زیتون سرخ (20)
گفت و گو و تدوين: سيدقاسمياحسيني
زیتون سرخ (۲۰)
خاطراتناهیدیوسفیان
گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی
انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری)
دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت
نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
در این نوشتهها استدلال شده بود که دیگر با رژیم شاه به طور مسالمتآمیز و از طریق فعالیت پارلمانی و سیاسی نمیشود مبارزه کرد و تنها راه رهایی و سرنگونی رژیم وابسته به سرمایهداری جهانی و امپریالیسم آمریکایی شاه، اسلحه و مبارزه مسلحانه است. دوستان، بر خط مشی «اپورتونیستی» و سازشکاری حزب توده ایران و رهبران وابسته به شوروی آنان خرده میگرفتند و بهترین روش مبارزه را مبارزه مسلحانه و طبق تئوریهای مائوتسه دون، رهبر انقلاب چین، «محاصره شهرها از طریق روستاها» اعلام میکردند. مطالعة جزوات و کتابهای مائو، لیو شائوچی و ژنرال جیاپ هم جای خودش را داشت.
سال 1352 پدرم خانهای به مساحت دویست متر در تهران و در حوالی میدان کندی سابق (توحید) خرید. یادم هست قیمت آن دویست هزار تومان بود. کمی بعد خانواده ما از اراک به تهران رفتند و ساکن پایتخت شدند.
سال سوم تحصیل در دانشگاه، روابط من و امینی گرم و گرمتر شد و به دوستان صمیمی تبدیل شدیم. خسرو و رسول و فریبرز هم بودند و من از طریق آنها به تشکیلات سازمان وصل شدم و مبارزهام را ادامه دادم. به اتفاق امینی به مناطق محروم خوزستان میرفتیم و از خانهها و محلههای محروم عکسبرداری میکردیم. عکسها را برای بهرهبرداری سازمان به رسول میدادیم. برخی از آن عکسها را هنوز هم در آرشیوم دارم. در اهواز نیز مناطق و محلات محرومی چون شلنگآباد، حصیرآباد و خروسی وجود داشت که من و علی از آنجا عکس میگرفتیم. به شهرهای اندیمشک، رامهرمز، خرمشهر، آبادان و ... سفر میکردیم و از وضعیت مردم گزارش تهیه میکردیم. گاهی اوقات خسرو و فریبرز هم میآمدند. در ظرف یکی، دو سال تقریباً همة شهرهای خوزستان را گشتیم و با فقر و نداری و ظلمی که بر مردم میرفت، به صورت عینی و ملموس آشنا شدیم.
گاهی من و علی امینی روابطمان را پوششی برای کار مبارزاتی قرار میدادیم. طوری رفتار میکردیم که همه ما را به عنوان دو عاشق میشناختند و به جز چند نفر، نمیدانستند مشغول مبارزه و کار سیاسی هستیم. در قالب یک زوج میرفتیم و در مکانهای خاص اعلامیه پخش میکردیم یا قرار تشکیلاتی میگذاشتیم. حتی نگهبانان دانشگاه نیز به ما شک نمیکردند. یک بار درحالیکه کیفم پر از اعلامیه سازمان بود به دانشگاه رفتم. همه را بازرسی میکردند، اما ما دو نفر را که با هم دیدند، بازرسی نکردند. رفتیم و اعلامیهها را در سطح دانشگاه پخش کردیم و کسی هم نفهمید که کار ماست.
تعداد بازدید: 5286