سیصدو سی و هفتمین شب خاطره - 4

دوره درهای بسته

تنظیم: سپیده خلوصیان

16 فروردین 1402


سیصدوسی‌و هفتمین برنامه شب خاطره با عنوان «دوره درهای بسته»، پنجشنبه ۶ مرداد 1401، با حضور هم‌رزمان «حاج سید علی‌اکبر ابوترابی» و شاهدان عملیات مرصاد، در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای داوود صالحی برگزار شد.

در ادامه برنامه، مجری با اشاره به صحبت‌های راوی دوم گفت: مسعود رجوی یک کار تبلیغی بزرگ انجام داده بود. به این صورت که ادعا کرده بود دو روزه از مهران می‌رویم و تهران را می‌گیریم! و با این ادعا، حس و حالی تبلیغی را به ارتش خود داده و آن‌ها را راهی کرده بود. حالا این‌ها به اصطلاح دست از پا درازتر و زخمی برگشتند. حس و حال آن فضا را به یاد دارید تا برایمان بازگو کنید؟

ابراهیم خدابنده گفت: مسعود رجوی قبل از عملیات یک نشست عمومی گذاشت. در نشست‌های عمومی معمولاً خیلی با هیجان صحبت و افراد را تهییج می‌کرد. به همه افراد، این قول را داد که ما چند روزه به تهران می‌رسیم. کسی نبود که در مقابل این وعده مقاومت کند. افرادی که از خارج آمده بودند، حتی برای فامیل‌شان نیز سوغات گرفته بودند. در آن نشست، یک خانم بلند شد و گفت: من تازه از ایران آمده‌ام و این‌که شما می‌گویید ما به هر شهری برسیم همه به استقبال ما می‌آیند و ما را کمک می‌کنند، این ارتش کنونی ما فقط افسرند و سربازان ما آن طرف مرز هستند، تا ما برسیم همه می‌آیند و به ما می‌پیوندند و...، این‌طور نیست. خیلی با عتاب با آن خانم برخورد کرد و بر ادعای خود پافشاری کرد. من خودم در آن نشست نبودم، ولی نوارها را دیدم و شنیدم. این قسمت هم در نوار بود که گفت: اشتباه می‌کنی. ما اطلاعات دقیق از داخل داریم، ارزیابی داریم، به هر شهری که برسیم تمام اهل آن شهر نیروهای ما می‌شوند و به همین شکل می‌رویم. این باور را در افراد هم ایجاد کرده بود.

وقتی از عملیات برگشتند، مسعود رجوی عادت داشت مثل تمام رهبران فرقه‌ای، تمام گناهان را به گردن نیروها بیندازد و موفقیتی را اگر بود به حساب خودش بگذارد. گفت: علت این‌که ما شکست خوردیم این بود که شما تمام و عیار در عملیات نیامدید. شما درگیر افکار و زن و بچه خودتان بودید. و این‌طور داستان‌ها. یعنی یک چیزی هم طلبکار شده بود. پس از آن هم که دیگر وارد انقلاب طلاق و این داستان‌ها شد.

مجری: ممکن است برایمان کمی از اردوگاه اشرف و ناگفته‌های آن‌جا بگویید؟ شاید در کتاب‌ها آمده باشد و حتی هم کتابی با همین عنوان نوشته باشند. ولی لطفاً برایمان از خبرهایی که نمی‌آید بگویید.

