خاطرات میکائیل


11 مهر 1402


میکائیل، شاعر و خواننده ترک که در کشتی آزادی غزه حضور داشته، مهمان دویست‌ و چهاردهمین برنامه شب خاطره ( 2 تیر 1390) بود. او درباره دیده‌های خود در کشتی ماری‌مرمره و بیداری اسلامی خاطره گفت: درست است که موضوع این جلسه، کشتی ماری‌مرمره[1] و غزه است، اما به نظر من موضوع اصلی، ایران و انقلاب اسلامی است. چون سمبل مقاومت و بیداری، همان انقلاب است. باید کسانی که در حال خواب هستند را بیدار کنیم. آیا کمکی که باید به مردم مظلوم جهان می‌کنیم؟ وقتی شنیدم شهید شیخ احمد یاسین[2] قبل از شهادتش از مردم شکایت می‌کند، تصمیم گرفتم به عنوان یک هنرمند در آن کشتی شرکت کنم. ثواب کسب کردن هنرمند وغیر هنرمند نمی‌شناسد. خدا با این ابزار ما را امتحان می‌کند تا به هم‌نوع خود کمک کنیم.

 در ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

تاکنون 350 برنامه شب خاطره دفاع مقدس از سوی مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری و دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری برگزار شده است. برنامه آینده 4 آبان  1402 برگزار می‌شود.

آرشیو

 

[1]  حمله اسرائیل به کاروان آزادی حمله‌ای بود که در تاریخ ۳۱ مه ۲۰۱۰ (۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹) توسط کماندوهای واحد شایتت ۱۳ ارتش اسرائیل به یک ناوگان دریایی حامل کمک‌های بشردوستانه تحت عنوان ناوگان آزادی به باریکه غزه، که شامل شش کشتی حامل ۶۶۳ فعال حامی فلسطینیان از ۳۷ کشور بود، صورت گرفت. این حمله در آب‌های آزاد و در شرایطی انجام شد که این کشتی قصد شکستن محاصره دریایی نوار غزه و رساندن کمک‌های بشردوستانه را داشت. نه مسافر روی کشتی اصلی، ماری مرمره، طی زد و خوردی که در نتیجه ورود کماندوها به سطح کشتی درگرفت کشته شدند.

[2] بنیانگذار جنبش مقاومت اسلامی «حماس» و ریاست مجمع اسلامی غزه. 22 مارس ۲۰۰۴، برابر با دوم فروردین ۱۳۸۳ پس از نماز صبح، به‌هنگام ترک مسجد، توسط شلیک موشک ای‌جی‌ام-۱۱۴ هل‌فایر از بالگرد بوئینگ ای‌اچ-۶۴ آپاچی ارتش اسرائیل کشته شد.



 
تعداد بازدید: 1305


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 107

سربازی در دسته من بود به نام عصام احمد. این سرباز خیلی مؤمن بود و به جمهوری اسلامی علاقه داشت. او بیشتر اوقات درباره مسائل سیاسی و مخصوصاً جنگ با من صحبت می‌کرد. شبی داخل سنگر نشسته بودیم و حرف می‌زدیم. هنوز چند روزی به حمله شما برای شکستن محاصره آبادان مانده بود. فکر می‌کنم پنج یا هفت روز. من از یک ماه و نیم پس از شروع جنگ تا روز آخر در همین جبهه بودم. آن شب عصام برایم خیلی حرف زد و دردل کرد. او از این که در جبهه بود به شدت ابراز بیزاری و تنفر می‌کرد. می‌گفت: «ما چطور با نیروهای ایرانی جنگ کنیم، حال آن‌که آنها مسلمانند و در کشورشان جمهوری اسلامی به پا کرده‌اند.