سیصدوسی‌وپنجمین برنامه شب خاطره -3

مدافعان سلامت

تنظیم: سپیده خلوصیان

21 شهریور 1401


سیصدوسی‌و پنجمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 5 خرداد 1401 با حضور پزشکان و کادر مدافع سلامت در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم خانواده شهدای مدافع سلامت، کادر بهداشت و درمان پزشکی و جمعی از داوطلبان حوزه سلامت حضور یافتند و از خاطرات شروع و اوج بیماری کرونا گفتند.

سومین راوی برنامه، خانم فاطمه عراقی، پرستار بخش عفونی بیمارستان امام حسین(ع) بود و درباره روزهای کرونایی گفت: وقتی کرونا آمد بخش ما به آی‌سی‌یو تبدیل شده بود؛ یعنی دیگر بخش عفونی وجود نداشت و محل کارمان به بخش آی‌سی‌یو اضطراری تبدیل شده بود. همه ما خاطرات تلخ و شیرین بسیاری از آن‌جا داریم. این‌که بیمارمان خوب می‌شد و به بخش عادی می‌رفت یا اصلاً مرخص می‌شد از خاطرات خوب بود. ولی خاطرات غم انگیز هم زیاد بود. یکی از خاطرات غم‌انگیز که در ذهن من است درباره یک پسر بچه هفت ساله بود که مادرش در بخش ما بستری شده بود. تنفس مادرش با بای‌پپ[1] بود. بیمار، تنفس‌های شکمی داشت و اکسیژنش با این دستگاه تامین می‌شد. ما این بیمار را با هفتاد و پنج درصد اکسیژن تحویل گرفتیم. او حدود دو یا سه روز در بخش بود و در طی این مدت، از آن‌جا که ملاقات ممنوع بود و ما اجازه نمی‌دادیم همراهان بیماران در بخش باشند، پسرش هر روز برای صحبت با او با بخش تماس می‌گرفت. ما به صورت تلفنی گزارش بیماران را به همراهان درجه یک می‌دادیم. این خانم 45سال سن داشت. همسرش را چند سال قبل از دست داده بود و با مادر و فرزندش زندگی می‌کرد.

راوی ادامه داد: وقتی این آقا پسر هر روز با ما تماس می‌گرفت، ما به او امید می‌دادیم که حال مادرت خیلی بهتر شده. سرپرستار بخش هم شماره خودش را به آن پسر داده بود که از طریق او به صورت تصویری با مادرش صحبت کند. حتی زمانی‌که سرپرستار در منزل بود، این آقا پسر جویای حال مادرش می‌شد. آن روز ما همه شیفتِ صبح‌کار بودیم. همه هم به تماس‌های این آقا پسر عادت کرده بودیم. هنگامی‌که تماس گرفت به او گفتیم: حال مادرت خوب است و فعلا بهتر شده. ولی بعد از یکی-دو ساعت این بیمار نشانه‌های افت هوشیاری داد و این افت هوشیاری بسیار عمیق شد. ما سریع کد اعلام کردیم و بیمار را اینتوبه[2] کردند. دستگاه ونتیلاتور را وصل کردیم و بعد از یک ربع تا بیست دقیقه چون این بیمار نبض نداشت، دوباره اعلام کد کردیم.

عملیات احیا را آغاز کردیم و اگرچه چهل و پنج دقیقه سی‌پی‌آر انجام شد، ولی متأسفانه بیمار برنگشت. لحظه‌ای که بیمار فوت کرد ما همه ناراحت شدیم. به خاطر این‌که آقا پسرش هر روز زنگ می‌زد و جویای حال مادر می‌شد. حدود یک ساعت گذشته بود که او را به سردخانه انتقال دادند و این آقا پسر با مادربزرگش وارد بخش شد. آن لحظه، لحظه بسیار سختی برای ما بود. آن‌قدر که حتی گفتنش هم بسیار سخت است. طوری‌که ما همه اشک در چشمان‌مان جمع شده بود و نمی‌دانستیم چگونه باید برای این پسر بگوییم که مادرش کجاست. وقتی رفت سر تخت مادرش و دید که مادرش آن‌جا نیست، آمد و به سرپرستارمان گفت: خاله مامان من کجاست؟ ما هیچ‌کدام نمی‌دانستیم چه باید بگوییم. همه بغض داشتیم. سرپرستارمان این کودک را کنار کشید و او را متوجه کرد که مادرش فوت شده. این پسر خیلی گریه کرد و آخر وسیله‌های مادرش را جمع کرد و رفت. اما ناراحتی او از خاطرات بسیار تلخ برای ما شد.

راوی ادامه داد: اما ما صحنه‌های خیلی خوب هم داشتیم. پسر جوانی بود که چهل سال داشت و آزمایشات خیلی مختلی داشت. ولی خدا را شکر با پای خودش از بیمارستان خارج شد. من از تمام همکاران عزیزم، چه آن‌ها که در این‌جا هستند و چه آن‌ها که در هر سمتی خارج از اینجا حضور دارند، کمال تشکر را دارم. من در شیفت خودم دیدم که برخی همکاران به خاطر فشار کاری و روحی، به حال وخیم افتاده بودند. شرایط، شرایط خیلی بدی بود و ما با آن لباس‌ها و عینک و گان خیلی شرایط سختی را می‌گذراندیم. با کمال تشکر از تمام همکاران و خانواده عزیزم، امیدوارم آن‌ها و تمام مردم همیشه سلامت و پاینده باشند.

در ادامه برنامه مجری گفت: امروز که خدا را شکر ما در جریان کرونا در امنیت کامل هستیم و تعداد مبتلایان و کشته‌ها پایین آمده، شاید تداعی آن روزها کار مشکلی باشد. امروز از روزهایی حرف می‌زنیم که عزیزمان در بیماستان بود اما جرئت نمی‌کردیم به او سر بزنیم. روزهایی که همه از هم وحشت داشتیم، خیابان‌ها خلوت بود، کسی جرئت نداشت از خانه بیرون بیاید و اگر می‌شنیدیم یک نفر کرونا گرفته و خوب شده و چهل یا پنجاه روز هم از درمانش گذشته، از دیدار با او در فضای باز و با فاصله چند متری هم هراس داشتیم. روزهای بسیار تلخی بود و امروز ما از عزیزانی می‌گوییم که در داخل بیمارستان‌ها، نه با یک یا دو نفر بیمار، بلکه روزانه با جماعت بسیار زیادی از بیماران مبتلا به کرونا رو‌به‌رو بودند. با سختی‌ها و مشکلاتی که امروز لا‌به‌لای روایت راویان خواهیم شنید، باید بتوانیم این‌ها را در ذهن مان تصویر کنیم و بابت داشتن این روزهای خوب، خداوند متعال را شکر گوییم و زحمات مدافعان سلامت را قدر بدانیم.

■ ادامه دارد

 

[1] BiPAP

[2] قرار دادن یک لوله قابل انعطاف در داخل نای برای زمانی است که فرد قادر به تنفس طبیعی نباشد.



 
تعداد بازدید: 1668


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.