زیتون سرخ (23)

گفت و گو و تدوين: سيدقاسم‌ياحسيني


زیتون سرخ (۲۳)
خاطرات‌ناهید‌یوسفیان
گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


فصل هشتم

پس از آنکه من و علي ليسانس گرفتيم، در همان سال 1354 با قطار از اهواز به تهران رفتيم. خواهر علي ساکن تهران بود. علي مدتي نزد او زندگي کرد. خواهر ديگري داشت که در زاهدان ماما و مسئول زايشگاه بود. خرج تحصيل علي را نيز همين خواهر مي‌داد. ماهي پانصد تومان براي علي مي‌فرستاد که آن موقع پول هنگفتي بود. علي با اين پول خيلي راحت زندگي مي‌کرد و حتي در اهواز کرايه خانه را هم خودش مي‌داد و به خسرو و فريبرز هم کمک مالي مي‌کرد. گاهي اوقات هم من به علي کمک مي‌کردم.
من خيلي علي را دوست داشتم و مايل بودم او همسر آينده‌ام باشد. اما خانواده‌ام و به خصوص پدرم راضي نبودند؛ چون سطح طبقاتي خانواده علي خيلي با ما اختلاف داشت. پدرم مي‌گفت: «تو بايد به درس و تحصيلت ادامه بدهي. اگر ازدواج کني، همه چيز تمام مي‌شود.»
علي بايد به سربازي مي‌رفت. رفت و اسم نوشت. قرار شد سال بعد او را به سربازي ببرند. من هم رفتم و در دانشگاه پلي‌تکنيک (امير کبير) شروع به کار کردم. اغلب اوقات بي‌کاري دور از چشم پدرم با علي بودم. حکم مرا به عنوان «هيئت علمي» زدند. متصدي آزمايشگاه‌هاي نور، الکترومغناطيس و مکانيک بودم و با دانشجويان کار مي‌کردم. از بهمن‌ماه 1354 در دانشگاه پلي‌تکنيک مشغول کار شدم و تا مردادماه 1355 آنجا ماندم. در اين فاصله خودم را براي ادامه تحصيل در دورة كارشناسي ارشد آماده مي‌کردم. ديدار با علي هم جزء لاينفک برنامه زندگي‌ام شده بود. دانشگاه ماهانه چهارهزار و دويست تومان به من حقوق مي‌داد که در آن سال‌ها حقوق خيلي بالايي بود. كتاب‌هاي زيادي خريدم و به خواهرانم کمک مي‌کردم. گاهي به علي هم پول مي‌دادم و چند هزار تومان هم پس‌انداز کردم. اولين حقوقم را که دادند براي پدرم يک جفت کفش خريدم!

  
در نيمه اول سال 1355 امتحان كارشناسي ارشد دادم و قبول شدم. از دانشگاه كه فارغ‌التحصيل شدم، در شرکت «مهاب» شروع به کار کردم. مدتي بعد علي هم به سربازي رفت. دوران آموزشي او در تهران بود. هروقت که به او مرخصي مي‌دادند مي‌آمد نزد من و با هم به پارک و سينما مي‌رفتيم و درباره آينده مشترکمان صحبت مي‌كرديم؛ چه حرف‌هاي شيرين و چه خيال‌هاي خوشي!
در دانشگاه در رشته فيزيک هسته‌اي، دانشجوي رتبه اول شدم. همة صد نمره را گرفتم. براي اساتيد دانشگاه تهران خيلي عجيب بود که دختري از دانشگاه اهواز بتواند چنين رتبه و نمره‌اي کسب کند. علاوه بر اين در رشته ژئوفيزيک دانشگاه تهران نيز قبول شدم. جالب آنکه در دانشگاه تهران در رشته فيزيک کاربردي هم قبول شدم. يعني همزمان در سه رشتة فيزيک هسته‌اي، ژئوفيزيک و فيزيک کاربردي قبول شدم.



 
تعداد بازدید: 5168


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 129

ساعت شش صبح بود که دستور عقب‌نشینی آمد و افراد با خوشحالی فرار کردند. ولی ما حدود بیست نفر بودیم که در موضع ماندیم. در همین احوال دیدم یکی از پاسداران شما بالای کوه سنگر گرفته و به طرف ما تیراندازی می‌کند. او چهار نفر از ما را کشت. ماندیم شانزده نفر. بعد از آن قرار گذاشتیم بدون هیچ‌گونه حرکت یا تیراندازی با یک پارچة سفید به پاسدار علامت بدهیم. دستمال سفیدی به لولة آرپی‌جی بستیم و آن را بالا گرفتیم. پاسدار، بعد از حدود نیم ساعت خودش را به ما رساند و ما را اسیر کرد.