زیارتگاهی در دل خانه
سمیرا نفر
24 دی 1403
وارد خانه که شدیم، گویی پا به حریم آسمان گذاشتهایم! ساده بود، اما عطر عجیبی داشت؛ عطر ایمان، صبر و عشق. این خانه، خانه نبود؛ مأمن فرشتگانی بود که به آسمان بازگشته بودند، اما رد پای نورانیشان هنوز بر دل دیوارها باقی مانده بود. گوشهای از خانه شبیه به زیارتگاهی کوچک بود؛ پر بود از عکسهای دو فرزند شهید، آقا صادق و آقا فخرالدین مهدیبرزی، که با لبخندهایشان هنوز هم روشنیبخش دل مادر بودند. قرآنهای روی رحل، جانمازهای پهن و سکوتی که بوی رازونیاز میداد، نشان از زیارت روزانه مادری داشت که هر لحظه دلش را به آسمان میسپرد. اما راز این خانه فقط در تصاویر فرزندان شهیدش نبود. مادر هر هفته در این خانه کلاس قرآن داشت. صدای آیات الهی که از دل این خانه بلند میشد، گویی آسمان را به زمین آورده بود. آنجا فقط چهار دیواری نبود؛ آنجا محرابی بود که روح انسان را به اوج میبرد. مادر با لحنی آرام از پسرانش گفت. از آقا صادق که در نوجوانی با شنیدن پیام امام، درس را رها کرد و راه جبهه را در پیش گرفت؛ پسری که تنها یکبار به مرخصی آمد و پس از آن، ده سال مفقود بود تا سرانجام پیکر مطهرش بازگشت. از فرزند دیگرش آقا فخرالدین گفت؛ پسری که پنج سال بعد از برادر، وقتی هنوز سوم دبیرستان بود، همان مسیر را انتخاب کرد و در عملیات بیتالمقدس ۲ به قافله شهدا پیوست.
این مادر، داغدار نبود؛ زینبگونه استوار بود. او از شهادت فرزندانش، باغی از ایمان در دل خود ساخته بود و خانهاش را به حرمی کوچک تبدیل کرده بود. دل کندن از آنجا دشوار بود. ما با قلبهایی پر از عشق و نوری که از مادر و خانهاش گرفتیم، بازگشتیم؛ نوری که حالا تا ابد همراه ما خواهد بود. آنجا، خانه عشق بود؛ جایی که آسمان و زمین به هم پیوند خورده بودند.
تعداد بازدید: 271








آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 137
خدا گواه است که افراد از این حادثه خوشحال شدند. زیرا صدام و بعثیها نظامیان عراق را به طرف مسلخ سوق میدهند و آنها را به کشتار نیروهای شما تشویق میکنند در حالی که عدهای از ایشان مایل به جنگ نیستند و از همه مهمتر این که ما جان خودمان را دوست داریم و طالب نجاتیم. ما که مانند نیروهای شما ایمان نداریم که برای خدا جنگ کنیم. خدای ما صدام است. البته بود.






