زندانی کوملهها
الهام صالح
12 آبان 1394
هر دو کنار هم قرار گرفتهاند. انگار که زن روی صندلی نشسته و مرد کنارش ایستاده. زن و مرد، شبیه یک تابلو گوبلن هستند، با رگههایی از اثر سوزن بر این تابلو. خوشحال به نظر میرسند. زن، سعدا است و مرد؛ امیر سعیدزاده (سعید دشتی)؛ همان کسی که قرار است خاطراتش روایت شود.
کتاب «عصرهای کریسکان»، یکی از کتابهای منتشر شده در حوزه خاطره است، کتابی که بخشی از تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی به شمار میرود، اما مخاطب این کتاب هنگام مطالعه به این موضوع فکر نمیکند که با کتابی تخصصی در حوزه تاریخ شفاهی طرف است. مخاطب، راحت با داستان و ماجراهایی که برای شخصیتها اتفاق میافتد، همراه میشود. او بیشتر در فضای یک داستان قرار میگیرد تا اینکه درگیر مفهومی مانند تاریخ شفاهی شود.
این ویژگی، یک ویژگی مثبت است. کتاب «عصرهای کریسکان» مثل ذهن ناخودآگاه عمل میکند، از مفهوم تاریخ شفاهی که شاید همان خودآگاه باشد، خبری نیست. ذهن ناخودآگاه، وارد فضای این کتاب میشود، اما اتفاقی که در نهایت رخ میدهد این است که مخاطب با بخشی از تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی آشنا میشود، بدون اینکه از این بابت اجباری احساس کند.
«عصرهای کریسکان»، خاطرات «امیر سعیدزاده» از دوران انقلاب اسلامی و درگیری با کوملهها است. این کتاب، 28 بخش دارد که در فهرست به آنها اشاره شده: مقدمه، اول: سعید، دوم: سُعدا، چهارم: سایه غمبار، پنجم: میرآباد، ششم: راه ناپیدا، هفتم: بردهسور، هشتم: ماه رحمان، نهم: پاکسازی، دهم: خانواده، یازدهم: آلان، دوازدهم: همکار خاموش، سیزدهم: پوره، توپ کوره، چهاردهم: زیارت غنچه، پانزدهم: شیمیایی، شانزدهم: پرواز علی، هفدهم: کریسکان، هجدهم: ملاقات اول، نوزدهم: قبر موقت، بیستم: مادر برام قصه بگو، بیست و یکم: چای عصرانه، بیست و دوم: سوز سرما، بیست و سوم: خدا نگهدار سُعدا، بیست و چهارم: چوب خدا، بیست و پنجم: کوی سنجاق، بیست و ششم: رنگ رخسار، بیست و هفتم: آقا معلم، بیست و هشتم: نامهها، عکسها و اسناد.
بخش سوم با عنوان «مصطفی» از این فهرست جا افتاده. مخاطب هر کتاب انتظار دارد حداقل با فهرستی بدون نقص مواجه شود که در این کتاب، این انتظار برطرف نمیشود. ضمن اینکه عناوینی که برای فهرست انتخاب شده، عناوینی بسیار سادهاند، با توجه به اینکه این عناوین به مخاطب درباره فهم موضوعات بخشهای مختلف کتاب، کمک چندانی نمیکند، شاید این امکان وجود داشته باشد که عناوین حذف شوند. بر خلاف عنوان فصلها، عنوان کتاب به درستی انتخاب شده. عنوانی که در عین زیبایی، ظرافت دارد و با موضوع کتاب هم مرتبط است. کریسکان، منطقهای در «دولهبدران» با درهای کوهستانی و صعبالعبور در دامنه کوه قندیل است که مقر کوملهها در آن قرار داشت و امیر سعیدزاده در آن زندانی بود. «عصر کریسکان» درباره عصرهایی است که آدمها در منطقه کریسکان اعدام میشدند. این عنوان، حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
«عصرهای کریسکان» با فصل «سعید» آغاز میشود، در این فصل در جریان دستگیری او توسط ساواک و آزاد شدنش قرار میگیریم. او از سردشت فرار میکند و در نهایت در بانه، ماندگار میشود. این همان شهری است که سعید در آن ازدواج میکند. فصل بعدی؛ «سُعدا»، همان فصل آشنایی سعید و سعدا است. در فصلهای بعدی این دو ازدواج میکنند و سعید درگیر مقابله با کوملهها میشود. نخستین بار کوملهها او را در «ربط» در حالی که مشغول عکاسی از مقر آنها است دستگیر میکنند. این کتاب، اتفاقاتی را که از پیش از پیروزی انقلاب در زندگی او رخ میدهد، دوران اسارتش، آزادیاش در سوم تیر 1374 و سختیهایی را که خانوادهاش متحمل شدهاند، به تصویر میکشد.
