مرز حقیقت و واقعیت در تاریخ شفاهی کجاست؟

دکتر ابوالفضل حسن آبادی

14 مرداد 1394


یکی از ملاحظات اساسی درباره داده‌های تاریخ شفاهی، مرز بین حقیقت و واقعیت است.

وابسته بودن تاریخ شفاهی به حافظه انسانی و عوامل گوناگونی که بر آن مترتب می‌گردد نظیر سن، موقعیت سیاسی و اجتماعی، زمان گذشته و حال، باعث می شود بدبینی و گاهی مخالفت با محتوای خروجی آن به وجود آید. آیا مصاحبه ‌شونده در پاسخ به سؤالات پرسیده شده واقعیت را از نگاه خود بیان می‌کند یا حقیقت ماجرا را؟ چگونه می‌توان بین این دو مؤلفه ارتباط برقرار نمود و یا نسبت بین آن‌ها را در اطلاعات سنجید؟ آیا مسئله عینیت در تاریخ شفاهی مانند تاریخ مطرح است و می‌توان به آن رسید و یا برآیندی از آن چه که گذشته را می‌توان مطرح نمود؟ تا چه اندازه تعیین مرز بین این دو در تاریخ شفاهی به عهده مصاحبه‌کننده و تا چه اندازه متولی آن استفاده کنندگان هستند؟ آیا به تناسب نوع موضوع مطرح در تاریخ شفاهی و اهمیت آن این مرزبندی کمرنگ و یا پررنگ می‌شود؟ آیا می‌توان مؤلفه‌هایی برای تشخیص و تعیین این دو عامل در داده های تاریخ شفاهی تبیین نمود؟

دونالد ای.ریچی(- 1945) مورخ آمریکایی و رئیس پیشین انجمن تاریخ شفاهی آمریکا درباره اهمیت تاریخ شفاهی می‌آورد: «خیلی از امور انسانی بدون این که اثر یا نشانه‌ای از خود بر جای گذارند اتفاق می‌افتند. گذشته‌ای که اتفاق افتاده، تنها با بر جای گذاشتن اثرات محدود از دست رفته است؛ اگر چه تعداد کمی از نوشته‌های تاریخی به صورت متناوب، تنها قسمت کمی از آن چه که فقط یک بار اتفاق افتاده را به تصویر کشیده‌اند و تعداد کمی از آن چه که مشاهده شده، به وسیله کسانی که آن را مشاهده کرده‌اند به خاطر آورده می شود و تنها قسمت کمی از آن چه که به خاطر آورده شده، ثبت می‌گردد و قسمت کمی از آن چه ثبت می‌گردد باقی می‌ماند و تنها قسمت کمی از آن چه باقی مانده مورد توجه مورخان قرار می‌گیرد و تنها قسمتی از آن چه که مورد توجه مورخان قرار گرفته قابل اعتماد هستند، و تنها قسمتی از آن چه قابل اعتماد هست درک شمرده می‌شود.»

با این تفاسیر از این معدود باقیمانده‌های اطلاعاتی که سهم کمی در روایت آن نصیب تاریخ شفاهی می‌گردد، چگونه می‌توان مرز بین واقعیت و حقیقت را تشخیص داد؟

واقعیت آن است که در تاریخ شفاهی که برمبنای برداشت‌ها و روایت‌های فردی استوار است، همواره مسأله سوءاستفاده و یا کم‌گویی و پرگویی دربیان مطالب مطرح بوده است. به همین خاطر است که داده‌های حاصل از تاریخ شفاهی را شواهد شفاهی و نه اسناد شفاهی می‌نامند و همواره در استفاده از مصاحبه‌ها بر راستی‌آزمایی و مستندسازی تأکید می‌شود. اما رسیدن به عینیت و اصل واقعه در هر حال به طور کامل ممکن نیست و مانند داستان فیل مولانا، هر کس به تناسب قرار گرفتن در موقعیت خاص، بخشی از حادثه را که درگیر بوده، بر اساس برداشت شخصی خود نقل نماید و در نهایت که بخواهد صداقت و راستی به خرج دهد و برای گفتن واقعیت تحت فشار قرار نگیرد، آن چه را که دیده و یا شنیده بی‌واسطه و کم و کاست، نقل و واقعیت برداشتی خود را ارائه می‌دهد. در حالی که ممکن به دلایل گوناگونی روایت او از واقعه با اصل ماجرا و حقیقت منطبق نبوده و یا ارتباط کمی داشته باشد. این ایرادات بر تاریخ شفاهی در چند دهه گذشته همواره مطرح بوده است و تاریخ شفاهی‌کاران با اتخاذ تصمیماتی مانند تدوین استانداردهای انجمن تاریخ شفاهی، پروژه‌ای کردن موضوعات تاریخ شفاهی و رعایت کلی استانداردها سعی نموده‌اند تا با کاستن از دامنه اعتراضات، ارتباط بین این دو مؤلفه را پررنگ‌تر نمایند.

مانع و جامع بودن ماهیت تاریخ شفاهی در ایران باعث شده تا هر کس با توجه به نیاز خود، اقدام به تولید و استفاده از آن بنماید و به ظنّ خود بهترین کار ممکن را انجام دهد. به منظور نزدیک کردن روایت‌های شخصی از یک واقعه به حقیقت آن لازم است تا مراکز تاریخ شفاهی در راستای استانداردسازی مصاحبه‌های تاریخ شفاهی خود، برای استحکام محتوایی خروجی‌های تاریخ شفاهی در مرحله تولید و استفاده، گام‌های جدی بردارند و استانداردهای بومی با توجه به نیازهای مراکز و افراد تدوین گردد. هرچند نباید این نکته را از نظر دور داشت که رسیدن به عینیت در تاریخ نیز با توجه به تنوع منابع و برداشت‌های متفاوت مورخان امکان پذیر نبوده و همواره امکان تغییر دیدگاه‌ها بر اساس منابع جدید و حتی تغییر در نگاه افراد وجود دارد.



 
تعداد بازدید: 5904


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.