خاطرات محمدرضا گلشنی


21 فروردین 1403


محمدرضا گلشنی، از آزادگان دوران دفاع مقدس مهمان دویست‌وبیست‌و‌دومین برنامه شب خاطره (اسفند 1390) بود. او در مورد فعالیت‌هایی که اسرا در اردوگاه انجام می‌دادند خاطره گفت: ما از اوایل دی در تدارک فعالیت‌های دهه فجر، بودیم. مسابقات و گروه‌های سرود و تواشیح داشتیم. در گروه تواشیح که 5 نفر بودند، 5 لحن، از قاریان متعدد قرآن تلاوت می‌شد. گروه تئاتر داشتیم که در آن ورزشکارانی از رشته‌های تکواندو، جودو، بوکس و کاراته حضور داشتند. آن‌ها حینِ اجرای نمایش‌، حرکات تخصصیِ رزمی اجرا می‌کردند و این در نوع خود بی‌نظیر بود. این نمایش‌نامه‌ها، در عینِ رزمی بودن، سمبلیک بودند و اهداف اعتقادی را هم‌زمان دنبال می‌کردند. برای جبران کمبود امکانات هم، از چیزهایی مثل ریش‌های پتو به عنوان مو، یا پوست پیاز برای رنگ کردن استفاده می‌شد. همه این‌ها در حالی بود که خیلی از فعالیت‌ها مثل ورزش در اردوگاه ممنوع بود. ما در آن‌جا هم ورزش را دنبال می‌کردیم، هم شوخی‌هایمان به جا بود و هم اعتقادات‌مان پا برجا بود؛ چرا؟ چون با این کارها در آن مدت طولانی اسارت، کم نیاوریم. همین‌طور هم شد و کم نیاوردیم.

در ادامه این روایت را ببینیم.

تاکنون 355 برنامه شب خاطره دفاع مقدس از سوی مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری و دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری برگزار شده است. برنامه آینده 6 اردیبهشت 1403 برگزار می‌شود.

آرشیو



 
تعداد بازدید: 957


نظر شما


23 فروردين 1403   08:09:16
حسن بهشتی پور

با سلام و عرض خدا قوت برای مطالب خوب سایت شما در جهت ترویج تاریخ شفاهی ، ای کاش در مورد خاطرات آقای گلشنی ذگر می شد ایشان در کجا اسیر شده در کدام اسارتگاه در عراق بوده و چه مدت در عراق بوده این اطلاعات پایه برای ارتباط بهتر با متن ضرورت دارد

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 119

داشتم به آن بسیجی کوچولو نگاه می‌کردم که دیدم او از جمع دوستانش جدا شد و به طرف یک نفربر که در چند متری آنها پارک شده و دریچه آن باز بود رفت. وقتی کنار نفربر رسید دست در جیب گشادش کرد و با زحمت، نارنجکی بیرون آورد. می‌خواستم بلند شوم و داد و فریاد به راه بیندازم تا جلوی او را بگیرند ولی اصلاً قدرتِ تکان خوردن نداشتم. حیرت‌زده نگاه می‌کردم که این بسیجی کوچک چکار می‌کند. بسیجی با حوصله و دقت ضامن نارنجک را کشید و آن را از دریچه بالا داخل نفربر انداخت. با سرعت به طرف دوستان خود دوید و همه روی زمین دراز کشیدند.