راوی گفت: اگر بخواهید این پادگان یا همان اردوگاه اشرف را بشناسید، باید با پدیده کنترل ذهن و مغزشویی آشنا باشید. این پراتیکی بود که آن‌جا اجرا می‌شد. افراد داخل اردوگاه هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتند و سال‌ها بود که فقط از طرف خود سازمان تغذیه می‌شدند. حتی برنامه‌های تلویزیون سازمان هم به صورت مستقیم آن‌جا پخش نمی‌شد. برنامه‌هایی به طور منتخب آماده و در اجتماعات پخش می‌کردند. یک پراتیک‌های خاصی انجام می‌شد، مثل عملیات جاری که افراد را، کسانی‌که به قول معروف مسئله‌دار بودند می‌آوردند، سوژه می‌کردند و جمع را تحریک می‌کردند تا آن‌ها را زیر ضرب روانی قرار دهند. یعنی واقعاً شکنجه روانی به شکلی که فرد از نظر روانی خرد می‌شد اجرا می‌کردند و این پراتیکی بود که بعدها من مطالعه کردم و متوجه شدم با عنوان پیر-پرشر[1] یعنی فشار هم قطاران، برای کنترل ذهن و مغزشویی اجرا می‌شود. یعنی آن قدر فرد را از نظر روانی زیر فشار قرار می‌دهند تا در نهایت آن دفاع روانی که به او قدرت نه گفتن می‌دهد را از او می‌گیرند و دیگر هر پیشنهادی که به او شود و هر دستوری که به او داده شود، حتی اگر مغایر با ارزش‌های خودش باشد، می‌پذیرد.

برای مثال من در پاریس- نوفل لوشاتو عضو انجمن اسلامی بودم. مختصر بگویم که وقتی من جذب شدم، فردی از مسئولین سازمان به نام احمد شاهبختی برنامه‌ای اجرا و در چارچوب همین انجمن اسلامی سخنرانی کرد. دغدغه ما جوانان آن زمان، مانند من که زمان انقلاب 25 ساله بودم، استقلال بود و چنین امری برای ما غیر قابل باور می‌نمود. ما کامل می‌دانستیم که تمام تار و پود کشورمان وابسته به آمریکاست. سیاست‌مان، ارتش‌مان، صنعت‌مان، اقتصادمان، فرهنگ‌مان و همه چیز ما وابسته به آمریکا بود. اصلاً معروف بود که می‌گفتند: سفیر آمریکا در تهران، قدرتش بالاتر از شاه است. آن‌ها با این ترفند که جمهوری اسلامی چون متکی به طبقه کارگر نیست و نفی استثمار نمی‌کند، نمی‌تواند استقلال را برقرار کند و تنها نیرویی که تا آخر ضدآمریکایی باقی خواهد ماند فقط سازمان مجاهدین خلق است، خیلی‌ها را مثل من جذب کردند.

امروز افتخار سازمان این است که با درنده‌ترین جناح‌های امپریالیستی نظیر بولتون و مک‌کِین و پومپئو و پنس و از این دست، نشست و برخاست دارند. یکی از بچه‌هایی که تازه از مقر این‌ها جدا شده و از آلبانی آمده بود، می‌گفت: وقتی سناتور جان مک‌کِین که معروف به قاچاق سلاح و حامی رسمی داعش است و با بغدادی هم ملاقات داشته، به قرارگاه آن‌ها در اردوگاه مجاهدین در آلبانی آمده بود و سخنرانی می‌کرد، یک صفحه نمایش بزرگ پشت سرش بود و هر دفعه که در این صفحه پرچم آمریکا نشان داده می‌شد، جمعیت بلند می‌شد و شروع می‌کرد به کف زدن. حالا همان افراد با چه انگیزه‌ای جذب شده بودند؟ با انگیزه‌های انقلابی و اسلامیِ ضدآمریکایی! اولین موضعی که رجوی در مقابل فاجعه تروریستی هفتم تیر گرفت، چنین بود که گفت: ما با این کار خط وابستگی به آمریکا را کور کردیم. چون آن زمان سازمان آمادگی پذیرش این را نداشت، پس از این موضع وارد می‌شد. یعنی وقتی می‌گویند منافق، به واقع این تنها یک واژه نیست، بلکه یک ماهیت کاملاً شناخته شده است که به این شکل در زمینه کنترل ذهن کار و مغزشویی می‌کند.

ادامه دارد

 

[1] peer-pressure



 
تعداد بازدید: 1089


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.