سرگذشت‏هایی از سنگرهای ترکیه


روت پولارد Ruth Pollard
ترجمه: عطیه اسعد

آمار بیسوادی در میان سربازان عثمانی بالا بود. گفته می شد از هر 1000 نفر یک نفر می‏توانست بخواند و بنویسد.


معلم 23 ساله خلیل ایییدیلی Halil Iyidilli فقط با 10 پارا (کوچک ترین واحد پول زمان عثمانی) از طرف همرزمانش برای عزیزانشان نامه می‏نویسد.


کاغذ و نامه از همه چیز ارزان تر بود.


آمار بیسوادی در میان سربازان عثمانی بالا بود. گفته شده بود که از هر 1000 نفر یک نفر می‏توانست بخواند و بنویسد. بنابراین خدمتی که ایییدیلی در زمان دوری از سنگرهای گالیپولی Gallipoli در 1915 ارائه می داد، بسیار ارزشمند بود.



بهادر گوررGurer Bahadir همراه با عکس پدر بزرگش، محمود اولکن بیگ Mahmut Ulkenbay، که در کشتی جنگی بارباروس خیرالدین پاشا مستقر بود. عکس از روت پلارد


استادیار آذر بانو کمان اوغلو Azer Banu Kemaloglu از دانشگاه 18 مارس Çanakkale Onsekiz Mart می گوید: «محافظت از تاریخ مکتوب ده‏ها هزار سرباز در نیروهای مسلح عثمانی کافی نبود.» او سراسر ترکیه را در جستجوی نامه‏ها و دفتر خاطرات سربازان سفر کرده است.
انتظار می‏رفت که تلاش زیادی برای یافتن متخصصان ضروری برای ترجمه دست خط عثمانی قدیم به دست خط لاتین امروزه ترکیه نیاز باشد، اما کمال اوغلو دریافت، اندکی از تجارب سربازان مکتوب شده‏اند.


او اظهار می نماید: «دفترچه خاطراتی از روایات شخصی سربازان عادی که با خط عثمانی نوشته شده باشد وجود ندارد. تنها افسران بودند که می‏توانستند بخوانند و بنویسند و بدین ترتیب فقط تجارب آنها ثبت شده است. بسیاری از خانواده‏ها حتی کوچکترین اطلاعی از هنگ یا موقعیت و مکان بستگان خود نداشتند.» زمانی که نرخ باسوادی بهتر شده بود، در جریان برنامه مدرن‏سازی مصطفی کمال آتاتورک که منجر به ایجاد جمهوری سکولار ترکیه شد، خط ترکیه از خط عربی عثمانی به خط لاتین تغییر کرد.

کشتی جنگی بارباروس خیرالدین پاشا در تکریم عثمانی قرن 16 نامگذاری شده است. عکس از روت پلارد


کمال اوغلو با اظهار تأسف می گوید: «هر نامه‏ای که به خانه فرستاده می‏شد در اصل برای نسل بعدی غیرقابل دسترس و کشف‏ناشدنی بود، زیرا آنچه قابل خواندن نبود، حفظ و نگهداری هم نمی‏شد.
این گونه بود که کمال اوغلی به گردآوری تاریخ شفاهی رو آورد.
ما 163 خانواده در سراسر ترکیه یافتیم و با فرزندان و بازماندگان افرادی که در سنگرهای گالیپولی جنگیدند صحبت کردیم و... به این صورت بود که توانستیم سرگذشت‏های آنها را گردآوری کنیم.»

محمود اولکن بیگ که در ناو جنگی بارباروس خیرالدین پاشا خدمت کرد. عکس از روت پلارد

او می گوید: «تجربه افراد در سنگرها دلخراش و بی‌رحمانه بود. اعتقاد بر این است که نزدیک به 87000 سرباز ترک در جنگ برای دفاع از شبه جزیره گالیپولی در مقابل حمله متفقین کشته شدند و میزان آنچه که امروزه اختلال رفتاری استرس پس از سانحه(PTSD: Post Traumatic Stress Disorder) نامیده می‏شود، بسیار بالا بود.»
کمال اوغلو می گوید: «بسیاری از نوه‏ها به ما گفتند پدربزرگ‌هایشان هرگز از جنگ صحبت نکردند، بلکه عارضه (PTSD) خود را به کناری زده، ساکت می‏ماندند، زیرا آنها به اهمیت ایجاد یک کشور جدید اعتقاد داشتند.»
«کودکان برای کهنه سربازان احترام فراوانی قائل بودند و اگرچه بسیار مشتاق شنیدن اتفاقات رخ داده بودند هرگز در مورد آن سوالی نمی پرسیدند.... به نظر می رسد این مردان وقت خود را در قهوه خانه‏ها می گذراندند که کودکان اجازه ورود نداشتند و به همین علت بسیاری از سرگذشت‏ها از بین رفته‏اند.»


