مروری کوتاه بر کتاب «فراتر از ستاره‌هایم»

خاطرات سرهنگ محمدولی محمودی هرسینی

فریدون حیدری مُلک‌میان

05 دی 1400


«تقدیم به یادگاران نخل‌های سوخته! لحظه‌های ایثار؛ انفجار بمب و مین‌های عمل کرده! پیشکش به جانبازان گمنام؛ شما که غم‌تان نامحدود است!»

«فراتر از ستاره‌هایم» با این تقدیم‌نامه که حس و تصویر را به هم می‌آمیزد شروع می‌شود. بعد از صفحۀ فهرست، دست‌خط کوتاه تأییدیۀ سرهنگ محمدولی محمودی هرسینی و سپس مقدمۀ سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس و در ادامه، پیشگفتار مؤلف (گردآورندۀ اثر) می‌آید. کتاب ده فصل دارد. بعد از متن اصلی کتاب که بر اساس پرسش و پاسخ تنظیم شده، نقشه‌ها و تصاویر سیاه و سفید با کیفیت نسبتاً خوب و سپس نمایه و سرانجام کتابنامه درج شده‌اند. نکتۀ جالب در مورد این کتاب، صفحه‌بندی زیبای آن است که نشان از حُسن سلیقه‌ای دارد که حتی در طراحی جلد نیز به کار گرفته شده است. از مقدمه گرفته تا نمایه، عنوان هر قسمت در صفحۀ فرد و به شکل زیبایی بینابین تصویر دو رشته سیم خاردار آمده است. علاوه بر آن، گردآورنده نیز مقدمه‌اش را با «لَمْ أرَ بَاکِیاً اَحسَنَ تَبَسُّماً مِنَ الْقَلَمِ» (گریانی خوش‌خنده‌تر از قلم ندیدم) از فرمایشات منسوب به امام جعفر صادق (ع) آغاز می‌کند و پیشانی‌نوشت برخی از فصل‌ها را بنا به ضرورت، با یک یا چند بیت از شعرای بزرگی مانند حافظ، سعدی و فردوسی یا آیه‌ای از قرآن مزیّن می‌کند.

فصل اول کتاب بسیار کوتاه است: تقریباً سه صفحه! اما در همین مختصر، هر آنچه که لازم است درباره سرهنگ محمدولی محمودی هرسینی بدانیم ارائه می‌شود؛ متولد سال 1327 در هرسین که آن زمان یکی از بخش‌های کرمانشاه بود. فرزند ارشد خانواده با سه برادر و دو خواهر. یکی از برادران در تنگۀ چزابه مجروح و در عملیات والفجر8 در فاو شیمیایی شد و یکی دیگر در عملیاتی در غرب کرمانشاه در منطقۀ نوسود به شهادت رسید. برادر سوم نیز در دفاع مقدس هرچند نوجوان بود اما به طور مرتب در اعزام‌های مختلف به مناطق عملیاتی و عملیات‌هایی مانند والفجر4 و 5، کربلای 4 و 5 و مرصاد در جبهه‌ها حضور داشت.

در ادامه، راوی به زمان ازدواج خود و حاصل آن و نیز به درجه‌ها و سِمَت‌های پیش از انقلاب و سوابق و سِمَت‌هایش پس از انقلاب اشاره می‌کند.

فصل دوم به دوران دبستان می‌پردازد. البته راوی خاطرات این دوره از زندگی‌اش را از پنج سالگی و از قبل از ورودش به دبستان آغاز می‌کند؛ از زمانی که مادرش او را برای آموزش قرآن به مکتب‌خانه می‌برد. بعد که به دبستان پا می‌گذارد، در هفت سالگی، پدرش او را به جلسات تفسیر قرآن می‌برد. کم‌کم از نظر هوش و استعداد در مدرسه، معروف می‌شود. در سال‌های پایانی دبستان هر وقت معلمی به کلاس نمی‌آمد او را جایگزین می‌کردند و سر کلاس می‌فرستادند. حتی به کلاس‌های  دیگر هم می‌رفت و درس می‌داد.

فصل سوم دوران دبیرستان را در بر می‌گیرد. او که با بالاترین نمرات به این مرحله راه یافته بود، در دبیرستان، زبان انگلیسی را به‌خوبی می‌آموزد و ریاضیاتش هم مثل دورۀ دبستان خیلی خوب است. از این رو، هر سال را با رتبۀ ممتاز پشت سر می‌گذارد.

فصل چهارم روایت دوران دانشجویی در دانشکدۀ افسری است. در آزمون آموزشگاه افسری ژاندارمری شرکت می‌کند و از بین حدود چهار هزار داوطلب با رتبۀ 150 قبول و وارد دانشکدۀ افسری می‌شود. پس از 18 ماه آموزش در نهایت اواخر فروردین 1352 فارغ‌التحصیل شده و درجۀ ستوان سومی دریافت می‌کند. در همین دوره است که به پیشنهاد پدر و مادرش با یکی از هم‌کلاسی‌های دبیرستانی خواهرش ازدواج می‌کند.

در فصل پنجم، راوی از خدمتش در هنگ ژاندارمری ایلام و همزمانی‌اش با پیروزی انقلاب اسلامی می‌گوید. به خدمات و اقدامات خود در راستای حفظ و صیانت از مرزها و همچنین ایجاد نظم و امنیت در استان ایلام و شهرستان‌های آن از سال 1352 به بعد، اشاره می‌کند و بعد فعالیت‌هایش در بحبوحۀ پیروزی انقلاب اسلامی و نیز اتفاقاتی که پس از انقلاب در ایلام رخ می دهد یکایک برمی‌شمرد.

