خـاطـرات احمـد احمـد (50)

به کوشش: محسن کاظمی


خـاطـرات احمـد احمـد (۵۰)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


زندگى در خانه امن!

تولد دوقلوها در بيستم شهريور ماه سال 1353، زندگى ما را وارد مرحله جديدى كرد. وجود اين دو عطيه الهى، مريم و زهرا، كانون زندگى ما را گرم‏تر از پيش كرد. ديگر هيچ وقت اضافه‏اى نداشتيم كه به مسئله ديگرى غير از تربيت و پرورش كودكانمان بينديشيم. بزرگ كردن هم‏زمان اين دو خيلى سخت بود. اگر يكى مى‏خوابيد، ديگرى او را با گريه‏اش بيدار مى‏كرد، و اگر آن يكى شير مى‏خورد ديگرى از گرسنگى شروع به گريه و زارى مى‏كرد.
ما كه سخت مشغول تر و خشك كردن اين دو نوزاد بوديم و تمام فكر و ذهن خود را معطوف اين مسئله كرده بوديم، وعده‏هاى فعاليت با سازمان را از ياد برديم. تا اينكه روزى سپاسى آشتيانى خبر آورد كه سازمان خواسته است تا شما خانه مخفى و امنى را تهيه كنيد. من ابتدا از پذيرش آن طفره رفتم، ولى بعد با فشار سازمان و با توجه به وعده‏اى كه از قبل داده بودم، پذيرفتم. چون در شركت آهن‏قراضه مشغول كار بودم و فرصت براى جستجوى خانه نداشتم، اين وظيفه را همسرم پذيرفت. او هر روز يكى از دخترانم را بغل مى‏گرفت و در كوچه پس كوچه‏هاى شهر دنبال خانه‏اى مناسب و امن با چند راه گريز مى‏گشت. من چند منطقه‏اى را كه مناسب مى‏دانستم به او معرفى كردم تا در آن مناطق به جستجو ادامه دهد. پس از چند روز خانه‏اى را در خيابان زرين‏نعل شناسايى كرد. من براى اجاره خانه نزد پيرمردى كه صاحب آن بود رفتم و گفتم برادرزنم نيز دانشجوست و گه گاه به اينجا مى‏آيد و او پذيرفت. به اين ترتيب راه را براى رفت و آمد سپاسى آشتيانى هموار كردم.
فرداى انعقاد قرارداد اجاره، بدون اينكه آدرسى به كسى بدهيم، اسباب و اثاثيه خود را جمع كرده و به اين خانه رفتيم. به اين ترتيب من اولين خواسته اساسى سازمان و بزرگ‏ترين اشتباه زندگى خود را به جاى آوردم.
گرچه زندگى علنى براى من سخت بود، ولى با تحمل، صبر و كمى مراقبت ممكن بود. با شروع زندگى مخفى مشكلات جديدى برايم فراهم شد كه قدرت تحمل آن را نداشتم. ساواك نيز حساسيتش به من دوچندان شد. در آن مدت چند مرتبه به منزل پدرم مراجعه كرده و سراغ مرا گرفته بودند.
زندگى با دو بچه كوچك در خانه مخفى بسيار سخت بود. از اين رو ابتدا يكى از دوقلوها(مريم) را براى نگهداى به مادرزنم سپرديم و ديگرى (زهرا) را با خود برديم. با استقرار در اين خانه، آنها نام مستعار شاپور را براى من و نام شاپورزاده را براى همسرم انتخاب كردند.
پس از ايجاد ارتباط رسمى با سازمان و شروع زندگى پنهان، سپاسى آشتيانى ارتباط خود را با ما قطع كرد و فرد ديگرى به نام حبيب(1) را به عنوان رابط سازمان به ما معرفى كرد. پس از چند روز، سازمان دو نفر را با نامهاى مستعار خسرو و پرويز به عنوان هم تيمى روانه خانه امن ما كرد. بعدها (در اوايل سال57) پى برديم كه اين دو با هم برادرند و نام واقعيشان على(2) و على‏اصغر و شهرتشان ميرزا جعفر علاف است. اين دو هر روز صبح به خانه ما مى‏آمدند ودر جلسات آموزشى و سياسى شركت مى‏كردند و شبها به منزل و يا خانه تيمى خود بازمى‏گشتند. رفتار اين دو در آنجا هيچ نشانى از برادر بودن آنها نداشت و هميشه در قبال من و همسرم رعايت كامل مسائل و حدود اسلامى را مى‏كردند.
تيم پنج نفرى ما برنامه‏هاى فشرده خود را با مسئوليت حبيب آغاز كرد. ازجمله اين برنامه‏ها خواندن كتاب و نقد آن بود. كتابهايى مانند چين سرخ، زردهاى سرخ، خرمگس، مردى كه مى‏خندد، مبارزات چه‏گوارا، الفباى ماركسيسم و... را در همين دوران خوانديم و نقد كرديم. از برنامه‏هاى ديگر، شهرگردى با هدف آشنايى و شناخت كوچه و خيابانهاى شهر تهران و نيز راههاى گريز و فرار هنگام تعقيب مأمورين بود. برنامه شهرگردى ما را با ساختار شهر و فرهنگ مردم نيز آشنا مى‏كرد.
در درسهاى نظرى انقياد و تبعيت محض از دستورات سازمان و فرد مسئول و رده بالاتر از خود (مافوق) آموزش داده مى‏شد. تا در عمل آنها را به كار بنديم. كار تشكيلات و منافع تشكيلات بر كار فردى و منافع فردى رجحان داشت. سازمان توفيق در مبارزه و نيل به مقصود را در گرو انقياد كامل از دستورات تشكيلات مى‏دانست. ما حتى كارها و برنامه‏هاى روزمره خود را بر اساس مصالح و منافع سازمان تنظيم مى‏كرديم. سازمان حتى قسمتى از حقوق و دستمزدى را كه از زحمت كار در بنگاه آهن قراضه به دست مى‏آوردم، به خود اختصاص مى‏داد.
سازمان يك مرتبه نيز تكليف كرد مبلغ كلانى را برايش تهيه كنم و چون در تهيه آن با مشكل مواجه شدم پيشنهاد اختلاس را به من دادند. با توجيه اينكه اين عمل نوعى مصادره است، دليل آنها را پذيرفته و با تقلب در وزن آهن‏پاره و اوراق قراضه، توانستم مبلغ 270 هزار ريال مصادره كرده و به سازمان تحويل نمايم.(3) به اين ترتيب گام ديگرى در وفادارى به سازمان برداشتم.


