین جایی است که تاحالا آنزاکها در آن بودهاند. البته من اهمیت نمیدهم "لورا" و برای برگشتن به خط مقدم هیچ نگرانیای ندارم." با این حال این لافهای پهلوان پنبهای کاملاً نگرانی فرد از آینده را آشکار میکنند. "لورا" احتمال خیلی زیادی وجود دارد که پاهای من این زمستان دوباره دچار سرمازدگی بشود. اما مجبورم شانسم را امتحان کنم، ما تنها در عرض چند سال به خاطر روماتیسم به فلجهای بیفایدهای تبدیل خواهیم شد ...و همیشه وصله پینههای ناجوری هستیم که در کار دکترها و بیمارستانها دخالت میکنیم، این تنها چیزی است که اتفاق میافتد."
البته "فرد" دقیقترین گزارشش از جنگ را برای مادر و خواهرش ننوشته، بلکه آن را برای "سم" برادر بزرگترش که به مزرعه خانوادگی شان بازگشته بود، به رشته تحریر درآورده است. این نامه هشت صفحه ای سال 1917 به جزئیات مصاحبههای ما در سال 1983 بسیار نزدیک است: انتظار برای فرمان حمله در سنگرهایی که زیر بمباران قرار داشت، با مردان زخمی و کشته شدگانی که همه جا بودند، "فرد" که تفنگش را از دست داده بود درحالیکه از پشت سر زیر بمباران نیروهای بریتانیایی بود با جراحتی که پایش برداشته بود و بخت بازگشتش به بیمارستان بود، دست و پنجه نرم میکرد. ""سم[13]" وقتی تیر خوردم، خیلی خوشحال شدم. پنج مایل برای رسیدن به یک منطقه امن لنگان لنگان زیر گلوله باران مداوم راه رفتم و مجروحان و کشتهها را پشت سر گذاشتم." ("سم" این که زخمیها و کشتههای ما همه جا بودند و نمیتوانستم به آنها کمک کنم، بیشتر از همه آزار دهنده بود.)
البته یک تفاوت عمده بین ماجراهای جنگ در این نامهها با مصاحبههای "فرد" وجود دارد. در مصاحبهها، "فرد" پناهگاهی را توصیف میکند که اسرای آلمانی در آن به مجروحان استرالیایی و انگلیسی کمک میکردند، درحالیکه چند مایل آن طرفتر باید "به سریعترین شکلی که میتوانستند یکدیگر را میکشتند." این صحنهای است که "فرد" در مصاحبه آن را به خاطر آورد، صحنهای که بذر زیرسئوال بردن جنگ و حماقت انسانها در این باره را در ذهن او کاشته است. اما در نامه سال 1917 به "سم" اشارهای به این پناهگاه نشده و برعکس "فرد" برای برادرش نوشته که دیدن کشتههای آلمانیها و اسرای آنها چقدر افتخارآمیز است. آنها تا آخرین لحظه جنگیدند و بعد دستهایشان را بالا گرفتند و امان خواستند. "فرد" مینویسد "اسرا در حمل برانکار و جمعآوری مجروحان خیلی کمک کردند. آنها میدانستند که تا وقتی این کار را میکنند، نیروهای ما به آنها آسیبی نمیرسانند.
فرد فارال، 1916. "فرد" این عکس را به عنوان کارت پستال از فرانسه برای خالهاش در استرالیا فرستاده است. "خاله عزیز، این یک عکس واقعی از خدمت و البته خیلی خشن است، اما هنوز کمی شبیه فرد هست."
ملاقات با اسرای آلمانی به یکی از وقایع تعیینکننده زندگی "فرد" تبدیل شد. در نودمین سالگرد تولدش در سال 1987، "فرد" داستان پناهگاه را برای عدهای از مخاطبان سوسیالیست از جمله کنسول جمهوری دموکراتیک آلمان تعریف کرد و یک بار دیگر نتیجه گرفت این همان لحظهای بود که وفاداریاش به جنگ متزلزل شد، زیرا او احساس کرد "چقدر جنگ احمقانه است." اما نامههای دوران جنگ نشان میدهد چگونه داستان اسرا پس از جنگ معنی دیگری به خود گرفته است و آلمانها از بزدلهای فاسد به نماد صلحی برادرانه و حماقتآمیز بودن جنگ تبدیل شدهاند. در مصاحبهها "فرد" اصرار داشت که در دوران جنگ از نظر سیاسی خام و بیتجربه بوده، اما بذر صلحطلبی پس از دوران جنگ در وی در سال 1917 کاشته شده است. نامههای سال 1917 این نکته را تأیید میکند که صلح طلبی "فرد" در جریان گفتگوهای سیاسی پس از دوران جنگ در وی ریشه دوانده و رشد کرده و به تعریف او از برادری و اخوت با دشمن شکل دیگری بخشیده است. و پس از سالهای متمادی در خلال ارزیابیهای بسیار عقایدش درباره اسرای آلمانی تغییر کرده است.
[1] Fred Farrall
[2] Anzac Memories
[3] intersubjectivity
[4] . آنزاک سرواژه انگلیسی عبارت «نیروهای ارتش استرالیا و نیوزلند» است که در جنگ جهانی اول خدمت کردند:
Australian and New Zealand Army Corps
[5] New South Wales
[6] Galipolli Battle
گالیپولی نبردی است که در جنگ جهانی اول بین امپراتوری عثمانی و نیروهای ائتلافی انگلستان، فرانسه و آنزاکها (استرالیا و نیوزلند) در سال 1915 در گرفت.
[7] Trench Foot
یک وضعیت بسیار دردناک که به دلیل غوطهور بودن طولانی در آب سرد یا گل و لای بافتهای سطح پاها سیاه شده و میمیرند.
[8] Goulburn Training Camp
[9] . هر رسانهای اعم از مجلات و نشریات که محتوای آنها با محتوای غالب رسانه ای متفاوت باشد.
[10] Polygon Wood
[12] Laura
[13] Sam
تعداد بازدید: 5512