فصل ششم به موضوع تحرکات نیروهای عراقی در سراسر مرز و آماده‌باش برای جنگی تمام‌عیار اختصاص دارد. یکی از مهم‌ترین اقدامات سرهنگ محمودی، کوشش‌هایش برای تجهیز و توان رزمی مرزها برای مقابله با حملۀ قریب‌الوقوع کشور همسایه است. اگرچه باور این موضوع در آن زمان برای همه آسان نبود اما سرهنگ در برابر سهل‌انگاری‌ها و ندیده و نشنیده گرفتن‌ها هرگز از عقیدۀ خود که حساب‌شده و متکی به اسناد بود، عقب ننشست. در این مورد، اظهار خود او که متن آن به درستی برای پشت جلد کتاب نیز انتخاب شده، روشنگر و گویاست: «... آخرین اطلاعات به دست آمده در 12 شهریور 1359 حاکی از آن بود که در اواخر شهریور، عراق می‌خواهد به مرزهای ایران از شمال‌غرب تا جنوب حمله کند. اخبار رسیده بیانگر آن بود که ابتدا هواپیماهای عراقی تمامی فرودگاه‌ها و نقاط حساس ایران را بمباران خواهند کرد... گزارشی را با نام لشکرهای حمله کنندۀ عراقی به مرزهای جمهوری اسلامی نوشتم و آن را مستقیماً از طریق مرزبانی دهلران به صورت رمز به هنگ ژاندارمری ایلام، ناحیۀ ژاندارمری کرمانشاه، ستاد ژاندارمری در تهران، استانداری ایلام، لشکرهای 81 و 92، ادارۀ دوم و ستاد مشترک ارتش مخابره کردم... اگر تنها به آخرین گزارش مشروحی که در 11 و 12 شهریور مخابره کرده بودم، توجه می‌شد یقیناً جلوی پیشروی عراقی‌ها را سد می‌کردیم.»

فصل هفتم برمی‌گردد به آغاز جنگ تحمیلی و شرح وقایع اولین روزهای جنگ. نقطۀ عطف این فصل، بیان روزشمار دقیق و مستند محاصرۀ 22 روزۀ نفرات ژاندارمری در دهلران و موسیان و چلات است که نیروهای مدافع در این مدت با وجود عده و عُدّه کم، جانانه جنگیدند و ایستادگی کردند.

فصل هشتم به اعزام دور از انتظار سرهنگ محمودی به هنگ ژاندارمری استان قم علی‌رغم بسیاری از اقدامات و فعالیت‌های بی‌نظیر وی در جبهه‌های غربی کشور و ادامۀ راه انقلاب در جبهه‌ای متفاوت می‌پردازد.

فصل نهم روایت فرماندهی گردان شهید چمران در محور سرو در استان آذربایجان غربی است. در اینجا از مأموریت سرهنگ محمودی به هنگ ژاندارمری استان آذربایجان غربی و منطقۀ عملیاتی چره و اقدامات وی در مقابله با مخالفین جمهوری اسلامی سخن گفته می‌شود. در طول تنها 18 ماه با راهکارها و تلاش‌های او اوضاع طوری عوض شد که منطقۀ چره که پیش‌تر در اختیار مخالفین بود کاملاً تحت کنترل نیروهای انتظامی درآمده و امنیت برقرار شد.

فصل دهم به بازگشت دوباره و خدمت مجدد سرهنگ در ناحیۀ ژاندارمری کرمانشاه می‌پردازد که البته این‌بار با سِمَت فرماندهی حفاظت اطلاعات ناحیۀ ژاندارمری در استان‌های کرمانشاه و ایلام مشغول خدمت شد. همچنین به وقایع بعد از قطعنامۀ 598 و نیز خاطرات سرهنگ از عملیات مرصاد و اقداماتش در آن زمان اشاره می‌شود. وقتی به عنوان فرماندۀ هنگ مستقل ایلام معرفی و منصوب شد، اولین اقدامش استقرار نیروهای ژاندارمری در پایگاه‌های اولیه در مهران-دهلران، موسیان و صالح‌آباد بود که همین باعث شد نیروهای پاسدار صلح، نقاط کل استقرار ژاندارمری را به ثبت رساندند و این‌چنین از دسترسی عراقی‌ها به‌دور ماند. سپس بازسازی و سازماندهی یگان‌های ژاندارمری در دستور کار قرار گرفت که این امر نیز در کوتاه‌ترین زمان از نظر اماکن و خطوط دفاعی و نظم و انضباط نفرات عملی شد و مورد تقدیر قرار گرفت.

«فراتر از ستاره‌هایم» یکی از مجموعه آثار تاریخ شفاهی است که کار مصاحبه و تدوین آن توسط فاطمه رنجبران انجام گرفته است. چاپ اول کتاب به سفارش سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس، اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان همدان در 1398 توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس در 406 صفحه و شمارگان 1000 نسخه با جلد سخت و قطع وزیری به طبع رسیده و با قیمت 220000 ریال راهی بازار کتاب شده است.



 
تعداد بازدید: 3261


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 118

بعد از شهید شدن آن پاسدار، ما به طرف نیروهای شما آمدیم ولی در همین راه میدان مین قرار داشت که فرمانده گروهان؛ سرگرد عبدالوهاب و فرمانده گردان سرهنگ ستاد علی اسماعیل عواد روی مین رفتند و به همراه چند نفر دیگر کشته شدند. به هر زحمت و مشقتی بود خودمان را به نیروهای شما رساندیم. فرمانده دسته ما ستوان بدری و معاون فرمانده گردان سرگرد عبدالکریم حمادی زنده ماندند و همراه ما اسیر شدند. در موضع شما نیروهای زیادی از شما دیدم همه ادوات و تانکهای آنها سالم بود.