۱ـ سيدمهدى موسوى قمى به سال 1330 در قم متولد شد. تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در زادگاهش گذراند. اولين فعاليت اجتماعى ـ مذهبى او عضويت در كانون ولى‏عصر قم بود. در 1349 به دانشگاه صنعتى در رشته مهندسى شيمى راه يافت. در سال دوم دانشجويى با سازمان مجاهدين آشنا شد و به عضويت آن سازمان درآمد. او در 31 فروردين 1355 در درگيرى مسلحانه با مأموران رژيم شاه، پس از خوردن سيانور خودكشى كرد.

۲ـ على‏ميرزا جعفر علاف به سال 1322 در خانواده‏اى مذهبى در تهران به دنيا آمد. پس از تحصيلات ابتدايى، تحصيل را رها كرد و به شاگردى مغازه روى آورد.
او به همراه برادرش على‏اصغر در مجالس مذهبى شركت مى‏كرد و در حسينيه ارشاد پاى درس دكتر على شريعتى حاضر مى‏شد. او از سال 1352 ارتباط منظم با سازمان مجاهدين يافت.

۳ـ آقاى احمد كه از اين عمل خود بسيار نادم است، اظهار مى‏دارد بعدها پى به اشتباهخود بردم ولى ديگر امكان و توان جبران اين عمل را نيافتم. حتى جسارت رفتن و گرفتن حلاليت از حاج آقاى تحصيلى و حاجى بابا را نداشتم. بازگويى اين خاطره فرصتى است تا ضمن افشاى اعمال كثيف سازمان، به نوعى از مسئوليت اين عمل شانه خالى كنم و از درگاه خداوند طلب بخشش نمايم. اميدوارم آن دو نيز مرا بخشيده باشند.



 
تعداد بازدید: 3210


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»