عاصم ایییدیلی همراه با تصویر پدربزرگش خلیل ایییدیلی، از نمایشگاه «گالیپولی را به یاد بسپاریم». عکس از مینا کوناکجی Mine Konakci

شخصی که سرگذشتش حفظ شد نامه نویس خلیل ایییدیلی بود که برخی از تجارب جنگی خود را قبل از فوتش در 1961 بر روی کاغذ آورد.
نوه او عاصم ایییدیلی که به استرالیا مهاجرت کرده، برخی از خاطرات خلیل را دراختیار همگان گذاشته است.
پدربزرگ او یک روز خونین را در سنگرهای گالیپولی توصیف کرده است. آسمان خاکستری بود و زمانی که هواپیمای جنگی انگلیسی از بالای سر عبور می کرد نوارهای بلند کاغذی بر روی زمین شناور می شد. بر روی این نوارها نوشته شده بود: «ای ترک! اگر یک سرباز از میان شما هدف گلوله ما قرار نگرفت، او را امیر ارتش خود کنید.»
و این نشانه‏ای بود از آنچه قرار بود اتفاق بیفتد.
آقای ایییدیلی این گونه به یاد می آورد: «صدای اسلحه دشمن... چون تندر بود. جرقه و شعله‏های آنها مانند آتش سرکش جنگل به بلندی یک مناره بالا می رفت و صدای تیز و بلند گلوله‏ها که پرده گوش را سوراخ می‏کرد شنیده می شد.»
«بوی دود باروت خفه کننده بود. سنگ، خاک و شاخه‏ها از هوا باریدن گرفت و چشم ها را نمی شد باز نگهداشت. زمین طوری تکان می خورد که فکرمی‏کردم روز قیامت رسیده است.»
سپیده دم، زمانی که جنگ متوقف شد، آقای ایییدیلی جرأت کرد سرش را از سنگرها بالا بیاورد.
«زمین با اجساد آغشته به گرد و خاک پوشیده شده بود. این جسدها جان من را به هنگام درگیری حفظ کرده بودند. من هم سخت زخمی بودم، اما جسد همرزمانم سپر بلای من شده و جانم را نجات داده بودند.»
او 12 تیر خورده بود.
«من یکی از هشت نفری بودم که از یک هنگ 800 نفره زنده ماندند.»
میناکوناکجی، عکاس 47 ساله که بین ترکیه و استرالیا در سفر بود در 1996 به آنجا مهاجرت کرد.
او عاصم ایییدیلی و پدربزرگش خلیل ایییدیلی را در نمایشگاه یادبود گالیپولی و کهنه سربازان استرالیایی و خانواده های آنها به تصویر کشید. این نمایشگاه در سیدنی و استانبول در مراسم صدمین سالگرد جنگ جهانی اول برگزار شد.
خانم کوناکجی می گوید: «به طور کلی مردم می‏گفتند پدربزرگ‏هایشان دوست نداشتند در مورد جنگ صحبت کنند. آنها می‏خواستند همه چیز آن را فراموش کنند. خیلی غیر انسانی بود. همه افراد چه استرالیایی و چه ترک همین را می گفتند. این قساوت و بیرحمی جنگ است که هیچ کس دوست ندارد تکرار شود.»
«اما ویژگی خارق‏العاده دیگر عدم خصومت و نفرت میان دو ملت و احترام آنها برای اجداد خود بود که وظیفه شان را انجام دادند.»
او می گوید: «اکثر افراد در طرف ترک‏ها مشتاق به دست آوردن خبری از اجداد خود بودند.»
«آن قدر نامه کم بود که بسیاری از جمله همسر خود من قادر نبودند اطلاعات و تصاویری از بستگانشان به دست آورند و نگران بودند که اگر ما به فرزندانمان نگوییم چه شده، بعدها حتی نخواهیم دانست که آنها کجا جنگیدند.»
ردیابی گذشته برای خانواده های افسران ترک بسیار آسانتر بود.
دفتر وکالت بهادر گورر Bahadir Gurer با خاطرات پدر بزرگش، محمود اولکن بیگ، سروان نیروی دریایی عثمانی پر شده است.
اولکن بیگ در بارباروس خیرالدین پاشا ناوی که سرباز و مهمات از استانبول به کناک کله حمل می کرد، خدمت می کرد.
بارباروس در یک ضربه سهمگین به خط دفاعی عثمانی توسط E11 (یک زیر دریایی انگلیسی) در تنگه کناک کله در روز 8 اوت 1915، غرق شد.
اولکن بیگ یکی از 316 بازمانده از 380 سرباز و افسر همرزمش بودکه در این حمله کشته شدند.
خانواده او از میان مجموعه به جامانده از او به دقت چندین نشان، نامه، سند رسمی و عکس را حفظ کرده‏اند.
گورر 64 ساله می گوید: «اولکن بیگ ممکن است در سال 1950 در سن 70 سالگی درگذشته باشد اما کار او در طی جنگ مایه غروری ماندگار برای خانواده او است و طی سال‏ها با جزئیات واضح توسط مادرش بازگو شده است.»
گورر می‏گوید: «او متوجه بود که امپراتوری عثمانی رو به پایان است و باور داشت که سهم داشتن در ایجاد جمهوری ترکیه مهم بود.»
«ما به پدربزرگمان افتخار می‏کردیم اما از شنیدن درد و رنجی که او و دیگر سربازان در طول جنگ تحمل کرده بودند نیز متاثر و غمگین بودیم.»
او متأسف است که از کشت و کشتارهای چنین جنگی درس ناچیزی آموخته شده است.
او گفت: «من به خاطر آوردن پدربزرگم را دوست دارم اما یادآوری جنگ را دوست ندارم و معتقدم که جنگ‏ها خیلی چیزها را از ما گرفته‏اند. عواقب جنگ ناگفتنی است. مسئله فقط مرگ یک نفر نیست، بلکه سخن از فرزندان آینده آنها، نوادگانشان و تمام احتمالاتی است که در زندگی برای آنها پیش بیاید. تمام این احتمالات و فرصت‏ها با مرگ همان یک نفر در اثر جنگ از بین می رود و متأسفانه انسانیت هنوز موفق نشده که به فراتر از این تکامل پیدا کند.»




 
تعداد بازدید: 4550


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»