«عصرهای کریسکان» فقط به خاطرات امیر سعیدزاده اختصاص ندارد، بلکه دورهای از تاریخ ایران را روایت میکند که مردم در کردستان چند دستهاند: «مردم سه دسته شدهاند. یک دسته طرفدار کوملهاند و دسته دیگر طرفدار دموکرات. دست سوم بیطرف و بیپناه ماندهاند که بار اصلی هزینه ضد انقلاب به دوششان افتاده و باید به تمام گروهکها باج و خراج بپردازند. هر گروهکی سعی دارد هزینهاش را به گردن رقیب بیندازد و او را تضعیف کند، ولی چون گروه مقابل از طرفدارانش حمایت میکند به ناچار آذوقه و اموال مردم بیطرف را به تاراج برده و کسی هم قدرت اعتراض ندارد.»
«عصرهای کریسکان»، یک کتاب داستان نیست، اما در قالب داستانی روایت شده، بنابراین اگر نثری، شُسته رُفتهتر داشت، بهتر میتوانست در دل مخاطب جا کند. این موضوع بر ضرورت نقش ویراستار در کتاب تأکید دارد. در صورت کمک گرفتن از یک ویراستار اشکالهای نگارشی کتاب، به راحتی برطرف میشود و قطعاً این موضوع بر افزایش کیفیت اثر تأثیر خواهد داشت.
کتاب، دارای یک مقدمه است، اما روند تولید این کتاب و خاطرات بازگو شده در آن برای مخاطب توضیح داده نمیشود. کار کردن در حوزه خاطرات شفاهی، معمولاً با دشواریهایی همراه است؛ کمبود اسناد، مدارک و منابع در کنار افرادی که خاطرات را به درستی به یاد نمیآورند، برخی از این مشکلات به شمار میروند. بازگو کردن این مشکلات در مقدمه، میتواند مخاطب را در آنها سهیم سازد.
فصلهای کتاب، اغلب به صورت یکی در میان توسط سعید و سعدا روایت میشوند. روایت مردانه در کنار روایت زنانه قرار میگیرد. زن از سختیهای زندگی بدون شوهر میگوید، از روزهایی که برای ملاقات او میرود، از روزهای تنهایی و مرد از اتفاقاتی که در زندان کومله برایش رخ میدهد، از شکنجه، تحقیر و توهین.
اوج این روایت موازی در فصلهای بیست و ششم و بیست و هفتم رخ میدهد که این دو بعد از مدتها یکدیگر را میبینند. در فصل «رنگ رخسار»، سعدا درباره این دیدار میگوید:
«کوچه و خیابان پرُ از جمعیت شد. هزاران نفر به استقبال سعید آمده بودند. فرصتی دست نمیداد از نزدیک ببینمش. دل به دریا زدم و موج جمعیت را شکافتم و جلو رفتم و بغلش کردم.»
این اتفاق در فصل بعدی با عنوان «آقا معلم» از زبان سعید اینطور بیان شده:
«سراسر کوچه و خیابان را آذین بستهاند و لبریز از جمعیت است. ولی چشمم دنبال سُعدا میگردد. میخواهم زودتر ببینمش. همین که از راه میرسد دست و دلم میلرزد و نمیدانم در بین جمعیت چگونه با او ارتباط برقرار کنم. ولی سُعدا جمعیت را میشکافد و خودش را در بغلم میاندازد و اشک میریزد.»
تعدادی از نامههای رد و بدل شده بین امیر سعیدزاده نیز ضمیمه این کتاب است. در بخشی از یکی از این نامهها که امیر سعیدزاده در سال 1371 از زندان حزب دموکرات برای همسرش ارسال کرده، چنین نوشته شده است: «سرپرستی بچهها را هر چه بیشتر به عهده بگیرید که لازم به گفتن هم نیست و شما برای من شناختهشده هستی. اما با همه اینها از خواهرانم بهخصوص زیبا و یادگار مواظبت کن و نگذارید به راه کج بروند که این وظیفه انسانی و اسلامی شماست که نگذارید بدی یا کلمه بد در خانواده ما باشد.»
در پایان کتاب هم عکسهایی از خانواده و همرزمان سعیدزاده وجود دارد. تعدادی نقاشی هم هست که یکی از این نقاشیها سعید (امیر سعیدزاده) را در کنار همسرش به تصویر کشیده. مرد و زن، کنار هم قرار گرفتهاند، انگار که داخل یک تابلوی گوبلن باشند. هر دو خوشحال به نظر میرسند. آنها بخشی از طرح جلد یک کتاب هستند؛ «عصرهای کریسکان».
عصرهای کریسکان/ خاطرات امیر سعیدزاده/ خاطرهنگار: کیانوش گلزار راغب/ شرکت انتشارات سوره مهر/ 280 صفحه
تعداد بازدید: 6474